فرازی از وصیت نامه شهید حمید باکری
💚قدر این انقلاب و اسلامی را بدانید💚
کانال شهدایی شهید رحمان مدادیان👇
@shahidmedadian
🇮🇷🌷🕊🌼🕊🌷🇮🇷
خیلی گشته بودیم؛
نه پلاکی،نه کارتی، چیزی همراهش نبود
لباس فرم سپاه تنش بود.
چیزی شبیه دکمه ی پیراهن در جیبش
نظرم را جلب کرد.
خوب که دقت کردم
دیدم یک نگین عقیق است
انگار جمله ای رویش حك شده
خاک وگل های آن را پاک کردم
دیگر نیاز نبود دنبال پلاکش بگردیم
" به یاد شهدای گمنام "
کانال شهدایی شهید رحمان مدادیان 👇
@shahidmedadian
🇮🇷🌷🕊🌼🕊🌷🇮🇷
12.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره ای شنیدنی از عنایت حضرت زهرا سلام الله علیها 💔😭😭
🎙#دکتر_عزیزی
کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌸بِسمِ ربِّ الشهداء و الصِّدیقین🌸
❇️ مستندی درباره زندگی شهید پهلوان ابراهیم هادی
از امشب قرار کانال شهدایی شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم بار گیری شود 🤲🌹
عضو شوید و دوستان خود را هم دعوت کنید
⤵️⤵️⤵️⤵️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
نشر دهید اجرتان با شهدا 🤲👆👆
🌷🕊🌷🕊
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
8.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷حسرت خوردن رهبر انقلاب
به اشک ریختن دختر کم حجاب!
🔷به این ها نمیشه گفت ضدانقلاب،
این ها دختران خودمونن
کانال شهدایی شهید رحمان مدادیان
@shahidmedadian
🇮🇷🌷🕊🌼🕊🌷🇮🇷
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
11.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باور کردنی نیست ولی حقیقت دارد
خاطرهای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء،سرلشگر خلبان حسین لشگری،اولین اسیر و آخرین آزاده جنگ
🔸وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟ او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشتهام را مرور میکردم
🔸سالها درسلولهای انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت و
قرآن را کامل حفظ کرده بود
زبان انگلیسی میدانست
برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود
اومیگفت: از۱۸سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم!
🔸بهترین عیدی که این ۱۸سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عیدسال۷۴ بود. سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ میخورد میخواست باقی مانده آن را دور بریزد،نگاهش بمن افتاد. دلش سوخت و آن را بمن داد، من تا ساعتها از این مسئله خوشحال بودم
🔸این را هم بگویم که من مدت ۱۲ سال (نه ۱۲روز یا۱۲ماه) درحسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم.حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم...
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
🌷 ۱۹ مرداد ۱۳۸۸ - سالروز شهادت قهرمان وطن، سرلشکر خلبان،حسین لشگری
📽👆 #فیلم | لحظات آزادی شهید لشکری
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
❇️ هنگام شهادت دینم سالم است؟
🔰 علی (علیهالسلام) در وقتی که رسول اکرم، به حسب روایت، فرمود که تو شهید خواهی شد، به فکر این بود که آیا با سلامت دین یا نه. سوال میکند که من هنگام شهادت دینم سالم است. میفرماید که بله. آن چیزی که اولیای خدا توجه به او داشتند سلامت در دین و سلامت نفس بود.
امام خمینی ۲۸اردیبهشت۱۳۶۰
#ماه_رمضان
کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
9.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 دنبال این ۴ چیز نرو، گیرت نمیاد!
💠این ۹۰ ثانیه از آیتالله مجتهدی رحمةاللهعلیه گرههای زیادی رو از ذهن باز میکنه ...
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها 🤲🏻
کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهــــرا سلام الله قسمت شانزدهم #خاطرات_شهیدتورجی_زاده هدایت راوی:نوار مصاحبه شه
بسم ربِّ زهـــرا سلام الله
قسمت هفدهم
#خاطرات_شهیدتورجی_زاده
والفجر یک
نوار مصاحبه شهید تورجی و خاطرات دوستان
اوایل فروردین شصت و دو بود. در کنار بردار هدایت بودم . حرفهایش عجیب بود . می گفت : دیگر تحمل ندارم . دنیا برای خیلی کوچک شده!
دیگر طاقت ماندن ندارم . مثل انسانی شده ام که نمی تواند نفس بکشد. می خواهم داد بزنم! می خواهم پروازم کنم!
من هم با تعجب گوش می دادم. روحیاتش خیلی عوض شده بود. همان روز خبر رسید که عملیات دیگری در راه است .
خودروهای نظامی بچه ها را به سوی منطقه فکه شمالی منتقل کردند. رنگ چهره برادر هدایت تغییر کرده بود. گویی مسافری بود که آخرین لحظات سفر را طی می کرد.
چادرها برپا شد. قرار بود گردان چند روزی در آنجا مستقر باشد. آمد در جمع بچه ها . خیلی مودب صحبت کرد. پیشنهاد کرد در همین جا مسجدی برپا کنیم . چهار نفر به نام های برادران فیضی ، انصاری ، رضایت و بت شکن بلند شدند. آنها به همراه برادر هدایت پیگیر شدند و مسجد گردان راه افتاد. (شهید تورجی در نوار مکثی کرد و گفت : همه این پنج نفر شهید شده اند)
خاک سرزمین فکه گریه ها و ناله های جانسوز آنها را به یاد دارد . چه حالی داشتند . چگونه خدا را صدا می زدند. سجده های طولانی آنها را در نیمه شبها فراموش نمی کنم.
