eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
699 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
7.5هزار ویدیو
61 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله قسمت بیستم ...🌷 عطش راوی:نوارمصاحبه شهید تورجی- و خاطرات دوستان   صبح روز یکشنبه بود. هوا کاملاً روشن شده. شهدا را داخل یکی از سنگرها قراردادیم. مجروحین را در چند سنگر دیگر خواباندیم. صدای آه و ناله آنها قطع نمی شد. آب نبود. غذا پیدا نمی شد. همه تشنه بودند. با طلوع آفتاب همه خیس عرق شده بودیم. شلیک عراقی ها کمتر شده بود. دقایقی بعد یک هلی کوپتر عراقی آمد. به راحتی جعبه های مهمات را در سنگرهای نوک تپه تخلیه کرد و رفت. شلیک خمپاره ها و نارنجکهای آنها شروع شد. ما را دقیق می دیدند. کمتر گلوله ای از آنها خطا می رفت! یکی از گلوله های خمپاره درست به سنگر مجروحین خورد. دیگر صدای ناله از آنجا نمی آمد! هلیکوپتر بعدی آمد. به راحتی مشغول تخلیه مهمات شد. یکی از بچه ها که در سنگرهای روی ارتفاع بود با شلیک آرپیجی هلیکوپتر را زد! صدای انفجار مهیبی آمد. بچه هایی که رمقی داشتند با فریاد الله اکبر به بقیه روحیه میدادند. یکی از فرماندهان را دیدم. از وضعیت عملیات سؤال کردم. گفت: حاج حسین خرازی و حاج مصطفی ردّانی تو منطقه هستند. کار توی این محور به مشکل خورده اما بقیه محورها خوب جلو رفتند.   بعد ادامه داد: انشاءالله عصر امروز گردان یا زهرا(س) می رسه. آب و تدارکات هم با خودش مییاره و عملیات رو ادامه میده. با بقیه بچه هایی که سالم بودند مشغول گشت زنی شدیم. از این سنگر به آن سنگر میرفتیم. باقیمانده آب را بین بچه ها پخش کردیم. به هر نفر یک درب قمقمه آب میرسید! هوا گرم بود. گرسنه بودیم و تشنه. در حال برگشت خمپارهای بین ما فرود آمد. حاج آقا ترکان غرق خون روی زمین افتاد! حاجی خیلی حق گردن بچه ها داشت. سریع او را بُردیم داخل سنگر. چند ترکش بزرگ به او خورده بود. چندین مجروح دیگر هم داخل سنگر بود. همگی ناله میکردند. حاج آقا ترکان دست من را گرفت. با ناله گفت: تورجی یه کم آب به من بده! مکثی کردم وگفتم: حاجی هیچی آب نداریم!   در حالی که از عطش حال خودش را نمیفهمیدگفت: بی انصاف فقط یه ذره آب بده.  او فکر میکرد به خاطر مجروح شدن به او آب نمیدهیم اما واقعاً هیچ آبی در قمقمه ها نبود. با ناراحتی از آنجا خارج شدم. به یکی از سنگرها رفتم. مشغول صحبت بودم که یک خمپاره به جلوی سنگر خورد. ترکش بزرگی به پای من خورد. افتادم روی زمین. درد شدیدی داشتم. با هر چه که بود زخم پا را بستم. قمقمه های خالی را برداشتم. برگشتم به سنگر مجروحین. حاج آقا ترکان با دیدن من دوباره داد زد: آب آب!   همه قمقمه ها را توی دَر یک قمقمه خالی کردم. کل آنها شد چند قطره!!   به آقای ترکان گفتم: بیا جلو! با خوشحالی سرش را بالا آورد. گردنش را کشیده و دهانش را باز کرده بود. یک، دو، سه... فقط پنج قطره! دهانش هنوز باز بود. باخجالت گفتم: حاجی تمام شد. با همان حال مجروحیت گفت: یعنی چی! مگه آب نیاوردی! تو رو خدا یه کم آب بده دیگه چیزی نمیخوام! من هم که عصبانی شده بودم گفتم: حاجی مگه یادت رفته کربلا چی شد! اینجا هم کربلاست!   