eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
659 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
7.8هزار ویدیو
72 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
،چقدر نام تو زیباست؛ حسین 🔹این کلیپ رو از دست ندید همنوابا عاشقان اباعبدالله الحسین وبه نیابت ازهمه 🌹 🌷 🌹 زمزمه میکنیم...حسین❤️❤️❤️ @shahidmedadian
🌷سه بار برایش درجــه تشویقی آمــد، نگرفت. تهِ دلش این بود که کار برای این حرف ها را ندارد 🌷بـی هیچ ادعایـی میگفت: اگــر برای همهٔ بچه های لشکــر ، تشویقی آمد، چشــم؛ من هم میگیرم...! سردار بی ادعا شهادت ۱۳۹۵ خانطومان ، سوریه @shahidmedadian
🔹مرا قاسم خطاب کن 🌾بی‌بی زینب آن زمانی که شما در شام‌ غریب بودید گذشت دیگر به احدی اجازه نمی‌دهیم به شما و به سلاله حسین(ع) بی‌احترامی کند. دیگر دوران مظلومیت شیعه تمام شده. بی‌بی‌جان انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم بی‌بی عزیزم مرا قاسم خطاب کن مرا قاسم خطاب کن روی خون ناقابل من هم حساب کن. 🌹فرازی از وصیت‌نامه شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🌷 پُرکار بود و به پُرکاری اعتقاد داشت. می‌گفت: «من یک‌بار در حضور حاج‌قاسم برای عده‌ای حرف می‌زدم. گفتم: من این‌طور فهمیده‌ام که خداوند شهادت را به کسانی می‌دهد که پُرکار هستند و شهدای ما در جنگ این‌طور بوده‌اند. حاج قاسم حرفم را تایید کرد و گفت بله همین‌طور بود.» 🌷 روی کمدش این جمله از امام خامنه‌ای را با فونت درشت تایپ کرده و چسبانده بود: «در جمهوری اسلامی هر جا که قرار گرفته‌اید،‌ همان‌جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه‌ی کارها به شما متوجه است». 🌷بخشی از نامه شهید به همسرش: «باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده‌ایم و شیعه هم به دنیا آمده‌ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا(عج) باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی‌ها، غربت‌ها و دوری‌هاست و جز با فدا شدن محقق نمی شود حقیقتاً.» 📚 برگرفته از: کتاب «تو شهید نمی‌شوی»، خاطرات و زندگی‌نامه شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرگاه به تنگ آمدی وکار مشکل شد وتوطئه ها ، زیاد گردید ، به سوی نماز بشتاب ونماز بخوان. هرگاه روزها برایت سیاه شد وشبها تغییر کرد ودوستان عوض شدند به نماز روی بیاور. پیامبربزرگوار اسلام (ص) در کارهای سخت ومهم دلش را با نماز شاد می نمودند وتسکین می دادند @shahidmedadian
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃میگن اولین بار مزار هرشهیدی بری که خاص حاجت روا میشین...😢آن شالله حاجت روا باشیددوستان برادران و خواهران.. بحق شهیدشیرودی...🌹 التماس دعا...😢🍃🙏🌺
📣چهل شب زیارت عاشورا به نیابت شهدای کربلا هدیه به قلب داغدار امام زمان علیه السلام🤲 لطفاً در زیارت عاشورای هرشب همکاری بفرمایید👌 ⬅️شب سی ام خانم سکینه درود خدا بر او باد
