💢اخلاص فرمانده
🔹 در یکی از عملیات ها، از سوی نیروهای مستقر در ارتفاعات، خبر رسید که نیاز شدید به آب آشامیدنی دارند.
🔹 پیش از آن که کسی داوطلبانه قدم پیش گذارد، فرمانده لشکر امام حسین ؏، شهید حاج حسین خرازی، با وجود قطع یک دست، به تنهایی، ظرف بیست لیتری آب را روی دوشش گذاشت و زیر شلیک تیربار و ترکش خمپاره های دشمن از ارتفاعات بالا رفت.
#نعم_الرفیق_ما❤️
#سیره_شهدا
#شهید_رضا_خانی_چگنی
@shahidrezakhani
═✧❁❁•••❁❁✧═
ماجرای اشنایی امام علی(ع) وقنبرغلام امام علی(ع)
💠 جوان کافری عاشق دختر عمویش شد، عمویش پادشاه حبشه بود. جوان رفت پیش عمو و گفت: عمو جان من عاشق دخترت شدهام، آمدم برای خواستگاری. پادشاه گفت حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است. گفت عمو هر چه باشد من میپذیرم
شاه گفت: در شهر بدیها (مدینه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو، جوان گفت عمو جان این دشمن تو اسمش چیست، گفت اسم زیاد دارد ولی بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب میشناسند جوان فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدیها شد. به بالای تپهی شهر که رسید دید در نخلستان، جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است. به نزدیک جوان رفت. گفت: ای مرد عرب تو علی را میشناسی؟ گفت: تو را با علی چه کار است؟ گفت: آمدهام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است.
گفت: تو حریف علی نمیشوی. گفت: مگر علی را میشناسی؟
گفت: بله من هر روز با او هستم و هر روز او را میبینم. گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟! گفت قدی دارد به اندازهی قد من، هیکلی همهیکل من. گفت: خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست. مرد عرب گفت: اول باید بتوانی مرا شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم. خب چه برای شکست علی داری؟
گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان. گفت: پس آماده باش، جوان خندهی بلندی کرد و گفت: تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش. شمشیر را از نیام کشید. گفت: اسمت چیست؟ مرد عرب جواب داد: عبدالله. پرسید: نام تو چیست؟ گفت: فتاح، و با شمشیر به عبدالله حمله کرد. عبدالله در یک چشم به هم زدن، کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خود جوان خواست تا او را بکشد که دید جوان از چشمهایش اشک میآید. گفت: چرا گریه میکنی؟ جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد، حالا دارم به دست تو کشته میشوم. مرد عرب، جوان را بلند کرد، گفت: بیا این شمشیر، سر مرا برای عمویت ببر. گفت: مگر تو کی هستی؟ گفت: منم اسدالله الغالب علی بن ابیطالب، که اگر من بتوانم دل بندهای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود. جوان، بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت من میخواهم از امروز، غلام تو شوم یا علی. پس فتاح شد قنبر غلام علی بن ابیطالب
📚بحارالانوار ج3 ص 211
امالی شیخ صدوق
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
#شهید_رضا_خانی_چگنی
@shahidrezakhani
═✧❁❁•••❁❁✧═
در هر جمعی که غیبت می شود شیطان رییس جلسه است و با گوشت برادر مرده از جمعیت پذیرایی می کند.
🍃یکی از توصیه ها و سخن های
#شهید_رضا_خانی_چگنی 🕊
در رابطه با غیبت کردن این بود که در هر مکانی که غیبت کردن صورت میگرفت تذکر میداد که تمام کنید این حرف ها رو یا بحث رو عوض میکرد و می گفت شما با غیبت کردن گوشت برادر مرده خودتون رو میخورید ویا درصورت تکرار محل رو ترک می کرد ...
@shahidrezakhani
2.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هوا که سرد می شود . سوز و سرمای پاییز که از راه میرسد دلم هوایی می شود و عجیب دلتنگ .....
دلتنگ برای صدای قدم هایش،. دلتنگ برای دلواپسی هایش،. محبت هایش . دیگر حتی عکس هایش هم نمی تواند دل زخم خورده ام را تسکینی باشد .
صدایش هنوز در گوشم زمزمه می کند . آخرین نگاهش در قاب چشمانم حک شده است .
و نوری که در سحرگاه چون شهاب آسمانی در انتهای کوچه ناپدید شد . هنوز در ذهنم آرمیده است .
پاییز رفت و زمستان آمد و رضا رفت و دیگر بهار نیامد .و ما ماندیم و یک عمر زمستان و دوستت دارم هایی که در دل ماند
دلم مانند کاسه بند زده ای روی طاقچه خانه بود . و اشک هایم مانند جویباری کوچک همیشه از رد گونه هایم می گذشت .
یاد آرزوهایم بخیر . همه را با تو به خاک سپردم . پای شمعدانی ها نشستم و هزار هزار جوانه امید را ناکام دیدم .
من در امروز تو ماندم و هرگز فردا را ندیدم .
پاییز صدای رفتن تو بود و خش خش برگ های زیر پای عابران دل ترک خورده من را صدا می زد سرمای موزیانه پاییز سخت بود و دلم نا آرام .
من هنوز اینجا هستم . اگر برگردی من را خواهی دید .
همان خواهری که دوستش داشتی . من هنوز اینجا نشسته ام . پای درخت امید تا تو برگردی .
#شهید_رضا_خانی_چگنی
@shahidrezakhani
روے نبودنتان هم حسابے تازه وا کردم...
یاد شما مےارزد بہ بودن خیلے ها :)
#بہ_وقت_دلتنگے🥀
#شهید_رضا_خانی_چگنی 🥀
|ڪاشمےشـدڪہتـوبـامعجـزھاےبـرگردے|
@shahidrezakhani