eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.5هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
7.4هزار ویدیو
125 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۴ کارم‌ که با اون تموم شد اومدم سراغ خمید که ماشینش رو به نامم بزنه نمیدونم خاله م از کجا فهمید که تمام اون شر ها زیر سر من بوده و یواشکی با نامزدش عقد کرد تا خواستم واکنشی نشون بدم و کاری کنم حمید اومد خونمون و تا جایی که میتونست منو کتک زد بعد هم رفت از بین حرفهاش فقط ی چیزی فهمیدم گفت کسی که زندگی خاله ش رو خراب کنه زندگی خودشو نابود میکنه و من نمیخوامت گفت میدونم با برادر شوهر خاله ت دوست شدی و هزار کثافت کاری کردی وقتی که ابروم رفت بابام گفت حق نداری از خونه بری بیرون شش ماه گذشت و خبری از حمید نبود با هزار بدبختی وقتی بابام میرفت بیرون پشت سرش میرفتم دادگاه چون ممنوع کرده بود طلاق بگیرم، طلاقم رو گرفتم و حمید و انداختم زندان برای مهریه، باباش مهریه م رو داد اما به مامانم گفتم که بخشیدم تا هوس نکنه ازم پولی بگیره ❌کپی حرام⛔️
۱ ۱۸ سالم بود بعد از گرفتن دیپلم چند تا خواستگار داشتم که یکی از همشون سمج‌تر بود قد بلندی داشت و حسابی لاغر بود به خاطر ریش بلندی هم که گذاشته بود و چهره‌اش رو شبیه آدم‌های بیمار نشون میداد.‌اسمش محسن بود پدرم زیاد تو قید وبنده تحقیق نبود. سپرده به خودم. اون زمان به کلاس خیاطی می‌رفتم محسن پشت سرم میومد تا وارد آموزشگاه بشم بعد از تعطیلی هم دوباره دنبالم می اومد. نه حرف می‌زد نه نزدیک می شد کم کم محبتش تو دلم جا شد به پدرم گفتم جواب من به محسن مثبته. عموی کوچیکم مخالف بود اومد خونمون و کلی باهام حرف زد که تو زیبایی، اون نیست بعد از یک مدت تو ذوقت میخوره اصلاً این پسره قیافش داره داد میزنه که معتاده گفتم اون فقط لاغره، زیبایی هم ماندگار نیست وقتی دید پای انتخابم هستم‌. دیگه حرفی نزد ❌کپی حرام⛔️
۲ محسن دستش خالی بود و من با مراسمات خیلی کوچیکی عروسی کردم و به خونه بخت رفتم. فقیر بودیم ولی خیلی دوستش داشتم. محسن هرجا می رفت کار پیدا نمی‌کرد خانواده هامون هم استطاعت مالی کمک کردن به ما رو نداشتن. وقتی فهمیدم باردارم خیلی ناراحت شدم اما محسن خوشحال بود نمی تونستم بشینم تا کسی برای من کاری کنه شروع کردم به خیاطی کردن اما تازه کار بودم و کسی اعتماد نمیکرد بهم پارچه بده مشتری هام خیلی کم بودن محسن گفت اگر یه وام بگیرم میتونم تاکسی بخرم کار کنم فقط ضامن نداریم رفتم خونه عموم وسطیم که کارمند بود با کلی التماس راضیش کردم ضامن محسن بشه وام رو گرفتیم و ماشین خریدیم ❌کپی حرام⛔️
۳ با به دنیا اومدن دخترم وضع زندگیم بهتر شده اما دوام نداشت محسن کار میکرد ولی نمی رسوند.می گفت مسافر نیست خرج ماشین بالاست. همش رو بنزین میزنم.‌ از صبح می رفت تا آخر های شب می اومد. با خودم میگفتم محسن داره تمام تلاشش رو میکنه ولی کم درآمده پس باید با شرایطش بسازم یک دست لباس مهمونی داشتم هر عروسی که دعوت می کردن اون رو می‌پوشیدم همین باعث شده بود تا انگشت نمای فامیل هم‌بشم. اما فقط تلاش محسن برام مهم بود این بود که به خاطر ما تلاش می‌کرد.‌ دخترم هفت ساله شد که متوجه شدم باردارم دختر دومم به دنیا آمد و روز به روز از اما بدتر میشد ❌کپی حرام⛔️