بعد مکثی کردم و با صدایی بغض آلود گفتم: ببین حاجی، همه این مجروحها تشنهاند. همه ما تشنهایم. نیروی کمکی نیومد. دشمن هم شدید داره آتیش میریزه. آقای ترکان دیگر چیزی نگفت. ساکت و آرام خوابید. یا شاید هم از هوش رفت. بعد با ناراحتی گفتم: حاجی به یاد آقا باش. به یاد امام زمان(عج)   لحظاتی گذشت. من هم خسته بودم و زخمی همانجا نشستم. یکدفعه آقای ترکان سرش را بالا گرفت. باتعجب به اطراف نگاه کرد. بعد داد زد و گفت: آقا! آقا! همین الان آقا اینجا بود. همین الان!   حیرت زده گفتم: چی شده حاجی!؟ نگاهی به من کرد و ساکت شد. بعد گفت: میخوام نماز بخونم. در همان حالت شروع به خواندن نماز کرد. دو رکعت نماز خوابیده. بعد شروع کرد با صدای بلند شهادتین را گفت. تحمل دیدن این صحنه ها را نداشتم. دیگر مجروحین هم ناله میکردند. من بلند شدم و از سنگر خارج شدم. چندقدمی دور نشده بودم. صدای صوت خمپاره آمد. نشستم روی زمین. خمپاره روی سنگر مجروحین خورد. سنگر خراب شد. دیگر صدای ناله مجروحین نمیآمد. حاج آقای ترکان هم به آرزویش رسید. رفتم سراغ بقیه بچه ها. همه سنگرها مثل هم بود. وضعیت خوبی نداشتیم. هر چند دقیقه خبر میرسید که فلانی شهید شد. فلانی مجروح شد و... هر جا میرفتم سراغ آقای ترکان را میگرفتند. من هم میگفتم: حالش خوب شده! روز یکشنبه به غروب رسید. اما خبری از گردان یازهرا(س) نشد. برادر قربانی وارد سنگر شد. همه ناله میکردند. همه آب میخواستند. من پرسیدم: پس این گردان تازه نفس کجاست!؟ برادر قربانی گفت: یکی از هلیکوپترهای ما رو زدند. برای همین بعضی از خلبانها نیامدند! کار انتقال نیروها به تأخیر افتاد. اما گردان در راه هست. الان با فرمانده سپاه صحبت کردم. گفت: مقاومت کنید. نیروی جدید تا آخر شب به شما ملحق میشه! کانال شهدایی شهیدرحمان مد
ادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ هدیه های برا تولد شهید هادی در حال بسته بندی هست انشاءالله کنار مزار این شهید عزیز بخش می‌شود ممنونم از خیرین انشاءالله که مورد شفاعت شهدا باشید 🤲😍 دو روز تا تولد شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️ اجرتان با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها 🤲♥️ ♥️ ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》 ┄┅┅❅❁❅┅┅ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ┄┅┅❅❁❅┅┅┄
266.2K
چرابہ‌دنیاآمدیم🌼؟
4_5794297455130446195.mp3
3.16M
امروز عجیب دلم گرفته ...‌ حاضرید یه مناجات با آقاجونمون داشته باشیم ... بعد هم دقایقی رو با خدای مهربونمون خلوت کنیم ...‌ پس باهم گوش میدیم ..‌‌. التماس دعا 🎤مهدی رسولی اومدم با آه و گریه این قشنگترین سلامه ✋🏻 همه ی دار وندارم اشک روی گونه هامه😭 عجل‌الله‌فرجه کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💠حجت الاسلام شیخ جعفر ناصری: 🔸گاهی بیدار شدن و خواندن برای برخی سخت می شود. می گوید: می خواهم سحر بیدار شوم؛ اما نمی توانم؟! 🔸در حالی که «نمی توانم» معنا ندارد. یک پله به شب ها و روزهایت برگرد و ببین داری چگونه می گذرانی؟! 🔸 خیلی از اعمال و برنامه ها، توفیق نماز شب را از بین می برد. گاهی یک معصیت، توفیق سحر را از انسان می گیرد. یک سم اگر وارد بدن شود، بخشی از بدن را مختل می کند؛ در مسائل روحی هم همین طور است. 🔸چه چیز سحرخیزی را احیا می کند؟ یک توبه، یک انفاق، یک استغفار، یک بازگشت، یک نگرانی برای دوری از این توفیق ها، همه این ها توفیق بیداری شب را به انسان می دهد. ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓ کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🌻 السلام علی شهدای ❤️❤️ سلام به دوستان ✋ امروز هم به مدد شهدا ، کارمون رو شروع میکنیم... طبق فرمایش امام خامنہ اے ؛ « زنگہ داشتن یاد ، کم تر از نیست ... » اللهم عجل لولیک الفرج🤲🌸 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🇮🇷 @shahidmedadian
4_5791793128419625721.mp3
21.59M
.. ❀❀ با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار و هــر روز بخون... ❀❀❣ 🎙با صدای آقای ❣الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام خامنه ای مدّظله العالی : امروزفضیلت زنده نگه‌ داشتن نام، یاد و خاطره شهیدان کمتراز شـــــهادتـــــ نیست. 🕊زیارتنامه شهدا🕊 🌹اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، .... پنجشنبه ها با یادامـام وشهداء ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
ما سینه زدیم وبی صدا باریدند 🌷 ازهر چه که دم زدیم آنها دیدند 🌷 ما مدعیان صف اول بودیم 🌷 از آخر مجلس شهدا را چیدند🌷 کانال شهدایی شهید رحمان مدادیان 👇 @shahidmedadian 🇮🇷🌷🕊🌼🕊🌷🇮🇷
💚شهادت 💚 هدیه ای است که از جانب خداوند برای آن کسانی که لایق هستند... کانال شهدایی شهید رحمان مدادیان 👇 @shahidmedadian 🇮🇷🕊🌷🌼🌷🕊🇮🇷
عشق است و راه دورش، راهی که در ما جایی اگر نباشید بی جا ادامه دارد مجنون اگر چه چندیست دست از جنون کشیده لطفا به او بگویید لیلا ادامه دارد دهه هفتادی ها ادامه دارند ... هفتادی_ام کانال شهدایی شهید رحمان مدادیان 👇 @shahidmedadian 🇮🇷🕊🌷🌼🌷🕊🇮🇷
AUD-20220430-WA0795.mp3
4.47M
✅ وداع با ماه رمضان و روضه وداع حضرت سيدالشهدا ممنونم اگر نروی... می‌میرم اگر بروی... 🎙 ميرزا محمدي ༄ུ💐🌺💐༄ུ💐🌺💐༄ུ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊🌺الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍باد زمان در این شهر زمینی می وزد نه در آن شهر آسمانی که در کرانه ی ابدیت بیرون از رهگذر باد وجود دارد. ✅گلزار شهدای کرمان سی ام فروردین هزار و چهارصد و دو کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 : یادشهدا،افتخارات شهدا،عزت شهدا را همه باید نصب العین خودشان قرار بدهند، نگذارید شهدا فراموش بشوند۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ 🌷به یاد 34 شهید فراموش شده گردان محرم (در فروردین ماه) سال ۶۶ و۶۷ دفاع مقدس 💚 سلامتی و طول عمر رهبر فرزانه انقلاب و روح ملکوتی شهدا صلوات کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
clip-vedae-ba-ramezan.mp3
1.3M
﷽ نمیدانم تا سال بعدی زنده ام یا نه؟ نمیدانم بخشیده شده ام یا نه ؟ 😔 🎶 پادکست وداع با ماه رمضون😭 🎙حاج منصور ارضی 🎙حاج آقا مجتهدی(ره) ✅️ خیلی زیبا کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
لحظات_دعا_1620901241.mp3
5.47M
🎧 :حاج مهدی رسولی لحظات دعا خداحافظ روزهای خدا خداحافظ چشم های به در خداحافظ سحرهای دعا خداحافظ حال و هوای قبل افطاری قدرهای بلند بیداری چقدر مانده است تا سلمان رمضان رفت ای دل غافل راه باز است تو نمی بینی میوه ی بغض را نمی چینی خویشتن را بشوی پس با اشک دست بر دامن توأم با اشک اشک تنها چراغ این راه است از مسیر درست آگاه است دست خود را بده به سمت چراغ تا کبوتر شود دوباره کلاغ تا پر و بال در حرم بزنم توی باب الجواد قدم بزنم شب جمعه شبای آخر چه مأیوسی تو که مثل کبوتر طوسی آقا گاه در پشت پنجره فولاد گاه در کنج صحن گوهرشاد از همین راه دور السلام علیک دلتنگم السلام علیک دلتنگم ای بمیرم که مایه ی ننگم به من خسته هم نگاهی کن دل من را دوباره راهی کن کجا ؟ امام رضا کاش دلم کبوتر تو ایوون طلا بود از حرمت این دل من راهیه کرب و بلا بود کرب و بلا کاش خونم کنار خونه ی شاه کرم بود پنجره ی خونه ی من سمت حرم بود پرچم سرخ یا حسین بالا سرم بود حسین..... •┈┈••✾••┈┈• http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸﷽🌸 📺 حتماً ببینید 📽 برشی از مجموعه‌ی مستند "روایت فتح" 🎤 روایتگری شهید سید مرتضی آوینی: 🔊《... اینجاست که تو به ژرفای این روایت عجیب پی می‌بری و در می‌یابی که چگونه معرفت امام زمان(عج)، شرط خروج از جاهلیت است. ببین که عصر جاهلیت ثانی چگونه در هم فرو می‌ریزد، و ببین که چه کسانی راه تاریخ را به سوی نور می‌گشایند. بچه‌های محله‌ی تو و من، همان‌ها که اینجا و آنجا، در مدرسه و بازار و مسجد و نماز جمعه می‌بینی؛ با همان سادگی و صفایی که در دعای توسل اشک می‌ریزند، تکبیرگویان به قلب سپاه دشمن می‌زنند و مکر شیاطین را یکسره بر باد می‌دهند...》 🌷🌱🌸🌙🌸🌱🌷 🌷نثار ارواح مطهر شهید "سید مرتضی آوینی" و همه‌ی شهدای عزیز صلوات🌷 کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله قسمت بیست و یکم ...🌷 صدای پای آب راوی:نوارمصاحبه شهید تورجی- و خاطرات دوستان دو گروهان از گردان یا زهرا (علیها السلام) به ما ملحق شد. با شوق به سمت آنها رفتم. حال خودم را نمی فهمیدم. باخوشحالی سراغ آب را گرفتم. گفتم: دبه های آب کجاست!؟ برادر نوروزی فرمانده گردان با تعجب گفت: دبه آب!؟ بعد ادامه داد: ما خودمان را هم به سختی تا اینجا رساندیم. قمقمه آب بچه های ما هم خالی شده! بعد مسیرش را عوض کرد و رفت سراغ بچه های گردان. باتعجب به او نگاه می کردم. خستگی این مدت روی دوشم نشسته بود. نشستم روی زمین. نگاهی به سنگر انداختم. بچه های مجروح همگی منتظر آب بودند. بی اختیار قطرات اشک از چشمم جاری شد. به یاد کربلا افتادم. در دل فقط می گفتم: یا حسین(علیه السلام) چقدر سخت بود اشتیاق اهل حرم! آنها که منتظر آب بودند. اما امیدشان ناامید شد! رفتم به سمت سنگر. همه مجروحین سراغ آب را می گرفتند. گفتم: دیگه حرف آب نزنید. آبی در کار نیست! نگاه های بهت زده و متعجب بچه ها را فراموش نمی کنم. توان تحمل آن صحنه ها را نداشتم. بی اختیار از سنگر بیرون آمدم. فرصتی برای حمله به دشمن نبود. گردان دیر رسیده بود. قبل از روشن شدن هوا تعدادی از مجروحین از منطقه تخلیه شدند. با تلاش برادر قربانی به هر مجروح به اندازه یک دَر قمقمه آب رسید! *** آفتاب روز دوشنبه بالا آمد. دشمن با تمام قوا آماده حمله مجدد بود. ساعتی بعد شلیک خمپاره ها آغاز شد. دیگرکسی برای مقاومت روی تپه نبود! همه یا شهید شده بودند یامجروح. این تپه به خون بهترین عزیزانمان آغشته شده بود. سریع خودم را به داخل یک سنگر رساندم. چند نفر از مجروحین در انتهای سنگر بودند. هنوز چندلحظه ای نگذشته بود که یک گلوله خمپاره روی سنگر خورد! بدن یکی از مجروحین متلاشی شده بود. از حرارت و آتش بوجود آمده موها و ریشهای من سوخت. خواستم از سنگر بیرون بیایم. گلوله دیگری جلوی سنگر خورد. چند ترکش ریز به من خورد. به داخل سنگر دیگری رفتم. سه نفر از بچه ها آنجا بودند. آنها