6.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 قیام ۱۵ خرداد و یادبود کفن پوشانی که در سال ۱۳۴۲ جاودانه شدند
15 خرداد خاطرهای غمانگیز و حماسهآفرین برای ملت ایران است. روزی که بنا به آنچه مشهور است قریب به پانزده هزار نفر از ملت مظلوم و ستمکشیده ما به خاک و خون کشیده شد و ملت ما این روز را عزیز میشمارد و من روز 15 خرداد را برای همیشه عزای عمومی اعلام میکنم.
👈امام خمینی (ره)
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله __ قسمت چهل و ششم داستان #شهیدتورجی_زاده...🌷 __ کربلای پنج ر
🌷🇮🇷
🇮🇷🌷
بسم ربِّ زهـــرا سلام الله
قسمت چهل و هفتم داستان
#شهیدتورجی_زاده...🌷
دو برادر
راوی:
ابراهیم شاطری پور
هیچوقت از هم جدا نمی شدند. از دوران دبیرستان با هم بودند. این اواخر صیغه اخوت هم خواندند. با هم برادر شدند. روزی نبود که یکدیگر را نبینند. همیشه کنار هم مشغول نماز می شدند. وقتی یکی زودتر بیدار می شد دیگری را برای نمازشب بیدار می کرد.
خیلی ها به رفاقت این دو حسرت می خوردند. محمد می گفت: بعد از شهید هدایت خدا رحمان را برای من فرستاد. سیدرحمان هاشمی را.
رحمان از دانشجویان گردان ما بود. همان سال 65 قبول شده بود. اما دانشگاه اصلی او جبهه بود. دانشگاهی برای آخرت.
تورجی معاون گردان شد. رحمان هم شد بی سیم چی او. البته این بهانه بود. بی سیم چی همیشه باید در کنار فرمانده باشد. می خواستند لحظه ای از هم جدا نشود.
آنها همدیگر را نصیحت می کردند. مشغول تهذیب نفس بودند.
اگر اشکالی در کار هم می دیدند تذکر می دادند. مواظب بودند معصیتی از آنها سر نزند. تا اینکه زمان فراق رسید!
مرحله اول کربلای پنج بود. قرار شد گردان به سمت کانال پرورش ماهی حرکت کنند. چند سر پل روی کانال بود. عبور از آخرین سرپل به گردان ما واگذار شده بود.
نیمه های شب بود. از لابه لای خاکریزها عبور کردیم. به نزدیکی آخرین سر پل کانال رسیدیم. کمی استراحت کردیم. برادر تورجی جلوتر از بقیه بود. سیصد نفر هم پشت سر او. بلند شدیم و از کنار جاده خاکی جلو رفتیم. در سکوت کامل.
برای حمله آماده بودیم. پنجاه متر تا سنگر تیربار عراقی فاصله داشتیم. قرار شد با دستور فرماندهی همه سر پل ها با هم آزاد شود. در زیر نور منّور داخل سنگر عراقی ها را خوب نگاه کردم.
به جای تیربار پدافند چهارلوله ضد هوایی گذاشته بودند!
به کناره جاده چسبیده بودیم. برادر صادقیان از مسئولین گردان بود. رفته بود روی جاده. او ازبچه های قدیمی لشگر بود. وضعیت را بررسی می کرد. ایشان یک دستش را در عملیات قبلی تقدیم کرده بود. عراقی ها هر از چند گاه رگباری را به سمت مقابل می گرفتند.
یکدفعه رگباری به سمت ما بسته شد. گلولهای درست به گردن برادر صادقیان اصابت کرد. اوروی زمین افتاد. همان لحظه منّور شلیک شد. هیچ کاری نمی شد کرد. اگر دشمن بفهمد که چه خبر است همه تلاشها از بین می رود.
این را برادر صادقیان هم می دانست. با دست جلوی دهان خود را گرفته بود. پاهایش را به زمین می کشید. او در مقابل ما دست و پا می زد. صحنه دلخراشی بود. لحظاتی بعد دستور حمله صادر شد. چندین گلوله آرپی جی به سنگر دشمن شلیک شد. اما سنگر بتونی بود. شلیکها فایده ای نداشت.
بچه هایی که جلو بودند با هم به طرف سنگر دویدند. فاصله کم بود. سنگر پدافند سریع تصرف شد. اما با شلیک پدافند حدود سی نفر از بچه ها از جمله رحمان هاشمی روی زمین افتادند!
محمد تورجی سریع بچه ها را جلو برد. بقیه سنگرها یکی پس از دیگری تصرف شد. ما به کنار جاده رسیدیم. هدف از حمله تصرف پل ها و رسیدن به این جاده بود.
هوا روشن شده بود. شهدا و مجروحین را به عقب منتقل کردیم. سیدرحمان هاشمی در میان شهدا بود. ساعتی دیگر باید منتظر پاتک وسیع عراقی ها باشیم. این را همه می دانستند.
برادر صادقی فرمانده گردان نیروها را آرایش داد. سنگرهای جدا از هم در پشت جاده ایجاد کرد. بعد هم تعداد کمی نیروی ورزیده با تجهیزات کافی به آنجا فرستاد. بقیه نیروها را هم به سنگرهای عقب فرستاد. این کار او نشان از تجربه اش داشت.