۴ اگر کمک‌های کم پدرم نبود از گرسنگی می مردیم یک روز عمو کوچیکم اومد خونمون گفت یک دختر دم بخت داری یک دختر سیزده ساله.‌ کی میخوای به فکر زندگیت باشی گفتم محسن داره زحمت میکشه روزگار براش نمیچرخه. گفت نه خانوم اعتیاد اجازه نمیده به شما برسه ۱۸ ساله سرت رو کردی زیر برف پاشو ببرمت بالاسر محسن که ببینی از اون ماشینی که قسطش رو هم ندادید داره چه استفاده ای می کنه دلم راه نبود دوست نداشتم دل محسن رو بشکنم ولی با عمو همراه شدم راست میگفت محسن با دوست ها تو ماشین در حال مواد کشیدن بود ❌کپی حرام ⛔️
۱ بیست و دو سالم بود که به پیشنهاد مادرم با دختر‌خاله م ازدواج کردم زندگی خوبی داشتیم ولی چون تازه اول راه بودیم مشکلات مالی کمر شکن بود صدام در نیمومد و بیشتر از قبل کار میکردم پدر زنمم همش بهم سرکوفت میزد که مورچه چیه که کله پاچه ش چی باشه تو پسر با جناقی و چیزی‌نمیشی زنمم همیشه سکوت میکرد و گاهی به این شوخی های بی مزه میخندید ی جورایی این کارش مهر تایید روی حرفهای پدرش بود فشار کاریم رو بالا بردم که زنم کمبود نداشته باشه و ناراحت نشه رفاه و رضایت همسرم اولویت اولم بود اما نمیذاشتم از خانواده خودم کسی چیزی بفهمه ❌کپی حرام⛔️
۲ زنم اصلا مراعات مخارج رو نمیکرد و برام مهم نبود هر چیزی میگفت عمل میکردم فقط میخواستم اون خوشبخت باشه اگر میگفت بمیر بی چون و چرا میمیردم ی روز مادرم اومد خونمون و متوجه خستگی زیاد من شد وقتی پرسید چرا اینجوری هستی زنم گفت که مشکلات مالی مون زیاده و احمد مجبوره بیشتر کار کنه خیلی بهش فشار میاد و نمیتونه منو ببره گردش مامانمم که دید زنم اینجوری میگه گفت خاله جان خدا بزرگه و غصه نخور از خونه رفت اولین دعوای منو همسرم اون شب بود که بهش گفتم حق نداشتی به مادرم چیزی بگی اما اهمیت نداد و با بی خیالی گفت مادرته مگه چیه؟ بذار بفهمن چقدر تو سختی هستی شاید یکی ی کاری برات کرد ❌کپی حرام ⛔️
۳ خیلی جدی بهش گفتم بار اخرت باشه اینکارو میکنی تو کاری به اینکه من تو سختی هستم یا نیستم نداشته باش تو هر چیزی خواستی بگو اگر نداشتی اونوقت ابرو ریزی کن زنم خیلی ناراحت شد و چند روزی باهام سرسنگین بود ی روز مادرم اومد‌خونمون و گفت پسرم بیا دم در رفتم دیدم تمام مایحتاج خونه رو خریده و با ماشین اورده گفتم نمیخوام چرا خریدی اونم گفت لازم میشه وقتی مادرم رفت به زنم گفتم کدوم از اینارو خواستی و نداشتی که این ابرو ریزی رو راه انداختی؟ بیخیال مشغول بازرسی وسایل بود دیگه مادرم کارش شده بود مدام بهم پول میداد یا برامون چیزی میاورد منم دیگه فشار روم کم شده بود و کم کم داشتم رنگ ارامش رو میدیدم تا اینکه کمک های مادرم کم شد ❌کپی حرام ⛔️
