eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
613 دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
8.4هزار ویدیو
72 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂قسم به جان شقایق قسم به جان شهید كه حرف عشق نگفته است جز زبان شهید... 🍂اگر كه تشنه یك جرعه نور معرفتی دریچه‏ اى بگشا تازه بر جهان شهید... 🍃 پنجشنبه و‌‌ یاد‌شهدا با ذکر صلوات🍃 ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓ 🇮🇷 @shahidmedadian ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
🌸جشن تولد شهید عجمیان 🌺تصاویر خبرنگار فارس از مراسم جشن تولد شهید مدافع امنیت روح‌اله عجمیان در شبستان امامزاده محمد کرج... @rafiq_shahidam96 🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶شب جمعه است هوایت نکنم می میرم 🔹یادی از صحن و سرایت نکنم می میرم 🔶ناله و شکوه حرام است بر عشاق ولی 🔹از فراق تو شکایت نکنم می میرم
بزرگترین گناه ما .. ندیدن اشک های اوست! اشک هایی کھ او .. برای دیدن گناهان ما می‌ریزد! .
⭕️روزهای اخر ڪانال شب چهارم محاصره هم داشت ڪم ڪم از بچه ها خداحافظی می ڪرد. از یڪ طرف غربت پیڪرهای دوستان، لحظه ای ارامشان نمی گذاشت و از سویی دیگر عطش و تشنگی، رمقی برایشان باقی نگذاشته بود. در آن اوضاع دلخوشی ما به ابراهیم بود. او بزرگتر ما به حساب می امد. یڪی از بچه ها با صدایی نسبتا بلند به ابراهیم گفت: به خدا تا حالا هیچ ڪس نتوانسته توانمان را ببرد، نه دشمن و نه اتش بی امانش! اما حالا تشنگی امانمان را بریده. یه ڪم اب به ما برسد، دمار از روزگار دشمن در می اوریم. نمی دانم چرا یڪ لحظه یاد ڪربلا افتادم. یاد علی اڪبر(ع) وقتی ڪه از میدان به سراغ پدرش امد و گفت: العطش قد قتلنی... یاد شرمندگی امام حسین(ع)... من می دانستم ابراهیم از همه تشنه تر است. همین امروز وقتی قمقمه ها را تقسیم ڪرد برای خودش چیزی نماند! درهمان نیمه شب ابراهیم از ڪانال بیرون رفت.حوالی صبح بود. هوا در حال روشن شدن بود. ناراحت بودم ڪه نڪند ابراهیم... یڪباره دیدم یڪ نفر از بالای ڪانال خودش را به پایین انداخت. همه خوشحال شدند. ابراهیم با چند قمقمه پر از اب برگشت. به ابراهیم گفتم: دیر ڪردی برادر؟ ابراهیم گفت: برای پیدا ڪردن اب تا نزدیڪی نیروهای خودی رفتم و در حال جنگ با بعثی ها دیدم. با تعجب گفتم: تا اونجا رفتی؟خب برنمیگشتی!! ابراهیم بلند شد و رفت تا به نیروها سربزند. ابراهیم تا نزدیڪ نیروهای خودی رفته بود. اومی توانست دیگر به ڪانال نیاید، اما امده بود. با چند قمقمه آب. ڪسی چه می داند شاید اوهم به رسم ادب مولایش حضرت عباس(ع)، با یاد لب های خشڪیده از عطش بچه ها، لب به آب نزده بود... @rafiq_shahidam96