eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.3هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
6.1هزار ویدیو
98 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
"امتحان اسلحه" بوی عملیات که می‌آمد، یکی از ضروری‌ترین کارها تمیز کردن سلاح‌ها بود 😑 در گوشه و کنار مقر، بچه‌ها دوتادوتا و سه‌تا‌سه‌تا دور هم جمع می‌شدند و جزبه‌جز اسحه‌شان را پیاده می‌کردند😰 و با نفت می‌شستند، 😐 فرچه می‌کشیدند و دست آخر برای اطمینان خاطر یکی دو تا تیر شلیک می‌کردند😄 تا احیاناً اسلحه‌شان گیری نداشته باشد😜 در میان دوستان، رزمنده‌ای به نام سیدمرتضی بود که بعدها شهید شد،😢 اسلحه‌ی وی آرپی‌جی‌ بود،🙄 ظاهراً اولین بار بود که او در عملیات شرکت می‌کرد 🤐 بعد از نظافت قبضه‌ی آرپی‌جی‌اش این مسأله را جدی گرفته بود که او هم باید دو سه تا گلوله پرتاب کند 😳😱 تا شب عملیات دچار مشکل نشود هرچه همه می‌گفتند، بابا! پدرت خوب، مادرت خوب، 🤦‍♂ کسی که با آرپی‌جی آزمایشی نمی‌اندازد،🤷‍♂ به خرجش نمی‌رفت و می‌گفت باید مثل بقیه اسلحه‌اش را امتحان کند😅😰🤐😂🤷‍♂ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃 به مناسبت میلاد با سعادت خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها امروز و فردارو تلاش میکنیم ظنز جبهه بگذاریم تا کانال شهدایی ما هم رنگ و بوی شادی بگیره❤️🌹
قبل از عملیات بود... داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به هم رزمامون خبر بدیم.. که تکفیریا نفهمن...🤔 یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده)از فرمانده های تیپ فاطمیون😍 بلند گفت:آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم...بدونید دهنم سرویس شده😁😂 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃 به مناسبت میلاد با سعادت خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها امروز و فردارو تلاش میکنیم ظنز جبهه بگذاریم تا کانال شهدایی ما هم رنگ و بوی شادی بگیره❤️🌹
یکی از خانم های فامیل شوهر، خواهر شوهرم به من گفت، تو هنوز بچه دار نشدی، گفتم نه، گفت من یه دعا نویس سراغ دارم، کارش حرف نداره، اینقدر که مردم ازش نتیجه گرفتن، همیشه در خونشون صف انتظار هست، بیا آدرس بدم تو هم برو پیشش، دو دل بودم ادرس بگیرم یا نه ولی اینقدر ازش تعریف کرد که گفتم باشه بده، شب شوهرم اومد خونه بهس گفتم، حامد خونه خواهرت یکی از خانمها ادرس یه دعا نویس رو داد بهم گفت خیلی مهارت داره، میگم یه سر هم بریم پیش دعا نویس، چپ چپ بهم نگاه کرد، گفت مگه من نگفتم دیگه حرف بچه نزن، دوباره شروع کردی، ولی من اینقدر گفتم و گفتم، تا با بی میلی گفت باشه برو، فردا صبح زود با خواهرم رفتیم به آدرسی که داشتم، دیدم چقدر شلوغه، یکی بهم گفت باید بری شماره بگیری، بعد طبق شمارت صدات میکنن... ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
مادرانی هستن که رو، رو دستاشون میچرخونن! انها یك خانم هستند انها ها در خـانه تربیـت ڪرده اند! ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
شماره گرفتیم نشیتیم نوبتمون شد، خواهرم رو تو اتاقی که دعا مینوشتن راه ندادن، من تنها رفتم، دیدم یه آقایی با یه قیافه مهجوب سرش رو انداخته پایین اصلا به من نگاه نکرد، همینطوری که سرش پایین بود جواب سلام من رو گرفت، یه خانم هم کنارش نشسته بود، خانم به من گفت مشگلت چیه براش گفتم، با یه لبخند ملیح گفت مطمئن باش مشگلت حل میشه و تو صاحب فرزند میشی، بعدم او آقا دو تا سیب قرمز گذاشت جلوش و شروع کرد به دعا خوندن، دعاش که تموم شد، داد به من یه سری دستورالعمل هم به من داد، گفت برو یک هفته دیگه بیا اومدم خونه طبق دستوری که گفته بود، وضو بگیرید، رو به قبله بنشینید وبا هم بخورید، با همسرم انجام دادیم، هفته دوم رفتیم پیش دعا نویس باز هم همین دستور رو داد، تا هفته سوم... ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️روز مونده رو با تلاوت آیات کلام الله قرآن کریم و تکریم مادر شروع کنیم❤️ سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید. شهید سید مجتبی علمدار شهادت آرزومه🕊💚🌷🖤 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏳 زیارتنامه "شهــــــداء" ⚘🌿بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌿⚘ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌿⚘ ✋🏻✨ هدیه به ارواح طیبه شهــدا، سلامتی وتعجیل در ظهـور مولا صاحب الزمان 🍃♥️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سر سلسله مادران و همسران 🔻 درباره‌ی حضرت زهرا (سلام الله علیها) با همین چشم مادّی ظاهربین که نگاه کنیم می‌بینیم که این بزرگوار از طرفی دختر عالی‌مقام پیغمبر است؛ دختری که پیغمبر دست او را میبوسد، جلوی پای او بلند میشود، در هر سفر آخرین دیدار او از خانه‌ی زهرا است و از آنجا به سفر میرود، از سفر که برمیگردد اوّلین جایی که سر میزند و سلام میکند خانه‌ی زهرا است؛ یک چنین دختری. 🔹 از طرفی بانویی دارای عصمت است؛ مرتبه‌ی عصمت مرتبه‌ی عجیبی است، منزلت فوق‌العاده‌ای است. از طرفی هم‌تراز علیّ‌بن‌ابی‌طالب است؛ علیّ‌بن‌ابی‌طالبِ با آن عظمت، علیّ‌بن‌ابی‌طالبی که چشم عالَم وجود شبیه او را بعد از پیغمبر مشاهده نکرده؛ فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) همسرِ هم‌تراز یک چنین شخصیّتی است. 🔹 از طرفی مادر چهار خورشید درخشان است که دو نفرشان امام معصومند و از طرفی سرسلسله‌ی نسل مبارک پیغمبر اعظم است که امروز بحمدالله بعد از ۱۴۰۰ سال، میلیون‌ها انسان در سراسر جهان به این نسبت مفتخرند؛ سرسلسله‌ی این نسبت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) است. 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
هفته سوم رفتیم، اینم بگم هر جلسه یا قهوه ازم پزیرایی میکردن و با تعارف اصرار به خوردنش داشتن، این بار هم برام قهوه آوردن، او خانم گفت، این جلسه باید شما رو هیپنوتیزم کنیم، تا یه فعل و انفعالاتی رو در بدنت با این روش انجام بدیم، گفتم چرا من؟ همه آزمایشها نشون میده همسرم مشگل داره من مشگلی ندارم، گفت دکترها یه نظری دارند ما هم یه نظر داریم، اکر میخوای به نتیجه برسی باید به حرف ما گوش کنی، منم که غرق در رویای مادر شدن بودم، وبهشونم اعتماد پیدا کرده بودم، قبول کردم، اون خانم گفت اول قهوه تون رو میل کنید تا برادرم کارش رو شروع کنه، قهوه رو خوردم، به دستور اون آقا نشستم رو به روش و به کارهای فکری و ذهنی که اون میگفت، از جمله اینکه به هیچی فکر نکن جز اینکه من میگم، منم گوش میکردم و انجام میدادم، یه لحظه بچه ای رو در آغوش خودم تصور کردم، یعدم فکر و ذهنم کاملا خالی شد و من دیگه چیزی نفهمیدم... ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
بچه بیا پایین! دژبانی جلوی تویوتا را گرفت و داخلش رو نیگاه کرد. نگاهی به راننده ی تویوتا کرد، یه نیگاهی به هم به شیخ اکبر که کنار راننده نشسته بود و گفت: ((این بچه رو کجا می بری؟)) تا رانندهخواست چیزی بگه شیخ اکبر رو کشید بیرون و گفت: ((بچه بردن ممنوع!)) راننده گفت: ((بابا ابن فرمانده ست.)) -بله؟چی گفتی؟….کارتت؟ شیخ اکبر کارتشو نشون داد. -جرمت بیشتر شد…برای بچه کارت جعل کردی برای بچه؟ چند قنداق تفنگ زد به شونه شیخ اکبر و هلشداد داخل کیوسک. راننده و نگهبان با هم بگو مگو می کردند که فرمانده نگهبان رسید و پرسید: ((چی شده؟)) ماجرا رو که براش گفتند رفتو در کیوسک رو باز کرد. شیخ اکبر رو که دید داد زد: ((این که شیخ اکبر خودمونه! فرمانده گردان بلدوزری ها!)) بعد مثل فیل و فنجون رفتن توبغل هم! نگهبان هاج و واج نیگاشون می کرد و چیزی نمونده بود که دو تا شاخ روی سرش سبز بشه… .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببينيد | سخنان مادر گرامی رهبرانقلاب درباره روش تربيت فرزندانشان 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شلمچه بودیم! شیخ مهدی می خواست آموزش نارنجک پرتاب کردن بده. گفت: ((بچه ها خوب نیگاه کنید تا خوب یاد بگیرید. خوب یاد بگیرید که یه وقت خودتون یا یه زبون بسته ای رو نفله نکنید. من توی پادگان بهترین نارنجک زن بودم. اول دستتون رو میذارین انجا.)) بعد شیخ مهدی ضمن رو کشید و گفت: ((حالا اگه ضامن رو رها کنم در عرض چند ثانیه منفجر میشه.)) داشت حرف می زد و از خودش و نارنجک پرانیش تعریف می کرد که فرمانده از دور داد زد: ((آهای شیخ مهدی چیکار می کنی؟)) شیخ مهدی یه دفعه ترسید و نارنجک رو پرت کرد. نارنجک رفت افتاد رو سر خاکریز. بچهها صاف ایستاده بودن و هاج و واج نارنجک رو نگاه می کردند که حاجی داد زد: ((بخواب رو زمین برادر.بخواب!)) انگار همه رو برق بگیره. هیچ کس از جاش تکون نخورد. چندثانیه گذشت. همه زل زده بودن به سر خاکریز که نارنجک قل خورد و رفت اونور خاکریز و منفجر شد. شیخ مهدی رو کرد به بچهها و گفت: ((هان! یاد گرفتین؟دیدید چه راحت بود؟!)) فرمانده خواست داد بزنه سرش که یک دفعه صدایی از پشت خاکریز میومد که میگفت: ((الله اکبر! الموت لصدام!)) بچه ها دویدن بالای خاکریز ببینن صدای کیه؟ دیدن یه عراقی یا زخمی شده به خودش میپیچه. شیخ مهدی عراقی رو که دید داد زد: (( حالا بگید شیخ مهدی کار بلد نیست! ببینید چیکارکردم!))😂 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤مصاحبه طنز با یکی از رزمندگان قبل از شهادت❤️ 📝بخشی از وصیت نامه شهید احسان محبوبی مادر عزیز و خوبم: میدانم که طاقت شنیدن شهادت فرزندت را نداری ولی بدان که باید صبر و استقامت کرد. 🍂ان الله مع الصابرین آیا حسین(ع) را در صحرای کربلا و زینب سلام‌الله‌علیها را باآن مصیبت فراموش کرده اید؟ 🥀 آیا فراموش کرده اید که زینب(س) چگونه فریاد حسین(ع) را در مقابل کافران ضد قرآن اقامه کرد و طاغوتیان و کافران را رسوا نمود هرچند برایت خبر ناگواری است ولی برای خدا و برای اینکه روحم آزرده نشود هرگز قطره اشکی در چهره‌ات مشاهده نشود، و خنده پیروزی و قبولش دنم در امتحان الهی بر لبهایت نقش بسته و به خدای بزرگ اثبات کن آنچه دادی تنها یک امانت بود. 🍁ای کسانی که جسدم را تشییع میکنید برایم اشک نریزید که من خوشکام و خوشبختم. چرا؟ چون در امتحانم قبول شدم، اگر اشکی برایم میریزید برای خدا بریزید، بیایید اشکهایتان را گلوله کنید و بر سر دشمنان فرود بیاورید، ناله- هایتان را پتک کنید و دشمن را خوار سازید. شادی روح این شهید و دیگر شهدا صلواتی بفرستید🌺🍃 ‌ ‌ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
شلمچه بودیم! آتش دشمن سنگین بود و همه جا تاریک تاریک. بچه ها همه کُپ کرده بو دند به سینه ی خاکریز. دور شیخ اکبر نشسته بودیم و می گفتیم و می خندیدیم که یکدفعه دو نفر اسلحه بدست از خاکریز اومدند پایین و داد زدند: (( الایرانی! الایرانی!)) و بعد هر چی تیر داشتند ریختند تو آسمون. نگاشون می کردیم که اومدند نزدیک تر داد زدند: ((القم! القم، بپر بالا.)) صالح گفت: ((ایرانیند! بازی درآوردند!)) عراقی با قنداق تفنگ زد به شانه اش و گفت: (( الخفه شو! الید بالا!)) نفس تو گلوهامون گیر کرد. شیخ اکبر گفت: ((نه مثل اینکه راستی راستی عراقی اند.)) خلیلیان گفت: ((صداشون ایرانیه.)) یه نفرشون چندتا تیر شلیک کرد و گفت: ((رُوح! رُوح!)) دیگری گفت: ((اقتلوا کلهم جمیعا.)) خلیلیان گفت: (( بچه ها میخوان شهیدمون کنن.)) و بعد شهادتین رو خوند. دستامون بالا بود که شروع کردند با قنداق تفنگ ما رو زدن و هلمان دادن که ببرندمون طرف عراقیا. همه گیج و منگ بودیم و نمیدونستیم چیکار کنیم که یهو صدای حاجی اومد که داد زد: (( آقای شهسواری!