eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.5هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
7.4هزار ویدیو
125 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۲ . روزی ک جهیزیه منو چیدن خواهر شوهرم مدام میگفت وای اینهمه قابلمه لازم بود ؟ سبزی خورد کن میخوای چیکار اینجا شهره سبزی رو میبرن براشون خورد میکنن... خلاصه بهترین جهیزیه رو دادم . پدرم هر ماه ی گوسفند زمین میزد و برام می آورد من میگفتم دو نفر آدم مگه چقدر میخورن؟ می گفت بقیشو بده مادر شوهرت . اینجوری بگم از ی گوسفند ما ی رون برای ماه مون بس بود و بقیش رو میدادم به مادر شوهرم که تو یه ساختمون بودیم . از لوبیا و میوه و سبزی بگیر تا ترشی و مربا بابام برامون میآورد ، حتی اگر چیزی رو خودمون کشت نمی کردیم بازمدروستا بود دیگه از اینور و اونور براش میاوردن اون برای من میآورد یکی دو سال به همین منوال گذشت ، که عروس بعدی اومد ، یکی دوبار بهم رسونده بود که این کارا رو نكن و شوهرت بد عادت نکن منم تو دلم میگفتم چقدر حسوده . قبل شب عید بود و من چندین وچند مهمان یک هفته ای از روستا داشتم چون عموم عمل داشت و همه مهمان خونه ما بودن . منم مدام غذای گوشتی می پختم و فریزرم خالی شد . ❌کپی حرام ⛔️
۳ شب عید که بابام برامون گوشت و مرغ فرستاد همه رو گذاشتم تو فریزر خودم مادرشوهرم اومد خونم و جویای احوال مادرم شد و بعدش گفت فک کردم حتما گرفتارن این ماه برات گوشت نفرستادن گفتم چرا فرستادن منتها مهمون زیاد داشتم فریزر خالی بوده . انگار که ناراحت بشه گفت خب وقتی میان باید فکر کنن پسر طفلک من از کجا بیاره ، کاش زودتر میگفتی من معطل گوشت نباشم والا اگر میدونستم زودتر میرفتم میخریدم . الان شب عیدی گوشت از کجا بیارم ؟ شب شوهرم اومد خونه و گفت کاش به بابات اینا بگی ی گوسفند هم برای مادرم زمین بزنه بعدش پولشو حساب میکنیم منم ماجرا رو به مادرم گفتم و اونم گفت به روی چشم و روز بعد برای مادر شوهرم فرستاد ولی خبری از پولش نشد ... گذشت و من دوباره شب عید مهمون خیلی زیاد داشتم و دوباره ماه بعد که برام گوشت فرستادن ب مادر شوهرم نرسید . مادر شوهرم گفت گوسفند ما رو فرستادن؟ به شوهرم گفتم مگه گوسفند میخواستن؟ گفت آره منم با خودم گفتم حتما پولش با گوسفند ماه پیش حساب میکنن اما بازم خبری نشد . فصل میوه ها شد و چون تگرگ زده بود ❌کپی حرام ⛔️
۴ مادرم یه جعبه نوبرانه فرستاد و من با مادر شوهرم نصف کردم بازم گفت مربا رو کی می فرسته ؟ میوه خشک یادشون نره ها، من از مرباهایی که برای خودم فرستاده بودن به شیشه بردم که وقتی درو بستم صدای مادر شوهرم اومد که داشت با تلفن صحبت می کرد و به خواهرش گفت والا عروس داهاتی گرفتم لااقل خوبه عقلشون میکشه دخترشونو با این چیزا عزیز میکنن . دود از سرم بلند شد ، ماه بعد زنگ زدم به مادرم و گفتم مامان فریزرم جا نداره ، مادر شوهرمم فریزرش جا نداره اصلا گوشت نفرستید . خواست برام سبزی کوکو بفرسته که گفتم فقط دو سه کیلو چون جا ندارم . فریزرم که خالی شد به شوهرم گفتم برو گوشت بخر بعد سه سال اولین بار بود با تعجب گفت مامانت نفرستاده ؟ گفتم نه والا الان فصل زاد و ولده و نمیشه گوسفند زمین بزنن . رفت دو کیلو چرخی خرید آورد و گفت مادرم گفته براشون یه گوسفند زمین بزنن منم گفتم باشه فقط پول اون دوتا قبلی هم یادم رفت حساب کتاب کنم موند . به مامان بگو گوسفند در حد چند کیلو میخوان چون گوشت گرون شده . مادرش گفت یه گوسفند چاق و چله . گوسفند رو که فرستادن به مادر شوهرم گفتم گوشتش خوب بود ؟ گفت آره منم گفتم با اون دوتای قبلی حدود هشت تومن میشه بزنید به حساب مادرم . شب براش شماره کارت فرستادم ❌کپی حرام ⛔️
۵ مادرشوهرمم گفت مگه من ازت اجاره میگیرم؟ گفتم‌مگه بابای من اینجا میشینه؟ هر چی بابام بهم میداد خیرات میکردم بین دوستام شوهرم سه ماه حتی ی مرغ نتونست بخره تازه فهمیدم مرد بی مسئولیت یعنی چی همون روزا پدرم فوت شد و ی مدت بعدش شوهرم گفت میخوام کار بزرگ بکنم و ی رستوران خوب بزنم برادرشوهرم میگفت عالیه و همه بفهمن که گوشتامون ارگانیکه مشتری زیاد میشه جاریمم با خوشحالی همش میگفت ما هم سهم داریم تازه فهمیدم برای ارث من دارن برنامه میچینن مادرشوهرمم گفت پسرم هر کاری بکنه خواهر برادراش سهم دارن به جاریم گفتم برو خونه بابات رو بفروش که بتونی شریک بشی و برای مال من برنامه نریزید، دعوای بزرگی شد به شوهرم گفتم باید طلاقم بدی که قبول نکرد شش ماه گذشت شوهرمم برنامه ریخته بود موتور اب و بفروشه منم گفتم اون مال مادرمه با مامانم و پسر داییم هماهنگ کردم و گفتم مادرم‌میخواد اونو وقف کنه اگر طلاقم بدی دلش میسوزه و وقف نمیکنه وقتی بخشید به من دوباره عقد میکنیم پسرداییمم به ظاهر دنبال کارای وقف بود شوهرم گول خورد و طلاقم داد ❌کپی حرام ⛔️
۱ با شوهر به سبک سنتی ازدواج کردم اشنامون بودن و همه تاییدش میکردن وقتی اومد خواستگاری بابام‌گفت مورد خوبیه و قبول کن منم قبول کردم مراسم خوبی برام‌گرفت اوضاع مالی خودش خوب بود مغازه بزرگ لوازم یدکی داشت شکرخدا انقدری داشت که از پدر و مادرش کمک نگرفت و بعد ازدواجم هر روز کارش رو توسعه میداد منم همپاش کمکش میکردم جاری بزرگم از من خوشش نمیومد هر بار که منو میدید ی حرفی بهم میزد که ناراحت بشم ی بار خواهر شوهرم گفت اهمیت نده این دوس داشت داداشم خواهرشو بگیره حالا که نگرفته اینجوری تلافی میکنه وقتی اینو گفت تازه دلیل رفتارهای جاریم و فهمیدم و تلاش کردم بیشتر از قبل بهش بی تفاوت باشم ❌کپی حرام ⛔️