۳ خیلی جدی بهش گفتم بار اخرت باشه اینکارو میکنی تو کاری به اینکه من تو سختی هستم یا نیستم نداشته باش تو هر چیزی خواستی بگو اگر نداشتی اونوقت ابرو ریزی کن زنم خیلی ناراحت شد و چند روزی باهام سرسنگین بود ی روز مادرم اومد‌خونمون و گفت پسرم بیا دم در رفتم دیدم تمام مایحتاج خونه رو خریده و با ماشین اورده گفتم نمیخوام چرا خریدی اونم گفت لازم میشه وقتی مادرم رفت به زنم گفتم کدوم از اینارو خواستی و نداشتی که این ابرو ریزی رو راه انداختی؟ بیخیال مشغول بازرسی وسایل بود دیگه مادرم کارش شده بود مدام بهم پول میداد یا برامون چیزی میاورد منم دیگه فشار روم کم شده بود و کم کم داشتم رنگ ارامش رو میدیدم تا اینکه کمک های مادرم کم شد ❌کپی حرام ⛔️
۴ زنم که دید کمک ها کم شده صداش در اومد و گفت چرا اینجوری هست و مامانت داره شل کن سفت کن راه میندازه که چیو ثابت کنه هر چی بهش گفتم اون وظیفه ای نداره و اگر‌ پولی بده لطف کرده اصلا متوجه نمیشد فقط میگفت چرا کمک نمیکنن تا چند وقت این دعوای ما بود که کمک های مادرم قطع شد دیگه واقعا زنم عصبی بود و همش میگفت برو ببین پولهاشو چیکار میکنه اونهمه حقوق بابات رو میگیره میخواد چیکار انقدر در گوشم خوند و خوند که منو ترغیب کرد برم مادرمو کتک بزنم تا ازش پول بگیرم منم که دیگه مزه مال مفت رفته بود زیر دندونم راضی شدم رفتم خونه مادرم تا خواست حرفی بزنه شروع کردم داد و بیداد‌ که چرا دیگه پول نمیدی من پول میخوام و شروع کردم به کتک زدن مادرم ❌کپی حرام ⛔️
۲ مطمئن بودم که یه نفر از مشکل شوکت سوء استفاده کرده و حالا اینجوری تنهاش گذاشته شوکت از ترس شلال شده بود به هیچ کس نمیگفت که چه اتفاقی افتاده و تا زمانی که خودش تعریف نمیکرد کاری از دست من بر نمی اومد، بنابراین فرستادم دنبالش شکوت که بیاد کلانتری و اونم اومد دختر بیچاره عین بید میلرزید هرچی ازش پرسیدم که کی این کارو کرده حرف نزد منم برای اینکه بترسونمش بهش گفتم وقتی که بچه به دنیا بیاد بچه رو ازت میگیرم اما اگر بگی پدرش کیه باهم ازدواج می کنید اون میگفت که خودش گفته میاد خواستگاری فهمیدم کار یکی از پسر های روستاست سپردم تا همه پسرها را دستگیر کنند همه را آوردیم و هیچکس گردن نگرفت من بیخیال این موضوع شدم تا زمانی که بچه به دنیا بیاد ❌کپی حرام ⛔️
۳ هر روز به چشم می دیدم که شوکت چقدر میترسه و همه باهاش بد رفتاری میکنن بالاخره نه ماه بارداری شوکت تموم شد خبر اومد که شوکت رو بردن به شهر برای زایمان، لحظه‌ای که بچه به دنیا میاد برای ترخیص نوزاد و کارت تولد شناسنامه پدر و مادر می خوان ولی شوکت شناسنامه ش سفید بود و پای پلیس به ماجرا باز شد شوکت خون گریه میکرد و بچه ش رو میخواست وقتی رفتم سراغش فقط میگفت من بچه م رو می خوام بهش گفتم بگو کی اینکارو کرده تا من بچه رو بیارم تا این موضوع رو گفتم شوکت ساکت شد این موضوع اعصاب منم خوب کرده بود یه روز رفتم خونشون به شوکت دستبند زدمو بردمش پاسگاه گفتم یا میگی بابای بچه کیه یا بل جرم زن بد دستگیرت میکنم مجبورش کردم بهم بگه و گفت که کار سجاد بوده ❌کپی حرام ⛔️