حجتی! کدوم گوری رفتین؟!)) هنوز حرفش تموم نشده بود که یکس از عراقیا کلاشو برداشت. رو به حاجی کرد و داد زد: (( بله حاجی! بله! ما اینجاییم.)) حاجی گفت: ((اونجا چیکار میکنین؟)) گفت: ((چندتا عراقی مزدور دستگیر کردیم.)) زدن زیر خنده و پا به فرار گذاشتن!😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آب مهریه اش، زمین قُرُقش پرده دارش سماء، ملک بنده‌اش دامنش، پرورش دهنده حُسن اِی به قربان پنج فرزندش! 🌸 میلاد حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) روز زن و روز مادر مبارک باد. 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‴°•♥️•°‴ | فاطمہ‌یعنی‌شرف‌یعنی‌حجاب فاطمہ‌فخࢪزنان‌ࢪوزحساب فاطمہ‌یعنی‌ࢪضاے‌ڪࢪدگاࢪ شاهکاࢪخلقت‌پـࢪودگاࢪ ولادت‌باسرسعادت‌حضرت فاطمہ‌مبروڪ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
با آبی که به سرو. صورتم ریخته میشد و صدای اون خانم که مرتب میگفت شقایق خانم، بیدار شدم، اطرافم برام چند لحظه ای غریب بود، نمی دونستم کجا هستم، و برای چی اینجا هستم. با کمک اون خانم کمی آب خوردم، با لحن خیلی مهربونی گفت، بهتر شدی شقایق خانم، فقط نگاهش کردم، گفت شما بچه دار نمیشدید اومدید اینجا الان شما رو هیپنوتیزم کردیم، یادتون اومد، یه لحظه یادم اومد، که اره اینها دعا نویسن، گفتم بله، اون آقا گفت بچت رو دیدی، یادم اومد که یه بچه ای در تصورم اومد، گفتم بله اقا گفت همون بچته، شما برید به دستور العملی که گفتیم عمل کنید اگر بار دار نشدید دو باره بیاید، باید حوصله دار باشید، من قول میدم که بچه دار بشید، از اتاق اومدم بیرون، خواهرم اومد نزدیکم، گفت چقدر دیر اومدی الان دو ساعته که اونجا بودی، گفتم بیا بریم برات میگم... ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
✅ ‏یه خانومی هست که خاورمیانه رو رو دستاش میچرخونه! او یک فمنیست نیست او یک زن است او یک در خانه تربیت کرده است! ❤️روز مادر بر همه شیر زنان و مادران سرزمینم مبارک❤️ 📎 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼میلاد حضرت زهرای بتول 🌺هدیه آسمانی خدا به رسول 🌸بانوی ملکوت وجبروت ✨حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بر آقاامام زمان عج و همگان مبارک باد💐 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
اومدیم بیرون، همه چی رو برای خواهرم گفتم، گفت شقایق، اینا مشکوک به نظر میرسند، گفتم نه غیبتشون رو نکن خیلی ادمهای خوبی هستند، تا خونه قیافه اون بچه ای در حال هیپنوتیزم دیده بودم تو ذهنم بود، شوهرم اومد خونه، از اونجایی که خواهرم گفت اینها مشکوکن، و می دونستم شوهرم با هیپنوتیزم و این جور چیزها مخالفه، حتی با دعا نویسم مخالف بود، من کلی التماسش کردم تا راضی شد، چیزی از این موضوع بهش نگفتم، یک ماه گذشت و من اثار بار داری رو در خودم احساس کردم، به همسرم گفتم، خیلی خوشحال شد ولی گفت صبر کن دوماه بشه بعد برو ازمایش بده، دو ماه بعد رفتم ازمایش، گفتن بله شما بار دارید، از خوشحالی نه به زمین بودم نه به اسمون، باز همسرم گفت یک ماهه دیگه صبر کن، بعد به خونوادهامون بگم، بعد از یک ماهی که همسرم گفته بود صبر کنیم که من سه ماهم شده بود به مادرش گفت، شقایق بار داره، ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