قبلاً ارتشی بودند ولی به صورت بسیجی همراه گردان ما آمده بودند. یکی از آنها ترکش به سرش خورده بود. دیگری به پهلویش و آن یکی هم شهید شده بود. آنها هم آب می خواستند. من هم شرمنده! عصر دوباره آتش دشمن سنگین شد. با انفجار هر گلوله خمپاره ناله عده ای بلند می شد و ناله عده ای خاموش! آقای قربانی را دیدم. گفت: صبرکنید هوا که تاریک شد برمی گردیم! بعد هم خودش تعدادی از مجروحین را برای رفتن آماده کرد. لحظات غروب بود. هیچ صدایی نمی آمد. با سختی از سنگر بیرون آمدم. تعداد زیادی از سربازان عراقی از بالای ارتفاع به سمت ما می آمدند. توان راه رفتن نداشتم. به حالت چهاردست وپا شروع به حرکت کردم! از کل گردان کمتر از ده نفر باقی مانده بود! همه شروع به دویدن کردند. به یکی از بچه ها که لباس سپاه به تن داشت گفتم: لباست را در بیار، اگه اسیر بشی اذیتت می کنند. من هم سریع به دنبال آنها رفتم. کمی جلوتر برگشتم و برای آخرین بار به تپه نگاه کردم. تقریباً همه جای تپه را خون گرفته بود. هنوز از داخل برخی سنگرها صدای ناله می آمد! کمی آن سوتر سنگری خراب شده بود. بدن یکی از پیرمردهای گردان زیر آوار مانده بود. فقط سر او بیرون بود. پیرمرد زنده بود و من را نگاه می کرد. باتعجب نگاهش کردم. عراقی ها با من کمتر از صد متر فاصله داشتند. پیرمرد گفت: داری می ری!؟ گفتم: کاری دیگه نمی تونم بکنم! گفت: به امان خدا، سریعتر برو! هیچ لحظه ای در زندگی برای من سخت تر از آن موقع نبود. شروع کردم به خواندن وجعلنا... خودم را به سختی روی زمین می کشاندم. رسیدم به بالای درّه. باید حدود صد متر را پایین می رفتم. بچه های دیگر زودتر از من رفته بودند. عراقی ها خیلی نزدیک شده بودند. حتی صدای آنها را می شنیدم! یکی یکی مجروح ها را تیر خلاصی می زدند! تصمیم خودم را گرفتم. از روی تپه غلطیدم و به سمت پایین رفتم! بدنم مرتب به سنگ ها می خورد. گاهی مواقع از روی زمین بلند می شدم و چند متر پایین تر محکم به زمین می خوردم. بالاخره به پایین رسیدم. حال تکان خوردن نداشتم. تمام لباسهایم پاره شده بود. دوست داشتم همانجا می خوابیدم. گفتم: حتماً اینجا شهید می شوم. استخوانهایم خیلی درد می کرد. آنقدر که تشنگی را فراموش کرده بودم. هوا تاریک شده بود. همانجا دستم را روی خاک زدم. تیّمم کردم و نماز خواندم. یکدفعه صدای بچه ها را شنیدم. همان بچه هایی بودند که زودتر از من برگشتند. آنها را صدا زدم. با هم راه را ادامه دادیم. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که دوباره صدای عراقی ها آمد. ادامه دارد... یا زهرا ... کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
سلام و عرض ادب 🖐 همراهان گرامی🍀 ❤️به مناسبت سالروز ولادت هادی❤️ جهت تعجیل فرج 👇 🌸 به نیابت از شهدا بلاخص شهید ابراهیم هادی سردارشهید و وشهید وشهیدان و دیگرشهداو😍😍 نیت ازدواج و شغل وخانه دارشدن مستاجران جوانان عزیز وبه نیت افزایش جمعیت محبین وشیعیان امیرالمونین علی علیه السلام‌🤲 وحاجت روایی شما دوستان و همراهان همیشگی مجموعه فرهنگی مجازی شهید ابراهیم هادی ♥️🌷 هرکس مایل به شرکت در ختم صلوات هست لطفا تعداد صلوات ها در آی دی زیر اعلام شود 🌱🍀 👇👇 @rogaye_khaton315 فرصت فرستادن صلوات ها تا جمعه ان شاءالله ❤️🍀❤️ مناسبتی انشاءالله که همگی حاجت روا شوید 🤲 ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》