عراقی ها پاتک سنگینی انجام دادند ولی با لطف خدا بی اثر بود. با کمترین تلفات جلوی حمله آنها گرفته شد. ساعتی بعد منطقه آرام شد. تورجی را دیدم. با چهره ای گرفته و عصبانی این طرف و آن طرف می دوید. تا من را دید گفت: رحمان رو ندیدی!
حقیقت را نگفتم. فقط گفتم: می دونم مجروح شده.
رنگش پریده بود. بالاخره رفت عقب. در کنار سنگر پدافند پیکر بی جان رحمان را دید. رحمان با آن چهره معصومانه اش. گویی به خواب عمیقی فرو رفته بود.
آن روز را فراموش نمی کنم. تورجی داد می زد. گریه می کرد و رحمان را صدا می کرد. می گفت: بی انصاف مگه قرار نبود ما با هم بریم! مگه ...
تا چند روز حال محمد همینطور بود. هر وقت کاری نبود می رفت یک گوشه و بلندبلند در فراق رحمان گریه می کرد. این گریه ها تا یک هفته ادامه داشت. تا اینکه یک روز دیدیم محمد خوشحال و بانشاط است. یکی از بچه ها رفت و از او سؤال کرد.
او هم گفت: دیشب خواب رحمان را دیدم. یقه اش را گرفتم وگفتم: مگه قرار نبود ما با هم بریم! پس چرا...
رحمان هم دستان من را رها کرد و گفت: محمد رفاقتهای این طرف با دنیا فرق داره! تو باید بیشتر تلاش کنی!
برادر تورجی تا همین جای خواب را تعریف کرد. اما باید چیزهای دیگری هم گفته باشد. چرا که او بی دلیل اینقدر خوشحال نبود.
#ادامه_دارد......
📚 کتاب یازهرا
♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇
((مهمان معنوی امشب))
🕊 شهید سعید دادگسترمقدم
تاریخ شهادت ۱۳۶۱/۱۰/۳
محل شهادت آغ کندی
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💠زندگی به سبک شهید حاج احمد کاظمی
🔹 رفته بود نجف آباد برا سرکشی
یه پیرزن اومد ملاقاتش حرف هایی به احمد زد و رفت.
یه هفته بعد...
#زندگی_به_سبک_شهدا
♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌸🌸🌺یا صاحبالزمان🌺🌸🌸
🌱حجم تنهایی تو بیشتر از بودن ماست...
#امام_غریب
'♥️𖥸 ჻
#بـشیـممثـلشهـدا
اگرخواستیزندگیڪنی،بایدمنتظرمرگباشی!
ولیاگرعاشقشدیدواندوانسمتِفداشدندر
راهِمعشوقمیروی!
اینخاصیتکسانیاستڪهدرفڪرِجاودانه
شدنهستند.
#شهیدمجتبیعلمدار🌱
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلام_امام_ره
⭕️قابل توجه همه ی
کسانی که خود را خادم
مردم می دانند..
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
#شعر
💠انتظار فرج💠
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
داد و بیداد که در محفل ما رندی نیست
که برش شکوه برم داد ز بیداد کشم
شادیم داد،غمم داد و جفا داد و وفا
با صفا منت آنرا که به من داد کشم
عاشقم،عاشق روی تو نه چیز دگری
بار هجران و وصالت به دل شاد کشم
در غمت ای گل وحشی من ای خسرو من
جور مجنون ببرم،تیشه فرهاد کشم
مردم از زندگی بی تو که با من هستی
طرفه سری است که باید بَر استاد کشم
سالها می گذرد حادثه ها می آید
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم....
🔹شعر: امام خمینی(ره)
♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
عكسی بسيار شورانگيز و پر رمز و راز
اين عكس متعلق به كربلايی سيد مصطفی صادقی است كه يك بيت شعر هم با دست خطش باقی مانده است:
"نرخ رفتن به سوريه چند است؟
قدر دل كندن از دو فرزند است"
آخرین نفر پدرش با او روز سه شنبه صحبت کرده بود و #مصطفی ساعت ۴ صبح چهارشنبه شهید شده بود، خود من روز دوشنبه با مصطفی تلفنی صحبت کردم، چون تقریبا سه ماه از رفتنش میگذشت خیلی دلتنگش بودم، حرف که میزدیم گفتم: "مصطفی جان! مواظب خودت باش خیلی دلم برایت تنگ شده"
گفت: "مادر! من را به حضرت زینب(س) بسپار، دلت آرام میشود"
باور کنید الان هم با اینکه پسرم #شهید شده اما دل من آرام است چون پسرم را سپردم به خانم زینب(س)، میدانم که این بهترین سرنوشت برایش بوده...
مصطفی در تاریخ ۱۳۹۵/۱۲/۲۵ به منطقه مقاومت سوريه اعزام و در تاريخ ۱۳۹۶/۳/۱۶ مصادف با يازدهم ماه مبارك رمضان در وقت افطار در حماء به دست تكفيری های جنايتكار به درجه رفيع #شهادت نائل آمد...
شهداخستهایم،کاشخنثیکردننفسرا
همیادمانمیدادید ...🥲💔(:!'
#دلتنگی
♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
23.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂🍁
همه چیز بود ، او نبود
و ما هیچ چی نداشتیم...
#امام_زمان
#اللھمعجللولیڪالفࢪج