با اینکه بابا من رو تنهایی دیده حسابی از دستم کفری و عصبیه،چه برسه کنار اون نیمای بدبخت میدید. وای خدا نکنه یه روز بابا بفهمه ما سه ساله که باهم دوستیم، من نمیدونم چرا اینقدر بابا حساسه،حالا خوبه تو عصر حجر نیستیم. الان دیگه همه همینجوری با همسر اینده شون اشنا میشن لابد توقع داره من بنشینم تو خونه تا یه پسر بچه ننه ای به دستور یا تایید مامان جونش بیاد خواستگاریم، وای خدا، چقدر از این جور پسرها من متنفرم...
https://eitaa.com/joinchat/1335361580Cc57190d80f
شهید گمنام🇵🇸
با اینکه بابا من رو تنهایی دیده حسابی از دستم کفری و عصبیه،چه برسه کنار اون نیمای بدبخت میدید. وای
نهال از یه خونواده مذهبی به دور از چشم پدر و مادرش سه ساله که با یه پسر دوست شده، حالا باباش فهمیده😱
https://eitaa.com/joinchat/1335361580Cc57190d80f
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
🗓 #تقویم_شهدایی
🎉سالروز ولادت🎉
🌷مدافع حرم #شهید_حسین_معز_غلامی 🌷
فرقی نمی کند کجا بزرگ شده ای!
فرقی نمیکند تا کنون با چه آدابی زیسته ای!
فرقی نمیکند تا کنون دل با دلشان داده ای یا نه؟!
فرقی نمیکند تا کنون گوش دل به حرف هایشان سپرده ای یا نه!
یا حتی؛
فرقی نمیکند تا کنون در برابرشان مودب بوده ای یا جواب ایثارشان را با تمسخر داده ای!!!!
آن ها مثل من و تو نیستند،که با داشته های خودشان قضاوتمان کنند و یا دوستمان بدارند...
آن ها از جنس لبخند های خدا هستند...🙂
پاک و ساده و مهربان...
فقط کافی است یک بار هم که شده،
دلت را به دلشان بسپاری...❤️
دوست شهیدت را پیدا کن...
او همیشه حاضر است...
در کنار لبخند هایت،😊
و هم نفس با هق هقِ بغض هایت...😢
ضرر نمیکنی!
❤️ تولدت مبارک رفیق❤️
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
🦋صلوات🦋
🇮🇷ولادت:۱۳۷۳/۰۱/۰۶
🇸🇾شهادت:۱۳۹۶/۰۱/۰۴
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
مادر شهید می گوید:هر وقت حسین به سوریه میرفت دست به دامن یک شهید میشدم بار اول متوسل به شهید آقامحمودرضا بیضایی شدم که حسین سالم بیاید. بار دوم متوسل به شهید آقا جواد الله کرم شدم و حسین سالم بیاید و نذرم در هر بار ادا میکردم. بار آخر شهید سجاد زبرجدی را انتخاب کردم که حسین سالم برگرده شلهزرد بپزم و به نیت ایشان پخشکنم. چند شب قبل از شهادت حسین خواب دیدم شهید سجاد زبرجدی در عالم رؤیا به من گفت «نذرت قبولشده ادا کن.» نذر من قبول نشد چون حسین از من مستجابالدعوهتر بود؛ و شهید سجاد زبرجدی در اصل بشارت شهادت حسین رو داده بود.😔💔
#شهید_حسین_معزغلامی
#مدافع_حرم
#ایام_شهادت
🌺
اللهمَّﷺصَلِّﷺوَسَـــلِّمْﷺوَبَارِكﷺْعلىﷺنَبِيِّنَـــاﷺمُحمَّدﷺ🌺🌹🌸
🦋🦋🦋
#اشتباه ۵
تازه میفهمیدم تمسخر صفورا ازینکه پرسیدم پسرخاله ت پلیسه چی بود.
