فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاپشن
( #راوی برادر علی رستمی)
روزی آقا #مسلم برای بازدید از بچه ها به خط آمده بود.
خوب سر و وضع تمام #بسیجی ها را برانداز کرد.
متوجه شد یکی از برادران بسیجی لباس مناسبی ندارد.
سریع #کاپشن خود را در آورد و به او داد.
#برادر بسیجی گفت: اما #حاج_آقا شما خودتان به آن نیاز دارید، خودتان هم که کاپشن ندارید؟
مسلم خندید و گفت: برادر تا فردا #خدا بزرگ است و کریم!
*
#سردار_مظلوم
#سردار_شهید_مسلم_شیرافکن
#سردار_شهید_محمد_حسین_شیرافکن
#شهید_مسلم_شیرافکن
#شهید_شیرافکن
#بیست_و_نهمین #سالگرد_شهادت
#استان_فارس
#کازرون
#دفاع_مقدس
#انجمن_راویان_فجر_فارس
*برگزاری یادواره و بزرگداشت بیست ونهمین سالگرد سردارشهیدمسلم شیرافکن*
*امروز عصر بر سر تربت پاک شهید*
*بدون حضور افراد بعلت رعایت پرتکل های بهداشتی*
*نثار روح پرفتوح سردار مظلوم شهید شیرافکن*
*صلوات*
به نام خدا
سروده ای زیبا در وصف شهید مسلم شیرافکن به مناسبت سالروز شهادت این شهید عزیز
شاعر:استاد کاظم دهقانیان فرد
___________________________
سحر اهریمن شب دار میزد
سنان بر پیکر پیکار می سازد
عقاب صبح بر کتف شبانگاه
نشسته بر سرش منقار می زد
سپر انداخت شب پیش سحرگاه
کلاغ شب هزیمت جار می زد
زمان لحظه به لحظه خار می خورد
و سر بر سینه ی دیوار میزد
خزان بود و خزان برگ ریزان
شرر بر پیکر گل زار می زد
شب تاریک و سرد و جبهه ای داغ
مسلسل نغمه ای خون بار می زد
نشسته عارفی چون شیر افکن
چو شمع شب دم از اسرار می زد
برای دیدن لیلا چو مجنون
دل تنگش کبوتر وار می زد
دلش بر تارغم با زخمه ی خون
برای دیدن دلدارمی زد
شب وصل و شب خون و شب بزم
مسلسل مثل این که تار میزد
شکست آیینه ی قلبش به ناگاه
در آن دم که خزان رگبار میزد
در آن لحظه که کم کم گشت خاموش
گل خنده به روی یار می زد
سپر انداخت شب پیش سحرگاه
کلاغ شب هزیمت جار می زد
کاظم دهقانیان فرد
.
#مسلم ،#فرمانده من بود. گاهی وقت ها می شد ساعت ها با هم بودیم و درددل می کردیم.
او کسی نبود که دیگر دلش بخواهد در این #دنیا بماند ولی ماند و تا زمانی که ماند ، مثمربه ثمر بود.
در #شلمچه بودیم، بیرون از #سنگر نشسته بودیم ،من پشت #خاکریز عراقی ها بودم و مسلم رو به خاکریز عراقی ها روبروی من نشسته بود ،یکدفعه #انفجار #کاتیوشا پشت سرهم ، پشت خاکریز ما به #زمین نشست.
من دیدم مسلم، از زمین بال بال می زند و فریاد می زند ،#یا_حسین ....
تا گفت ،یا حسین...
شانه سمت چپ من از پشت کتف ، ضربه ای بهش خورد که چرخیدم و از پشت سر به زمین افتادم.
با این یاحسینی که گفت، من گفتم که حتما دیگر #شهید شدم!!
صدا زد
#بهداری
#امدادگر
بلند شدم نگاهش کردم و گفتم چی شده آقامسلم؟!
از پشت کتفم ،به اندازه یک کف دست #ترکش چسبیده بود، #بادگیر را سوزانده و لباس #بسیجی را هم سوراخ کرده و چسبیده بود به کتفم.
مسلم این ترکش را دیده بود که به من میخورد.
خیلی #مهربان و #دلسوز بود برای نیرو هایش...
چقدر این #شهدا #با_محبت بودند و هنوز هم این محبت هست ، جاری و ساریست...
*
#سردار_مظلوم
#سردار_شهید_مسلم_شیرافکن
#سردار_شهید_محمد_حسین_شیرافکن
#شهید_مسلم_شیرافکن
#شهید_شیرافکن
#بیست_و_نهمین #سالگرد_شهادت
#استان_فارس
#کازرون
#دفاع_مقدس
#انجمن_راویان_فجر_فارس