فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفقا لطفا اینو ببینید👆
بنظرم زیباترین کلیپی هست که از دشمنان ما در خصوص تحلیل #سرود_سلام_فرمانده پخش شده.
فقط اونجاش که #ولایت_فقیه را تلفیق امام عصر و امام خامنه ای میداند.
بسیار لذیذ و خوشمزه و زیبا است که علی رغم چهره منطقی و آرام، عصبانی است و ولایت فقیه را سرطان میداند.
و این یعنی اثرگذاری فوق العاده ولایت فقیه در کل دنیا.
🔹 رونوشت اول به: انجمن حجتیه. در کل تاریخ نحستان نتوانستید به اندازه این کلیپ، و حتی یک صدم آن، اسم امام مهدی را در دنیا سر زبان ها بیندازید.
🔹 رونوشت دوم به: رفقای همیشه منتقد. اگر یه کم آروم تر شدید، بفرمایید شما با آن همه بودجه های سرسام آور سازمانی چه کردید؟ برنامه شما برای ادامه این مسیر چیست؟
🔹 رونوشت سوم: به بچه های مشتی دهه هشتادی و دهه نودی. دمتون گرم. سرتون سلامت. عاقبتتون بخیر. ولی همه تون درگیر این سرود نشدید. جذب رفقا و بقیه دوستاتون با شما.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
ماشاءالله آیت الله رییسی 😍
نان پدر و شیر مادر حلالت
خوشکلترین عکس این روزها 👆
وسط سازمان ملل
تو دل خونخوارترین دشمنان بشریت
عکس سردار دلها را بیاری بالا و به همه نشون بدی
و بعدش هم پای پیاده، از مقر سازمان ملل تا هتل محل استقرار پیاده بری😂
شجاعت ینی این
دل و جیگر ینی این
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
مادربزرگم با وحشت گفت: یعنی آن مرد قرار است در گودال زیرزمین حبس شود؟! فکر نمیکردم خانه ام زندان شود و از حالا من و تو و بچه ها بشویم زندان بان!
سندی گفت: حق ندارید به طرف مطامیر بروید. روزی نصف نان و جرئه ای آب از بالا ... از سوراخی که از درش ساخته ایم، به قعر آن بینداز و برو!
مادربزرگم میگفت از وقتی آن مرد در سیاه چال خانه ما حبس شد، قلبم آرام و قرار نداشت. وقتی سندی در خانه نبود، به نزدیکیهای زیرزمین میرفتم. هر روز آن مرد، وقتی از عبادتهایش فارغ میشد، با سوز و آه، شروع به خواندن ابیات و اشعاری میکرد که جان را میسوزاند. در یکی از ابیاتش خود را موسی بن جعفر معرفی کرده بود. مادر بزرگم به مادرم گفته بود که شنیدم که چند مرتبه در اشعارش خود را موسی بن معرفی کرد.
روزها از پیِ هم میگذشت و مادربزرگم هر روز، به محض رفتن سندی از خانه، خود را به پشت درِ مطامیر میرساند و به مناجات و اشعار موسی بن جعفر گوش میداد. تا این که کمکم طبع شعر مادربزرگم گل کرد و شروع به سرودن اشعاری در مناقب موسی بن جعفر کرد. مادرم میگفت وقتی مادرش برای آنان لالایی میخوانده، از موسی بن جعفر میگفته. از اجداد معصومش که در اشعار موسی بن جعفر بوده برای مادرم و دیگر بچه هایش میخوانده. تا این که این طبع لطیف را سینه به سینه از مادربزرگم به مادرم و از مادرم به من منتقل شد و به همین خاطر است که اکثر اشعارم در مدح موسی بن جعفر است.
هر کدام از شاگردان طکشاجم خود را به گوشه ای از کلاس درس انداخته بود و مشغول ناله و گریه بودند. اما از آن روایت جانسوز، خودِ طکشاجم که در سنین پیری به سر میبرد، بیشتر از همه خُرد شده بود و اشک میریخت.
وقتی شاگردان کنار رفتند و طکشاجم میخواست از مسجد خارج شود این جملات را زیر لب میگفت و آهسته آهسته قدم برمیداشت و مسجد را ترک کرد: «اگر آن مادربزرگ نبود، اگر محبت آن زندانی در قعر سجون به دل مادربزرگان نمیافتاد ... نه ما طعم اسلام میچشیدیم و نه لذت شیعه بودن ... و نه سینهمان مملو از علوم آل محمد میشد. رحمت و غفران الهی به آن مادربزرگ و آن لالایی ها و ... درود بی حد و حصر پروردگار عالم به موسی بن جعفر و اجداد و اولاد طاهرینش.»
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@Mohamadrezahadadpour