.! 🌷از همان روزهای ابتدایی جنگ کمتر ابراهیم به تدریس می‌رسید یا این‌که تماماً در جبهه بود. گروهی راه افتاده بود به نام گروه چریکی نامنظم شهید اندرزگو. رزمنده‌هایی پرتوان و مخلص که قرار بود عملیات شناسایی انجام دهند و فرمانده گروه ابراهیم. 🌷از رفتارش با اسرا می‌گفتند که چگونه مراعات می‌کرد. چنان می‌شد که مثلاً یک‌بار اتفاق افتاده بود از هجده اسیری که گرفته بودند، داوطلبانه به مبارزه با رژیم صدام پرداخته بودند و دست آخر هر هجده نفر به شهادت رسیدند. 🌷یک‌بار هم بچه‌های آموزش که نارنجک آموزشی‌ای اشتباه به سنگر ابراهیم انداخته بودند، بعد از چند لحظه شاهد صحنه‌ای بودند که به باورشان نمی‌آمد. ابراهیم به روی نارنجک خوابیده بود. این ماجرا بعدها زبان به زبان بین همه پیچید. 🌷با آن همه زحماتی که می‌کشید و جانفشانی‌هایی که می‌کرد یک‌بار مصاحبه کرده بود و گفته بود: ما فقط با اسم یا زهرا (س) راهپیمایی می‌کنیم. از مدیونی‌اش به مردم که برای جبهه همه چیز می‌فرستند هم گفته بود.... 🌹خاطره ای به یاد فرمانده جاویدالاثر شهید ابراهیم هادی @shahidmedadian
🌸💕نفس تون ‌معطر به ‌ذکر شریف صلوات 🌸💕اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🌸💕مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🌸💕وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
‍ 💐 مهرشاد گفت: _مجید خیلی به ما افتخار میکرد،هرجا می رفت و هرکاری می‌کرد، می گفت دایی هام رو برات می یارم،تو دعوا هم می گفت: داییم پلیسه،دایی ها رو میارم تا دخلتون و در بیارن. _یه عمر مجید به ما افتخار میکرد،از حالا به بعد،ما باید بهش افتخار کنیم،.هرجا میریم، باید بگیم دایی شهید مدافع حرم ،مجید قربانخانی هستیم. مهرشاد به استکانش دست زد.هنوز سرد نشده بود.چای را یک نفس سرکشید و رفت سر یخچال،برای خودش و حسن،سیب و پرتقال آورد.چشمانش به سیب خیره شد.در افکارش غرق بود و گوشه لبش،لبخندی جا خوش کرده بود. _حسن‌ یادته؟چهارم یا پنجم‌ دبستان بودیم،یه دعوامون آخرش به پاسگاه ختم شد.خم شده بودم و دستام رو زیر شیرآب گرفته بودم و آب میخوردم. یکی از بچه ها اشتباهی یا از عمد هُلَم داد.مجید دید و اومد خودش رو انداخت وسط و دعوا اون قدر بالا گرفت،که کار به پاسگاه و پدرومادرهامون رسید. _یادمه،تا چند روزی هم از تو حیاط مدرسه،برا همدیگه خط و نشون می کشیدین و از تعهد و پاسگاه و این حرفها هم ترسی نداشتید. _سال ۷۷ تا یک ماه،ظهر تا عصر،سنگ بود که توی کوچه ،به طرف هم پرتاب میکردیم. _همون که سر مجید رو اندازه ی یه بند انگشت شکست؟ _آره، داشتیم از مدرسه می اومدیم خونه،مجید شوخی شوخی لگد زد به دوستم،اون هم به شوخی،سنگ رو برداشت و برا مجید پرت کرد.بعدازظهر همون روز تو دعوا،یه سنگ به آرنج من خورد و یکی هم به سر مجید.همین دعوا تا چند وقتی ادامه داشت. _بیشتر از صد تا دعوا از مجید،تا در خونه ی ما کشیده شد. _مامان عفت خدا بیامرزدش،همیشه میگفت من پنج تا پسر ندارم، شیش تا دارم.