سه روز مانده بود به آغاز عملیات والفجر یک . از طرف فرماندهی گردان کلیه بچه ها را جمع کردند.
پس از سخنرانی همه نیروهای گروهان ها را جابجا کردند. گفتند : باید برای عملیات نیروهای با تجربه و کم تجربه ترکیب شوند.
برادر هدایت به گروهان عمار منتقل شد . محل استقرار آنها از گروها ما یعنی ابوذر جدا شد.
فاصله ما از هم زیاد بود. اما دلهای ما به هم نزدیک . از فرمانده اجازه می گرفتم .
هر روز مسافت طولانی با پای پیاده می رفم . به قصد دیدن او . نگاه او دریایی بود از معرفت . لبخند او روحیه من را تغییر می داد.
عصر روز بیستم فروردین بود. فرمانده ما اعلام کرد : امشب ساعت ده عملیات آغاز می شود. همان روز به دیدن برادر هدایت رفتم . همدیگر را در آغوش گرفتیم . بوی عطر خاصی می داد. چنین بویی به مشامم نخورده بود.!
چهره اش برافروخته بود. همینطور در آغوش هم بودیم . حال عجیبی بود. من مطمئن بودم که این آخرین دیدار ماست !
ساعت ده شب حرکت نیروها آغاز شد. ترس عجیبی داشتم . رنگم پریده بود. اولین باری بود که به طور مستقیم به خط دشمن حمله میکردیم . به ما گفته بودند : اگر دوستان شما هم روی زمین افتادند معطل نشوید . باید جلو بروید و کانالهای روبرو را تصرف کنید.
حالت بدی بود. صدای تیراندازی و شلیک منور قطع نمی شد. گویی عراقی ها می دانستند ما ازکجا حرکت می کنیم .
گروهان یاسر جلوتر از ما حرکت کرد. گروهان ما هم پشت سر آنها به راه افتاد. صدای شلیک تیربار عراقی ها لحظه ای قطع نمی شد.
بچه ها همین طور روی زمین می افتادند .صدای ناله ها همینطور زیاد می شد . در تاریکی شب چندین بار از روی بدن دوستانمان عبور کردیم !
مشغول دودن بودیم. برای لحظه ای تعجب کردم ! من به سَر ستون رسیده بودم . فقط سه نفر قبل از من بودند! این یعنی همه بچه های گروهان یاسر
هرلحظه منتظر گلوله ای بودم. ترس بر من غلبه کرده بود. یکدفعه به یاد برادر هدایت افتادم . توصیه کرده بود هر وقت در این حالت قرار گرفتی آیه سکینه را بخوان. بسیار به انسان آرامش می دهد. من هم شروع کردم : هو الذی انزل السَکینه فی قلوب المؤمنین
رسیدیم به کانال . اما اصلاً جای امنی نبود. گلوله های خمپاره دشمن به طور دقیق داخل کانال می خورد. کار سخت شده بود . دشمن موانع عجیبی را بر سر راه بچه ها به وجود آورده بود.
از مسیر کانال جلو رفتیم . ما پشت نیروهای دشمن رسیده بودیم ! تعداد نیروهای ما کم بود.
با فرماندهی تماس گرفتیم . گفتند : خط دشمن شکسته نشده. بسیاری از گردانها به خطوط موردنظر نرسیده اند. تا هوا تاریک است برگردید!
منورها آسمان را روشن کرده بود. آماده برگشت شدیم . در مسیر برگشت قمستی از کانال پر شده بود.
تیربارهای دشمن همان نقطه را زیر آتش گرفته بودند. هرکسی از آنجا عبور می کرد مورد اصابت قرار می گرفت.
با چند رفتیم کنار کانال . به سمت دشمن شلیک کردیم . بقیه بچه ها سریع به سمت عقب حرکت کردند. وقتی همه از آنجا عبور کردند. ما هم به سمت عقب دویدیم .
قبل از روشن شدن هوا به خاکریز شروع عملیات رسیدیم. هیچ کاری نمی شد کرد. بسیاری از دوستان ما در طی مسیر مانده بودند. با اینکه خسته بودم و خواب آلود اما سریع به سراغ بچه های گروهان عمار رفتم
تعداد بچه های سالم آنها هم کم بود. همه خسته بودند. هرکس گوشه ای افتاده بود. با تعجب از همه سوال می کردم.
از بچه ها سراغ هدایت را می گرفتم . هیچکس از او خبری نداشت. سراغ فرمانده شان رفتم . او هم اظهار بی خبری کرد. خیلی به دنبال او گشتم . اما هیچکس خبری نداشت .
#ادامه_دارد.
📚 کتاب یازهرا
کانال شهدایی ش
4_6051010639709603201.mp3
4.21M
#سخنرانی_کوتاه #شماره۲۵
موضوع: دنبال عیب مردم نباشید!
سخنران: حاج آقا محرابیان
کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇
🇮🇷 @shahidmedadian
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