۲ اعتماد کاملی به شوهرم داشتم و میدونستم که‌محاله بهم خیانت کنه برای همین خیالم‌راحت بود چند وقت بعدش خبر رسید خواهر جاریم ازدواج‌ کرده و همه مون رو واسه مراسمش دعوت کردن حسابی به خودم رسیدم و رفتم‌ اونجا خواهر جاریم اعظم هم مثل جاریم بهم با نفرت نگاه میکرد و من بی تفاوت بودم‌اون شب تموم شد و شش ماه گذشت خبر طلاقشون رسید جاریم میگفت پسره بددل و شکاک بوده همش‌میگفته با مردا دوستی و بخاطر اونا به خودت میرسی اینم طلاق گرفته اولش دلم‌براش سوخت امت با خودم گفتم هیچ مردی بی دلیل اول زندگی به تازه عروسش حیانت نمیکنه ولی بیخیال شدم گفتم به من چه که قضاوت کنم‌چیکار‌ مردم دارم تولدم رسید و شوهرم به عنوان هدیه تولد ❌کپی حرام ⛔️
۳ به وضوح دیدم که چشمهای جاریم میخواد در بیاد و به زور داره خود خوری میکنه اهمیتی بهش ندادم و به شادی خودم ادامه دادم این ی غافلگیری بزرگ برای من بود، چند وقت بعدش که عده خواهر جاریم گذشت خبر رسید که دوباره ازدواج کرده و منم براش ارزوی خوشبختی کردم کم کم شوهرم گفت که بچه دار بشیم و تاکید داشت که پسر باشه بهش گفتم نباید تو کار خدا دست برد اما‌ اگر دوس داری باشه ولی باید با دکتر صحبت کنیم و رژیم غذایی بگیریم تا پسر بشه اونم قبول کرد و به واسطه یکی از دوستام ی دکتر خوب پیدا کردم گفت حداکثر یک سال باید رعایت کنیم تا به نتیجه درست برسه شوهرمم از ذوق پسر دار شدن قبول کرد همزمان با دکتر رفتن ما خبر بارداری خواهر جاریم رسید براش خوشحال شدم ولی برخورد جاریم خیلی مشکوک بود دیگه اون حس نفرت و کینه رو بهم نداشت اما نگاهش ی جور خاصی بود ❌کپی حرام ⛔️
۴ ماهها میگذشت و خبر زایمان خواهرجاریم رسید ی روز رفتیم دیدنش که دیدم خبری از شوهرش و عکس های دونفره نیست ازش پرسیدم گفت شوهرم علاقه ای به عکس نداره به بچه نگاه کردم با اینکه خیلی کوچیک و نحیف بود اما کپی شوهرم بود شباهت خیلی زیادی داشت حتی خالی که شوهرم پشت دستش داشت رو هم داشت از حرفی که خواهر جاریم زد خشکم زد گفت شوهرم عاشق اسم باران بوده و ما هم گذاشتیم روی دخترمون، یادم‌ اومد شوهرم همیشه میگفت پسر میخوام‌ولی اگر دختر شد اسمش باران باشه شک کردم ولی بروز ندادم وقتی از خونشون اومدیم بیرون به همه گفتم جایی کار دارم و مسیرم و عوض کردم به شوهرمم گفتم میرم خونه مادرم اما نرفتم نزدیک خونه خواهر جاریم قایم شدم کمی بعد شوهرم با دست پر اومد‌ اونجا و کلید انداخت وارد شد منم بعد از خبردار کردن همه رفتم سمت خونشون که متوجه شدم صیغه هستن و این بچه شوهرمه ❌کپی حرام ⛔️
۱ جوون که بودم مادرم خیلی شوخ طبع بود و اکثرا میگفتن بذله گو هست ما بدمون میومد که بهش بگن بذله گو اما مادرم از هر فرصتی برای خندیدن و شادی خودش استفاده میکرد براشم‌مهم نبود چه کسی قربانی بشه یا ناراحت بشه علاقه زیادی به مادرم داشتم و اخلاقمم مثل خودش بود با هم ساعتها مینشستیم رو مردم اسم‌میذاشتیم و مسخره میکردیم میخندیدیم گاهی اوقات ادای مردم و در میاوردم با هم میخندیدیم هر جا میرفتیم مادرم اون مراسم رو دست میگرفت خیلی از اقوام بخاطر اخلاق مادرم با ما رفت و امد نیمکردن منم مثل مادرم شده بودم و دیگه همه رو مسخره میکردم روی همه اسم میذاشتم و میخندیدم کم کم دور منم خلوت شد و وقتی مادرم فهمید که ادمهای کمی حاضرن با ما رفت و امد کنن کمی گوشه گیر شد تا اینکه ی روز بهم گفت ❌کپی حرام ⛔️
