✍روایت خاطره از زبان مادر شهید دهقان:
🌹«دو سه باری برای زیارت ارباب به کربلا رفته بود. از همان دوران با امامش عهد بست از حرم خواهر و دخترش دفاع کند.
شب قبل از شهادت محمدرضا احساس کردم مِهر محمدرضا از دلم جدا شده است. آن موقع نیمهشب از خواب بیدار شدم.
حالت غریبی داشتم، احساس کردم خانه پر از نور است. منبع نور از سوی عکس ۲ برادر شهیدم که قاب گرفته روی دیوارخانهمان بود.
آن شب برادر شهیدم در خواب به من گفت خواهر نگران نباش محمدرضا پیش من است. صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود.
به بچهها و همسرم گفتم شما بروید بهشت زهرا(س) من خانه را مرتب کنم. احساس میکردم مهمان داریم. عصر بود که همسرم، مهدیه دخترم و محسن پسر کوچکم از بهشت زهرا(س)آمدند.
صدای زنگ در بلند شد. به همسرم گفتم حاجی قویباش خبر شهادت محمدرضا را آوردهاند. وقتی حاجی به اتاق بازگشت به من گفت فاطمه محمدرضا زخمی شده است. من میدانستم محمدرضا به آرزویش رسیده است.» محمدرضا وصیت کرده بود او را در امامزاده علیاکبر چیذر دفن کنند.َ»🌺
#خاطره_شهید
#شهید_محمد_رضا_دهقان
✅#شهید_مدیا رسانه ی تخصصی شهدا🌺
https://eitaa.com/joinchat/2591686680C08175bc1fc
#خاطره_شهید
عاشق ولایت❤️
✨روز عید غدیر بود،علی آقا گفت :
🌹«امروز روز عید است و مسئولان نظام به دیدار امام می روند بیا ما هم برویم».
⁉گفتم:«مگر کارت ملاقات داری »،
گفت:«نه ،بیا برویم اگر خدا بخواهد جور می شود ».
✨با این نیت حرکت کردیم به سمت جماران ،بسیار شلوغ بود مسئولین به ترتیب می آمدندو داخل حسینیه می شدند؛ هرچی به پاسدارها اصرار کردیم بی فایده بود.
🌹علی آقا با آیت الله توسلی مسئول دفتر امام(ره) آشنایی داشت آقای توسلی پیش نماز مسجد جامع قلهک بود و علی آقا خیلی از شب ها برای اقامه نماز جماعت به آنجا می رفت و از بس مسئله شرعی از آقای توسلی سوال کرده بود که دیگه او را می شناخت.
✨گفتم: «برو به آقای توسلی بگو راهمان بدهند »
✨گفت:«اگر خدا بخواهد جور می شود.»
خلاصه همه آمدند و امام (ره)سخنرانی فرمودند و دیدار تمام شد و ما موفق به دیدار امام نشدیم.
✨دیدم علی آقا گوشه ای ایستاده و دارد زیر لب زمزمه می کند نزدیک شدم دیدم دارد به ائمه معصومین (ع)سلام می دهد، سلامش که تمام شد رو به جماران ایستاد و به امام هم سلام داد؛
السلام علیک یا روح الله ایها العبد الصالح ....✋🏻🌹
✨هنگام برگشتن قرار شد برای دیدن یکی از جانبازان محل به آسایشگاه ثارالله که در همان نزدیکی ها بود برویم ،به آنجا رفتیم پس از گذشتن دقایقی ناگهان اعلام کردند از دفتر امام تماس گرفته اند که جانبازان را برای دیدار با امام بیاورند دوست جانبازمان گفت شما هم به عنوان همراه با من بیایید و به این ترتیب بود که در کمال ناباوری راهی جماران شده و چشمانمان به دیدار حضرت امام روشن گردید.
✨پس از دیدار دیدم علی آقا گوشه حسینیه ایستاده و دارد نماز می خواند گفتم الان که وقت نماز نیست گفت نماز زیارت که وقت مخصوص ندارد .
🌷نگاهت را به شهید بسپار👇
✅ @shahidmedia
📕🌹 #خاطره_شهید
🌹وی ماه رمضان را اغلب روزه می گرفت و در موقع افطاری اول غذا به همسایه های دور و بر دوستان نزدیک خود که وضع مالی خوبی نداشتند می برد و سپس خود افطار می کرد.
🌹او آرزو داشت که در جامعه فقر وجود نداشته باشد و همه در رفاه و آسایش باشند.
🌹اغلب لباس های خود را به دوستان و هم کلاسی هاس خود می بخشید. و تا آنجا که می توانست از هیچ نوع کمکی به دوستان دریغ نمی کرد.