باورم نمیشد وقتی بیشتر به رفتارها و سبک حرف زدن وحید فکر میکردم بیشتر مطمین میشدم من تمام این مدت دچار سوتفاهم بودم اتفاقا اون خیلی ساده چت میکرد و من میگذاشتم به حساب شخصیت جذاب و خشک پلیسی و اینکه وقت برای گپ زدن نداره.
من چقدر احمق بودم که فکر میکردم وحید رو تور کردم ...
وحید برام نوشت متاسفم اگه درمورد شغلم دچار سوتفاهم شدی
من در واقع بعنوان شوخی بهت گفته بودم بخاطر مسایل امنیتی درموردش حرف نمیرنم هیچ وقت فکر نمیکردم اینجوری بشه.
احساس کردم میخواد در مورد دلبستگی که در موردش گفته بودم صحبت کنه برای همین باهاش خداحافظی کردم و گفتم دیگه بهم پیام نده.
ادامه دارد
کپی حرام
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
∘ سعیددوستیصمیمیبهنام
∘ "شهیدابولفضلراهچمنی"داشت.
∘ ازبچگیباهمبودند
∘ وَهمهجاحتیسوریهنیزباهمبودند.
∘ وقتیکهدوستشدرسوریهشهیدشد،
∘ میگفتتاسالِاونشده،
∘ بایدمنمشهیدبشوم!
∘ منبهاومیگفتم:پسرم!
∘ هرکسییکقسمتیدارد!
∘ چرااینحرفرامیزنی؟
∘ امادقیقاًخواستهیسعیدمحقّقشد
∘ وَبهسالگردشهیدراهچمنینرسیده،
∘ خودشهمدرسوریهشهیدشد
∘ وَبهکاروانِشهدایمدافعحرمپیوست!
•|🕊|• #شهیدسعیدخواجهصالحانے
•|🗣|• #بہنقلازمادرشہید
•|💌|• #خاطرات_شہدا
🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
🦋🦋🦋
#اشتباه ۶
من گول ظاهرش رو خورده بودم.
دوسال بعد به ارزوم رسیدم و با یه پلیس واقعی که برادرشوهر یکی از دوستام بود ازدواج کردم.
حالا میفهمم هر شغل و عنوانی شاید جدابیتهایی داشته باشه اما سختیها و مسایل خودش رو داره.چون اکثر اوقات برنامه ریزی هام رو بهم میزنه نمیدونم کی خونه ست کی از سرکار برمیگرده یا اصلا سالم و زنده برمیگرده یانه.
هروقت یاد اون شش ماه و ارتباطم با وحید میفتم تنم میلرزه خیلی شانس اوردم من هیچ شناختی در موردش نداشتم و نمیدونستم چه جور ادمیه ...ممکن بود اتفاق جبران ناپذیری بیفته
گاهی خاطره ی اون شش ماه برام مثل کابوس میمونه. اینکه اگه یروز وحید با همسرم روبرو بشه و چیزی در مورد دلبستگی من و ارتباطم بگه چی میشه.
اخه همسرم خیلی ادم تیز و زرنگی هست نمیشه چیزی رو ازش پنهان کرد.
همه ی امیدم به خداست از اشتباهاتم توبه کردم و از خدا خواستم اون خاطره مثل رازی سربه مهر برای همیشه بمونه
پایان
کپی حرام
نیم نگاهی به استاد همتا انداختمو با استرس لب زدم _پس این رستورانِ کو؟؟ کجاست پس کی میرسیم ؟؟؟؟
بدون اینکه نگام کنه گفت _الان دیگه میرسیم _نفسی گرفت وبا لبخند نگاهم کرد و ادامه داد، نه به اون همه غد بودن و مغرور بودن توی دانشکده نه به این همه راحتی و صمیمیتت، چشکمی زد_ اگه دوس داری می تونی به اسم کوچیک صدام کنی، آراد. لبخند نمایشی زدم و با صدای لرزونی گفتم: آخه من دانشکده آنچنان با کسی گرم نمیگیرم ،سری تکون داد و چیز دیگه ای نگفت، یه مدت بعد که رسیدیم و ماشینو پارک کرد رو به من گفت...
https://eitaa.com/joinchat/75759635C93604a9334