۲ بیا بریم برات خواستگاری تا ی مرحله هم پیش میریم بعد بهم میزنیم گفتم اخه چرا؟ گفت سرگرمیم و بهتر از این تنهاییه و خوش میگذره هی میریم مهمونی و میوه های خوشمزه میخوریم، منم قبول کردم و مادرم دیگه هر جا میرفت دنبال دخترهای دم بخت میگشت اولین مورد که پیدا شد رفت و با خانواده ش صحبت کرد پدرم که از نقشه ما با خبر نبود با ما اومد و رفتیم خواستگاری دختر خوب و زیبایی بود ولی قرار نبود من باهاش ازدواج کنم بعد از پذیرایی رفتیم و قرار شد صحبت کنیم از اتاق بیرون اومدیم و به همراه مادر پدرم به خونه برگشتیم مادرم دیگه زنگ‌نزد برای جواب و همش میخندید میگفت منتظر زنگ من هستن منم نمیزنم تا علف زیر پاشون سبز بشه زمانی که اونا منتظر زنگ ما بودن خواستگاری دوم‌رو رفتیم و این دیگه شده بود کارمون بابام که فهمید گفت من باهاتون نمیام و دیگه دوتایی میرفتیم ❌کپی حرام ⛔️
۳ دیگا تقریبا همه فهمیده بودن که چیکار میکنیم اخرین خواستگاری رو رفتیم که از دختره خوشم‌اومد و مادرم‌رو مجبور کردم پیگیر بشه برخلاف میل باطنیش به زور پیگیر شد و ما ازدواج‌ کردیم چند سال گذشت و مادرم فوت شد خدا بهم دوتا پسر و ی دختر داد همیشه منتظر اه اون دختر ها بودم که تو زندگیم بیافته ولی خبری نشد پسر اولم زن گرفت و دخترمم ازدواج کرد پسر اخرم رو خیلی دوست داشتم و برام عزیز بود به ین ازدواج رسید گفت من زن میخوام که گفتم اول برو سربازی تا بعد دوسال سربازیش رو که رفت برگشت ی روز اولین دختری که رفته بودم‌خواستگاریش رو تو خیابون دیدم بهم گفت ای کاش نمیومدی خونه ما خواستگاری اون کار شما باعث شد بهم ننگ بزنن و کسی نیاد خواستگاریم منم به ناچار زن ی ادم زن مرده با دوتا بچه شدم ❌کپی حرام ⛔️
۴ خیلی شرمنده و خجالت زده بهش نگاه کردم نمیدونستم چی‌بگم چون واقعا جوابی براش نداشتم، به خونه که برگشتم عذاب وجدان بدی سراغم‌ اومد از کاری که کرده بودم خجالت میکشیدم نمیدونم چرا اون موقع با مادرم هم دست شدم و اینکارو کردم نذاشتم زنم بویی ببره و هر چی پرسید چرا ناراحتی هیچی نگفتم فقط گفت ی دختر از ی خانواده خوب پیدا کرده رفتیم خواستگاری همه چیز خوب بود اما بیخودی گفتن نه، چندین و چند بار این اتفاق افتاد پسرم دیگه ناامید شده بود اما‌ من میدونستم ماجرا چیه ی گوسفند نذر امام جواد کردم گفتم یا امام جواد شما جوون بودی پسر منم جوونه توروخدا گره از مشکلش باز کن نذار تاوان کار منو این بده من خیلی پشیمونم ولی کاریه که شده و راه جبران نداره ❌کپی حرام ⛔️