eitaa logo
شَهید مُحَمَّــد حُسِیــن بَشیــری
606 دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
13.3هزار ویدیو
117 فایل
#شهید_مدافع_حرم_محمدحسیـن_بشیری #استادنمونه_تخریب_و_انفجارات تاریخ ولادت:۶۰٫۴٫۲۹ تاریخ شهادت:۹۵٫۸٫۲۲ ((با همراهی خانواده شهید)) خادم خواهران: @A_bshi پیشنهادات: @Haj_morteza خادم الشهدا (تبادلات): @ranjbarp
مشاهده در ایتا
دانلود
7.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در شب چهل و یکمین سالگرد شهادت شهید آقا مهدی زین الدین فرمانده نخبه لشکر ۱۷علی بن ابیطالب(ع) روایت خوابی عجیب که حاج قاسم سلیمانی درباره این شهید والامقام دید نقل می کنم: «هیجان‌زده پرسیدم: آقامهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ سردشت؟! حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم کوتاهی کرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد با خنده گفت من توی جلسه‌هاتون میام. مثل اینکه هنوز باور نکردی شهدا زنده‌ هستن؟!عجله داشت. می‌خواست برود. یک بار دیگر چهره‌ درخشانش را کاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: پس حالا که می‌خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم. رویم را زمین نزد. ـ قاسم، من خیلی کار دارم، باید برم. هر چی می‌گم زود بنویس.   هول‌هولکی گشتم دنبال کاغذ. یک برگه‌ کوچک پیدا کردم. فوری خودکارم را از جیبم درآوردم و گفتم: بفرما برادر! بگو تا بنویسم.  ـ بنویس: سلام، ‌من در جمع شما هستم.. همین چند کلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی که چاشنی التماس داشت، گفتم:‌ بی‌زحمت زیر نوشته رو امضا کن. برگه را گرفت و امضا کرد. کنارش نوشت: سیدمهدی زین‌الدین نگاهی بهت‌زده به امضا و نوشته‌ زیرش کردم. با تعجب پرسیدم: چی نوشتی آقامهدی؟ تو که سید نبودی؟! ـ اینجا بهم مقام سیادت دادن.   از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ سلام، من در جمع شما هستم». برشی از کتاب «تنها؛ زیرباران»؛ روایتی از حاج‌قاسم سلیمانی درباره شهید مهدی زین‌الدین (ع) @shahidmohamadhoseinbashiri