eitaa logo
شهید محمد مسرور❤️
287 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
706 ویدیو
35 فایل
اولین طلبه شهید مدافع حرم استان فارس که در1394/11/16در سوریه به مقام پر فیض شهادت نائل شدند. این کانال شخصا زیر نظر خانواده شهیدمی باشد .واعضای خانواده شهید آن را مدیریت میکنند.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاپشن ( برادر علی رستمی) روزی آقا برای بازدید از بچه ها به خط آمده بود. خوب سر و وضع تمام ها را برانداز کرد. متوجه شد یکی از برادران بسیجی لباس مناسبی ندارد. سریع خود را در آورد و به او داد. بسیجی گفت: اما شما خودتان به آن نیاز دارید، خودتان هم که کاپشن ندارید؟ مسلم خندید و گفت: برادر تا فردا بزرگ است و کریم! *
*برگزاری یادواره و بزرگداشت بیست ونهمین سالگرد سردارشهیدمسلم شیرافکن* *امروز عصر بر سر تربت پاک شهید* *بدون حضور افراد بعلت رعایت پرتکل های بهداشتی* *نثار روح پرفتوح سردار مظلوم شهید شیرافکن* *صلوات*
به نام خدا سروده ای زیبا در وصف شهید مسلم شیرافکن به مناسبت سالروز شهادت این شهید عزیز شاعر:استاد کاظم دهقانیان فرد ___________________________ سحر اهریمن شب دار میزد سنان بر پیکر پیکار می سازد عقاب صبح بر کتف شبانگاه نشسته بر سرش منقار می زد سپر انداخت شب پیش سحرگاه کلاغ شب هزیمت جار می زد زمان لحظه به لحظه خار می خورد و سر بر سینه ی دیوار می‌زد خزان بود و خزان برگ ریزان شرر بر پیکر گل زار می زد شب تاریک و سرد و جبهه ای داغ مسلسل نغمه ای خون بار می زد نشسته عارفی چون شیر افکن چو شمع شب دم از اسرار می زد برای دیدن لیلا چو مجنون دل تنگش کبوتر وار می زد دلش بر تارغم با زخمه ی خون برای دیدن دلدارمی زد شب وصل و شب خون و شب بزم مسلسل مثل این که تار می‌زد شکست آیینه ی قلبش به ناگاه در آن دم که خزان رگبار می‌زد ‌ در آن لحظه که کم کم گشت خاموش گل خنده به روی یار می زد سپر انداخت شب پیش سحرگاه کلاغ شب هزیمت جار می زد کاظم دهقانیان فرد
. ، من بود. گاهی وقت ها می شد ساعت ها با هم بودیم و درددل می کردیم. او کسی نبود که دیگر دلش بخواهد  در این بماند ولی ماند و تا زمانی که ماند ، مثمربه ثمر بود. در بودیم، بیرون از نشسته بودیم ،من پشت عراقی ها بودم و مسلم رو به خاکریز عراقی ها روبروی من نشسته بود ،یکدفعه پشت سرهم ، پشت خاکریز ما به نشست. من دیدم مسلم، از زمین بال بال می زند و فریاد می زند ، .... تا گفت ،یا حسین... شانه سمت چپ من از پشت کتف ، ضربه ای بهش خورد که چرخیدم و از پشت سر به زمین افتادم. با این یاحسینی که گفت، من گفتم که حتما دیگر شدم!! صدا زد بلند شدم نگاهش کردم و گفتم چی شده آقامسلم؟! از پشت کتفم ،به اندازه یک کف دست چسبیده بود، را سوزانده و لباس را هم سوراخ کرده و چسبیده بود به کتفم. مسلم این ترکش را دیده بود که به من میخورد‌. خیلی و بود برای نیرو هایش... چقدر این بودند و هنوز هم این محبت هست ، جاری و ساریست... *