eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.1هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
6.2هزار ویدیو
99 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ السلام علیک یا فاطمة الزهرا سلام الله علیها 🖤 🕊🌹🕊🌹🕊 زهرا جان ماندنت چون شمع آبم می‌کند رفتنت خانه خرابم می‌کند ..‌. 🏴شهادت مظلومانه ای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را تسلیت عرض می کنیم 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ : بی‌نمازها از شفاعت محرومند! ▫️یکی از آشنایان، خوابِ شهیـد احمد پلارک رو دید. وقتی ازش تقاضای شفاعت کرد ، شھید پلارک بهش‌گفت: "من نمی‌تونم شما رو شفاعت کنم... فقط وقتی می‌تونم شما رو شفاعت کنم که نماز بخوانید و به آن توجه کنید، همچنین زبان‌تان را نگه دارید ، در غیر این صورت هیچ‌کاری از من بر نمیاد..." -شہیدسیداحمدپلارك Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
2 تماس رو که قطع کردم گوشی رو عصبی روی کاناپه رها کردم که مادرم کنجکاو رو بهم گفت _ چی شد ؟ مادر شوهرت چی می‌گفت؟ از شدت عصبانیت صدام می‌لرزید _ چی می‌خواستی بگه مادر من ؟ از دعوا دیشبمون حرف می‌زد مثلاً می‌خواست بگه که من به فکر شمام و دلداری می‌داد که این کار درسته این کارو بکنید و پدرتونو اذیت نکنید! در صورتی که حرفاش پر از کنایه بود مامان. مامان شاکی گفت_ ببینم مادر شوهرت چطور انقدر سریع قضیه رو فهمیده ؟ رفتم و کنار مامان نشستم_ خب حامد بهش گفته مامان! بهش گفتم حامد حرفایی که بین ماست رو نرو به مامانت بگو اما واقعا بی فایده است من دیگه از حرف زدن با حامد خسته شدم مامان انگار نمی‌خواد متوجه شه. مامان شاکی گفت_ دختر عزیزم یه خورده آروم باش آخه چرا انقدر حرص می‌خوری ؟! _چطور آروم باشم؟ من از دست این حامد چیکار کنم؟ ادامه‌دارد. کپی حرام.
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ |💔| 🌺🍃 تاریخ تولد:۱۳۴۹/۰۳/۲۴ محل تولد:تهران تاریخ شهادت:۱۳۹۵/۰۹/۲۰ محل شهادت:تدمر_سوریه وضعیت تأهل:متأهل محل مزارشهید:جاویدالاثر 👇🌹 ✍...برادران وخواهران،میخواهم که راهم را ادامه دهیدو در راه صدورآن ازهیچ کوششی دریغ نکنیدومگذارید بار دیگردست جنایتکاران مخصوصاآمریکا،اسرائیل وداعش ملعون که درآن‌سوی مرزهانقشه نزدیک‌شدن به مرزایران عزیز رادر سرمی‌پرورانند،بر شمامسلط گردندوخون‌های هزاران شهید از دست برود. در نمازاول‌وقت کوشا و درنمازهای جماعت باجدیت شرکت کنید.باوحدت واطاعت ازمقام رهبری وپیروی ازدستورات اسلام وپاسداری جدی ازانقلاب اسلامی ودستاوردهای آن،توطئه‌های استکبار راخنثی ونقشِ برآب کنید. ••🍁فرمانده یگان تخریب.. ....🕊🕊🕊🌹🌹 🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ! 🌷وسط هفته،سر ظهر وارد گلزار شهدا شدم و مشغول فاتحه خوانی به شهدایی بودم که عکس‌هایشان را می‌دیدم.وقتی نزدیک پرچم وسط گلزار رسیدم، صدای حاج اکبر را شنیدم که با همان لحن شوخش می‌گفت: ای بی‌وفا! نمیآیی یک فاتحه هم برای ما بخوانی؟ فکر کردم یکی از بچه‌هاست که سر به سرم می‌گذارد. اعتنا نکردم به حرکتم ادامه دادم. دوباره و سه‌باره همان صدا را شنیدم با خودم گفتم: چقدر قشنگ صدای حاج اکبر را تقلید می‌کند. یک دفعه شهید در من تصرف کرد و مرا کشاند سر قبر خودش به خودم که آمدم سر مزارش بودم. وحشت کرده بودم و مثل بید می‌لرزیدم. یک‌دفعه دیدم 🌷یک‌دفعه دیدم قبر باز شد.دیگر ارتباط، کاملاً قلبی شده بود.شهیدبه من گفت: می‌خواهی آن طرف را نشانت دهم؟ گفتم: نه اصلاً توانش را ندارم. بدنم دارداز شدت فشار از هم می‌پاشد. ازش خواهش کردم که دیگر ادامه ندهد. سر قبر دوباره بسته شد و کم کم حالم سرجایش آمد. از آن به بعدهر وقت گذرم به گلزار شهدا بیفتد اول میروم سرقبرحاج اکبر 📚کتاب "امیر دریا دل(خاطرات شهید حاج اکبر خرد پیشه شیرازی)نوشته: علیرضا صداقت،صفحه ۱۶۴ Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🔊 روایت مادر شهید از ماجرای خندیدن شهید در زمان خاکسپاری Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🌷 .... 