فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دو_شنبه_های_حسنی
🌟🌟🌟زیارت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در روز دوشنبه🍀❤️🍀
بصورت تصویری
#لبیکیاخامنهای
#امام_حسن
#امام_حسین
┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مدافع حرم مهدی موحدنیا🌷بر بالین پیکر همرزم شهیدش
سلام بر اسفند ماه و شهدای والامقام آن
سلام بر جزایر مجنون و شرق دجله
سلام بر پدهای خیبر و گلوگاه القرنه بدر
سلام بر مردان مرد روزگار
اسفند که از راه میرسد ، غم جانکاهی گلوگیر شده و اشک های بی اختیار سرازیر میگردد ،
در آستانه ی اسفند یادی کنیم از :
شهید حمید آقا باکری که خیبر به نامش میبالد
شهید همت و دلاوری های آن فرمانده مقتدر و فرهنگی
علمدار جبهه و شهادت حاج حسین خرازی
شهید برونسی عزیز ، که به قول حضرت آقا از معجزات انقلاب بودند
آقا مهدی باکری عزیز ، که امام ره فرمودند به باکری بگوئید مرا دعا کند
عبدالرسول زرین هم یادی بشود که برای خودش گردانی بود
سردار حاج عباس کریمی ، ساده زیست دلاور
سلام بر اسفند و شهدای والامقام آن
یاد باد آن روزگاران یاد باد
🇮🇷 @shahidmedadian
از راست به چپ بسیجیان دلاور محمددشت بزرگ و مهندس حاج احمدمحرابی و شهیدان بزرگوار
عیسی جابری(شهیدکربلای4) و شهرام صفائی(شهیدکربلای 5)
#شهدایغواصاهواز
🇮🇷 @shahidmedadian
@rafiq_shahidam96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺چرا از بعضی ثواب ها غافلیم؟
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مناسبتی
🏴 ۲۸ رجب المرجب سالروز خروج کاروان سیدالشهدا(ع) از مدینه
🌴وقتی که میرفتند دنیا گریه میکرد
شهر مدینه مثل زهرا گریه میکرد🌴
#رحمه الله الواسعه
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
2_1152921504616453283.mp3
4.1M
🎼واحد
🎧حاج مهدی رسولی
🌴قافله ازراه میرسه
ازدل صحرامیرسه🌴
#بچه هیئای
🇮🇷 @shahidmedadian
@rafiq_shahidam96
2_1152921504630869051.mp3
8.74M
🎼زمینه
🎧حاج محمود کریمی
🌴یه قافله امید یه رشته مروارید
یه قافله مهتاب تو هاله خورشید🌴
🔹به مناسبت ۲۸ رجب
سالروزخروج امام حسین ع
ازمدینه به سوی مکه ۶۰ق
#بچه هیئتی
🇮🇷 @shahidmedadian
@rafiq_shahidam96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌اعجوبۀ عرفان دفاع مقدس
➕ صوت وصیتنامۀ عجیب عارف "12 ساله" با صدای خود شهید!
◾️۲۷ بهمن، سالگرد شهادت رضا پناهی
40.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت ریحانه قسمت دوم
آشنایی با زندگی سردار شهید معلم محمد رضا کاظمی زاده
به مناسبت ایام سالگرد شهید
تاریخ شهادت پنجم اسفند ۱۳۶۴
فراز مهم وصیت نامه شهید محمد رضا کاظمی زاده
ای کاش همه در پی این بودیم دریابیم
حقیقت آفرینش را ، حقیقت زندگی را ، حقیقت حق را ، حقیقت خویش را ، حقیقت راه را
🇮🇷 @shahidmedadian
🌷گفتند شهیـد گمنامه،
پلاڪ هم نداشت،
اصلا هیـچ نشونه ای نداشت؛
◇ امیـدوار بودم روی زیرپیراهنش
اسمش رو نوشته باشه…
نوشته بود :
◇ "اگر برای خـداست،
بگذار گمنـام بمـانـم”
#شهید_گمنام
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
✅اردوهای راهیان نور آغاز شده
در ایام راهیان نور، یادی کنیم از تصویر ده سال قبل که هادی ذوالفقاری در اطراف دوکوهه در کنار تصویر شهید ابراهیم هادی ایستاد و عکس گرفت.
او دو سال بعد به کاروان شهدا پیوست.
یادشان گرامی
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_شناسی
🍃🔷 روایت ریحانه 🔷🍃
🌷آشنایی با زندگی سردار
شهید محمدرضا کاظمی زاده
🔶محمدرضا کاظمی زاده این
بیت شعر را همیشه تکرار میکرد:
گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
🔹مزار این شهیدعزیز، درگلزار
شهدای کرمان،نزدیک مزار حاج
قاسم قرار گرفته.
@rafiq_shahidam96
🇮🇷 @shahidmedadian
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
🍂💚🍂💚﷽💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂 🍂 ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هشتم 🔸 شنیدن همین جمل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_نهم
🔸 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ #عاشقانه حیدر از حال رفت.
🔸 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در #انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به #خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
🔸 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق #عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن #صبوریام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالیاش رها کردم تا ضجههای بیکسیام را کسی نشنود.
🔸 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از #شهادت پدر و مادر جوانم به دست #بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر #اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد. در عوض #داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت که نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
🔸 اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه #عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط #خمپارهای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
🔸 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
🔸 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از #تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.
نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمیتونم جواب بدم.»
🔸 نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«میتونی کمکم کنی نرجس؟»
ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد که با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟»
🔸 حدود هشتاد روز بود نگاه #عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت #عاشقانه در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم.
🔸 دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک #آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!»
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! #داعش خیلیها رو خریده.»
🔸 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا #نماز مونده، نمیخوابی؟»
نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
🔸 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و #مظلومانه زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچهاش #شهید شدن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷 @shahidmedadian
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