🌹و حتی بعضی مواقع از پدر و مادر پول می گرفت و به دوستان خود می داد.
🌷نگاهت را به شهید بسپار👇
✅ @shahidmedia
📕🌹 #خاطره_شهید
🌹دوست داشت که به دوستان و افراد بی بضاعت، دوستان کم بضاعت کمک بکنه، خب کمکم می کرد تا اونجایی که براش مقدور بود و ما هم که یک کارمندی بیشتر نبودیم،
🌹استطاعت مالی آن چنانی نداشتیم. ولی تا آنجایی که مقدور بود ما هم بهش کمک می کردیم که ایشون آنچه دلش می خواد انجام بده.
🌹در همون زمانی که ایشان مسجد می رفت برای مادرش تعریف کرده بود گفته بود که من هنوز نماز برام واجب نیست ولی میرم در نماز جماعت شرکت می کنم.
🌹حتی ما توی خونه کتاب قرآن و مفاتیح زیاد داشتیم. باز ایشون رفته بود یک قرآن برای خودش هدیه کرده بود. که این قرآنش رو بعدها مادرش به خواهرش هدیه کرده بود.
🌹به هر حال علاقه زیادی به امور مذهبی داشت. خصوصا به خانواده عصمت و طهارت، انبیا و اولیاء الحمدلله.
🍃💚 #خاطره_شهید
🌹محمد رضا که از جبهه که می اومد و واسه چند روز خونه بود ، ماها خیلی از حضورش خوشحال بودیم .
🌹 میدیدم نماز شب میخونه و حال عجیبی داره !
🌹یه جوری شرمنده خداست و زاری میکنه که انگار بزرگترین گناه رو در طول روز انجام داده . یه روز صبحازش پرسیدم :
🌹چرا انقدر استغفار میکنی؟ از کدام گناه می نالی؟
🌹جواب داد: همین که اینهمه خدا بهمون نعمت داده و ما نمیتونیم شکرش رو به جا بیاریم بسیار جای شرمندگی داره...
🎤راوی:
🌹خواهر شهید
🌷نگاهت را به شهید بسپار👇
✅ @shahidmedia
🌹📕 #خاطره_شهید
✨صاحب خانه اش گفته بود:” طیبه که به خانه ما آمد ،
✨ما سرمان برهنه بود ، بی حجاب بودیم.
✨این قدر پند و نصیحت کرد و از قران و دعا گفت که ما دیگر یک تار موی مان را نگذاشتیم پیدا شود”.
✨به ساواک که گرفته بودش و دستبند زده بود به دست هایش، گفته بود :
🌹” مرا بکشید ولی چادرم را برندارید” ..
🌷نگاهت را به شهید بسپار👇
✅ @shahidmedia
#خاطره_شهید
«رويای صادقه»
🌹چندين بار با يكي از فرماندهان به جبهه اعزام گرديد.
🌹در شب عمليات «كربلاي پنج» كه خودم نيز در آن عمليات بودم، خواب ديدم تمام كسانی كه از روستای ما اعزام شده بودند، برگشتند؛
🌹ولی علی و حسين برنگشتند و من در همان حال فهميدم فرزندم و دوستش حسين به شهادت رسيدهاند.
🌹بعد از چند روز حاج اقای معلمی از حوزة علمية گناباد، به منزل ما تشريف آوردند و من متوجه دليل حضور ايشان شدم؛ قبل از اينكه ايشان چيزی عنوان نمايند،
🌹خبر شهادت فرزندم را به ايشان دادم. «به نقل از پدر شهيد»
🌷نگاهت را به شهید بسپار👇
✅ @shahidmedia
#خاطره_شهید
🌷پیوند جهانآرا و خرمشهر بهنظر من به علت علاقه زیادی بود که محمد به خرمشهر داشت.
🌷جهانآرا میگفت: مردم خرمشهر مظلوم واقع شدهاند. به آنها کمکی نشد.
🌷تجهیزاتی نیامد. آنان از دل و جان نیرو گذاشتند. جهانآرا میگفت: من بعضی از شبها جسد بچههای خرمشهر را میبینم که توسط سگها تکهپاره میشود، ولی ما نمیتوانیم از سنگرها و پناهگاهها خارج شویم و این جنازهها را نجات دهیم.
🌷شب و روز جهانآرا خرمشهر بود. از روزی که عراق به خرمشهر هجوم آورد، محمد همّ خود را وقف جنگ کرد.
🎤به نقل از همسر شهید
🌷نگاهت را به شهید بسپار👇
✅ @shahidmedia