🌷روز تاسوعا قرار شده بود پنج شهيد گمنام در شهر دهلران طى مراسمى تشييع شوند. بچه‌هاى تفحص، پنج شهيد را که مطمئن بودند گمنام هستند انتخاب کردند. ذره ذره پيکر را گشته بودند. هيچ مدرکى بدست نيامده بود. قرار شد در بين شهدا يکى از آن‌ها را که سر به بدن نداشت به نيابت از ارباب بی‌سر، آقا اباعبدالله الحسين(ع) تشييع و دفن شود. کفن‌ها آماده شد. شهدا يکى يکى طى مراسمى کفن می‌شدند. 🌷آخرين شهيد، پيکر بی‌سر بود. حال عجيبى در بين بچه‌ها حاکم بود. خدا اين شهيد کيست که توفيق چنين فيضى را يافته تا به نيابت از ارباب در اين روز تشييع شود؟! ناگهان تکه پارچه‌اى از جيب لباس شهيد به چشم خورد. روى آن نوشته‌اى بود که به سختى خوانده می‌شد؛ "حسن پرزه اى، اعزامى از اصفهان" 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حسن پرزه اى Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ 🍃🌻 خاطره ای از مادر یکی از شهیدا ن به نام محمد جعفر فرجمند: 🌧ایشون میگفتن یه روز سرد زمستان هوا ابری وبارانی چادر سر انداختم .شوهرم پرسید کجا ،گفتم دلم برا محمد جعفر تنگ شده میخوام برم سرقبرش، بهم گفت ای زن الان هوا سنگین وبارانی است . گفتم نمیتونم دلم بدجوری هواش کرده میخوام برم خلاصه هچ کس جلودارم نشد ⛈ رفتم یه ساعتی باهاش درد دل کردم و خواستم بیام که باران شدید همراه بارعد وبرق شروع به باریدن کرد هیچ چاره ای نداشتم. به پسرم گفتم مادر دلم برام تنگ شده بود الان بابات هم نگرانه قربونت برم وسیله ای برام هم جورکن. 🚘 همون لحظه یه ماشین اومد ازشدت باران که چشمام نمی‌دید چندبار بوق زد بعد اومد گفت مادر بیا برسونمت گفتم صبر کن از پسرم تشکر کنم که وسیله برام فرستاده، سوارتاکسی شدم بهم گفت ازاینجاردمیشدم شمارودیدم تنهایی گفتم سوارتون کنم، خلاصه مارورسوند منزل. Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره اما گوش نداد و رفت ... مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه... همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ... Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ روایتگری حاج حسین یکتا... پیشنهاد دانلود...👌 پادگان دوکوهه Ghasedake par par shodeh 🖤 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ڪلام شهید* *خدایا! می دانم که کم کاری از من است* *خدایا! می دانم که من بی توجهم* *خدایا! می دانم که من بی همتم* *خدایا! می دانم که من قلب امام زمان (عج) را رنجانده ام، اما خود می گویی که به سمت من باز آیید..* *آمده ام خدا!* *کمکم کن تا از این جسم دنیوی و فکرهای مادی نجات یابم.* *شهید_رسول_خلیلی ......🌸🌸🎉🎉🌸🌸 🦋🦋🦋
3 کلافه پوفی کشیدم و گفتم _روز اول بهتون گفتم مامان این مرد وابسته مادرشه! نمی‌خوام باهاش ازدواج کنم اما شما گفتین که حامد کلی ویژگی خوب داره یه مرد ایده آله که می‌تونه خوشبختت کنه . به فکر زندگیه از همه مهم‌تر اینه که پسر سر به زیریه. بله همه اینا درست مامان اما ببینید با این کارا چطور منو حرص میده آخه سریعاً رفته گذاشته کف دست مادرش که مامان جون دیشب خونه فاطیما اینا دعوا بوده مگه لازمه مادرت از در جریان دعوایی که تو خونه پدر من بوده باشه ؟ حرف‌های بین خودمون هیچ اونارم که می‌بره! کاری با اونا ندارم الان از این حرص می‌خورم که دعوای دیشب رو هم سریعاً رفته گفته! مامان خندید و گفت_ دختر عزیزم مردا همشون همینن! پدرت سنی ازش گذشته اما ببین بازم میره حرفاشو به اون خواهرش میگه !چرا انقدر حرص می‌خوری عزیزم برات خوب نیست دختر گلم تو الان فقط باید به فکر زندگیت باشی مادر شوهرتو بیخیال اصلاً بهش اهمیت نده. ادامه دارد. کپی حرام.