مجید هم پسر خودمه. _به خاطر همین بود که مجید ،مادروپدر خودش رو به اسم صدا میزد. ولی به پدربزرگ و مادربزرگش،مامان و بالا میگفت. _مجید هرکاری که دلش می‌خواست می‌کرد، ولی آخرش عزیزتر از من بود.پول تو جیبی هامون اندازه هم بود.من چند روز جمع می‌کردم و بعد یه چیزی برا خونه میخریدم و همه با هم می‌خوردیم. ولی اون پولش رو همون روز خرج می‌کرد. میرفت دنبال رفیق بازی و پس اندازی نداشت.آخرش هم همه از مجید تعریف میکردن. 🌷🕊 💥ادامه دارد... @shahidmedadian
‍ 💐 یافت آباد منزل پدرخانم افضل قربان خانی_چند روز بعداز شهادت مجید😔 حاج جواد قربانی با نگرانی،همراه چند نفر از دوستان و همکارانش،به خانه پدر خانم افضل رفتند،تا خبر شهادت مجید را بدهند.حاجی قبل از رفتن مجید،می دانست این رفتن،به شهادت ختم می‌شود. روزهای آخر بدجور نور بالا میزد.پارچه نوشته ی شهادت مجید،را که از طرف خودش و دوستانش همراه برده بود،داخل خودروی سپاه گذاشته بودند،تل بعداز دادن خبر،وقتی خواستند برگردند،دم خانه نصب کنند.رفتند طبقه دوم خانه پدر مریم.همه جمع بودند. صمد اسدی و چندنفر از دوستانش،سه شنبه آخر دی ماه آمده و گفته بودند: _مجید و چند نفر از دوستانش،در محاصره هستن،براشون با پهباد غذا و آب می‌فرستیم. اما حرف ها و نقل ها زیاد بود و هرکسی حرفی میزد : _مجید در محل عملیات،گم شده.معلوم نیست کجاست.دوستانش همه دنبالش هستند. گاهی هم خبر اسارتش را می دادند. اما همه از همان روز اول می دانستند،مجید شهید شده،از طرفی خبرگزاری های معتبر،خبر شهادت مجید را تایید کرده بودند و ضد و نقیض هایی به وجود آمده بود. عطیه همان شب که برادرش شهادت رسید، از ماجرا با خبر شد.تنها توی اتاق نشسته بود و توی گوشی تلفنش،سایت های خبری را بی حوصله بالا و پایین میکرد .یکی از خبرها،چشمش را به صفحه گوشی خیره کرد و ناگهان او را از جایش پراند. _پرواز پرستوهایی از یگان فاتحین .مدافعین حرم؛حسین امیدواری،میثم نظری،مرتضی کریمی،علیرضا مرادی،مجید قربانخانی،محمد اینانلو،امیرعلی محمدیان عباس آبیار،عباس آسمیه،محمد آژند،مهدی حیدری،مصطفی چگینی و رضا عباسی،در دفاع از حریم اهل بیت ع به شهادت رسیدند. نشست.برق اتاق خاموش بود.پاهایش توان نداشت سرپا بایستد و چراغ را روشن کند.در درونش غوغایی بود:((خبر حقیقت دارد!یعنی قرار است دیگر مجیدی نباشد)).دوباره خبر را خواند.دلش می‌خواست خبر دروغ باشد،اما نبود.غم باد گرفته بود و بغض داشت خفه اش می‌کرد. از ترس این که مبادا پدرومادرش بفهمند،جلوی گریه اش را گرفته بود.چقدر دلش به این زودی برای مجید تنگ شده بود‌.همه روزهای زندگی شان تا روز خداحافظی، جلوی چشمش قطار شد.بیشتر از همه نگران مادرش،مریم بود.از وابستگی بیش از اندازه ی مادر پسری،بی خبر نبود.تصویر مادر و مجید،از جلوی چشمش کنار نمی‌رفت. دوست داشت فریاد بزند،اما مجبور بود،بغضش را فرو بخورد. با این حال امید داشت،این که خبر دروغ باشد و مجيد با یک عصا زیر بغل،به خانه برگردد.تمام آن چند روز هم،خودش را چشم مادر آفتابی نمی‌کرد، تا از حال دگرگون و چشمان پف کرده و بغضِ گلویش،نفهمد چه اتفاقی افتاده.هربار بهانه ای می تراشید و خودش را از مسیر نگاه های کنجکاوش دور می‌کرد. دایی ها هم در این چند روز،خواهرشان را به زیارتگاه های تهران می بردند،تا شاید کمی آرام شود. اما مریم،حسِ مادرانه خودش را داشت.به دلش برات شده بود،اتفاقی برای پسرش افتاده.با این وجود نمی خواست باور کند که زندگی اش،بدون مجيد ادامه خواهد داشت.مریم خانم جور دیگری مجيد را دوست داشت.حتی بیشتر از بقیه ی بچه هایش.لحظه به لحظه دلش می ریخت،انگار توی دلش رخت می شستند. گاهی نفس هایش به شماره می افتاد.دلتنگ خنده های مجيد شده بود.اشک هایش دست خودش نبود.هر چند دقیقه یک مرتبه،پرهای روسری اش خیس اشک می شد.حس مادری اش دروغ نمی گفت.دلش می گفت اتفاقی برای مجید افتاده،ولی باز نمی‌خواست اعتنایی به حرف دلش بکند.😔😔 🌷🕊 💥ادامه دارد... @shahidmedadian
🌻دعای فرج به نیابت از شهید رحمان مدادیان🌻 التماس دعا 🤲🏻💚 🌸☁️ ﺍی ﻏﺎﻳبــــ ﺍﺯ ﻧﻈـــــﺮ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ میسپارمتـــــ ﺟﺎﻧــــﻢ ﺑﺴﻮختی ﻭبه دل ﺩﻭﺳتــــــ ﺩﺍﺭﻣتــــــ  💖الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌💖      🌺بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ🌺 🌼إِلــــَهِے عـــَظُمَـ الْــــبَلاءُ وَ بــَرِحَ الْـــخَفَاءُ وَ انــــْکَشَفَ الْــــغِطَاءُ وَ انْــــقَطَعَ الـــرَّجَاءُ وَ ضــــَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُــــنِعَتِ الــــسَّمَاءُ وَ أَنْـــــتَ الْــــمُسْتَعَانُ وَ إِلَــــیْکَ الْــــمُشْتَکَے وَ عــــَلَیْکَ الْــــمُعَوَّلُ فـــِے الـــشِّدَّةِ وَ الــــرَّخَاءِ اللــــهُمَّـ صَـــلِّ عَـــلَے مُـــــحَمَّدٍ وَ آلِ مُــــحَمَّدٍ أُولِــــــے الْأَمْـــــــرِ الَّـــــذِینَ فَـــــرَضْتَ عَــــلَیْنَا طـــــَاعَتَهُمـْ وَ عـــــَرَّفْتَنَا بِـــــذَلِکَ مَــــنْزِلَتَهُمْـ فَـــــفَرِّجْ عــــَنَّا بِـــحَقِّهِمْـ فَـــرَجا عـــَاجِلا قَـــرِیبا کَـــلَمْحِ الـــْبَصَرِ أَوْ هُــــوَ أَقـــْرَبُ یَا مـــُحَمَّدُ یَا عَلِےُّ یَا عَلِےُّ یَا مُـــحَمَّدُ اکـــْفِیَانِے فـــَإِنَّکُمَا کـــَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فـــــَإِنَّکُمَا نـــَاصِرَانِ یَا مَــــــوْلانَا یَا صـــَاحِبَ الـــزَّمَانِ الـــْغَوْثَ الْـــغَوْثَ الْــغَوْثَ أَدْرِکـــْنِے أَدْرِکْنِی أَدْرِکْــنِے الــسَّاعَةَ الـــسَّاعَةَ الــسَّاعَةَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ یَا أَرْحَـــمَ الـــرَّاحِمِینَ بِــــحَقِّ مـــُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الــــطَّاهِرِینَ🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا