#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔹دستم خــالــی بود، هـر چـه از
اعمالم میگفتم آنها رد میکردند.
ناگهان یکـی از آن ها گـفـت: نـاراحـت
نباش تو گوهر گرانبهایی نزد ما داری.
یادت هست زمانی کـــه می خواستی
از نـجـــف بــه کـربـــــــلا بــروی امـــا
کرایــه نداشتی،
خار بـه پـاهـایـت رفـت و بـه خــــــدا
گـفـتـی چـه طــور با ایــن همـه درس
و بـحـــث پـــول کــرایـــــه نـــدارم!؟
🔹اما ناگهان از گفته خود پشیمان شدی و از ته دل گفتی: (اَلحَمدُ لِله رَبِ العالمین)
با تعجب گفتم بله یادم هست.
آن مَلَک گفت: این شکری که به جا آوردی همان گوهری است که نزد ما محفوظ است.
📚 کتاب بازگشت
@shahidmohammadmoafi
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
در آن لحظاتکه از دنیا رفته بودم،
تمام قدرت را دست خـدا می دیدم.
این مطلب را با تمام وجودم درک می کردم. اگر من نیت الهی خود را حفظ می کردم خداوند از خزانه غیبش مشکل مرا برطرف می کرد.
به واقعیت می دیدم برخی کارهای الهی ام چقدر در حل مشکلات دنیایی اثر داشته و حسرت می خوردم چرا تمام کارهایم همراه با نیت الهی نبوده...
📚 کتاب شنود
@shahidmohammadmoafi
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ در ماجرای عمل جراحی، تجربه نزدیک به مرگ برایم پیش آمد و برخی عذاب های برزخی را مشاهده کردم.
یکی از این عذاب ها بوی تعفن وحشتناکی بود که تحمل آن بسیار مشکل بود. من تا یک هفته پس از بهبودی حالات عجیبی را حس می کردم. همنشینی با برخی افراد برایم لذت بخش و برخی...
از جمله اینکه وقتی یک خانم بدپوشش یا انسان بی حیا که در مسائل ناموسی، توجهی به دستورات خدا نداشت را مشاهده میکردم، یکباره همان بوی تعفن آزاردهنده را حس می کردم!
برخی از این افراد، آرایش کرده و عطر و ادکلن استفاده کرده بودند، ولی بوی تعفن جهنمی آنها باعث می شد از آنجا فرار کنم!
📙 برگرفته از کتاب سیزده چهارده. اثر گروه شهید هادی
@shahidmohammadmoafi
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
خداوند در آن لحظات،
بـه مـن نـشـان داد کــه
در زمان وقوع امتحانات الهی، شیاطین با تمام توان و تمام یاران جنی و انسی خود به میدان می آیند و تلاش می کنند تا انسان در امتحانات الهی مردود شود.
فقط تقوای الهی و توسل به
اهـل بـیـت علیهـم السلام در
این شرایط می تواند به داد
انسان برسد...
📚 کتاب شنود
تجربه نزدیک به مرگ. اثر گروه شهید هادی
@Shahidmohammadmoafi
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
همسایه ما مرد خوبی بود. کاسب بود
و مـثـل خیلی از مـردم، خانـواده دار و
صبح تا شب مشغول کار بود.
بـه نماز هم اهمیت می داد. امـا مشکلی
داشت. روی بدنش قوز داشت. خیلی از
این بابت اذیت می شد.
در جریان تجربه نزدیک به مرگ، او را مشاهده کردم. مدتی از فوت او می گذشت. بدنش سالم بود. پرسیدم چه خبر؟
گفت: زمانی که به این طرف آمدم، ملائک الهی به استقبال من آمدند و مرا به این بهشت برزخی آوردند. آنها به جای پرداختن به بررسی اعمال، از من معذرت خواهی کردند!
تعجب کردم، برای چی از
من عذر خواهی میکنند؟!
گفتند که شما در دنیا مشکل جسمی داشتی و درگیر گرفتاری و سختی بودی، از این بابت از شما عذر می خواهیم. خداوند متعال به همین دلیل، با رحمت خود با شما برخورد کرد.
📚 کتاب نسیمی از ملکوت. تجربه نزدیک به مرگ اثر جدید گروه شهید هادی
@shahidmohammadmoafi
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ در کتاب اعمال خودم چقدر گناهانی را دیدم که مصداق این ضرب المثل بود: آش نخورده و دهن سوخته!
شخصی در مقابل من غیبت کرده یا تهمت زده و من هم در گناه او شریک شده بودم. چقدر گناهانی را دیدم که هیچ لذتی برایم نداشت
و فقط سرافکندگی برایم ایجاد کرد...
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
@shahidmohammadmoafi
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
مرد راننده را دیدم که خیره شده بود به چهره زنی بسیار #بدحجاب که از عرض خیابان رد میشد. با یک نگاه از ازل تا ابد او را دیدم!
اسمش فرشید بود، اما به خاطر این هرزهگی ها زندگیاش را از دست خواهد داد. سال بعد از زنش جدا شد.
اما از آن طرف آن زن را دیدم که در محشر، به دنبال فرشید بود تا از او حلالیت بطلبد. حق الناس به گردنش بود.
او باعث شد که این فرشید و صدها مثل او از زندگی با همسرشان دلسرد شوند و کارشان به طلاق منجر شود. او به تمام این مردها بدهکار بود.
برشی از کتاب شنود🍃
@shahidmohammadmoafi
🍃
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
در آن سوی هستی، بستگان خود را دیدم!
من هر روز برای رسیدن به محل کار، مسیری را در اتوبان طی می کنم. همیشه ، اگر ببینم کسی منتظر است، حتما او را سوار می کنم.
یک روز هوا بارانی بود. پیرزنی با یک ساک پر از وسایل زیر باران مانده بود. با اینکه خطرناک بود اما ایستادم و او را سوار کردم.
ساک وسایل او گلی شده و صندلی را کثیف کرد، اما چیزی نگفتم. پیرزن تا به مقصد برسد مرتب برای اموات من دعا کرد و صلوات فرستاد.
بعد هم خواست کرایه بدهد که نگرفتم و گفتم: هر چه میخواهی بدهی برای اموات ما صلوات بفرست.
من در آن سوی هستی، بستگان و اموات خودم را دیدم. آنها از من به خاطر دعا های آن پیرزن و #صلوات هایی که برایشان فرستاد، حسابی تشکر کردند این را هم بگویم که صلوات، واقعا ذکر و دعای معجزه گری است.
آن قدر خیرات و برکات در این دعا نهفته است که تا از این جهان خارج نشویم قادر به درکش نیستیم.
کتاب سه دقیقه در قيامت✨️
@shahidmohammadmoafi
🍃
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
روزهایی از جوانیام را دیدم که
صبح تا شب به بطالت پای تلویزیون
می گذراندم.
چقدر از لحظات با ارزش عمر من اینگونه تلف شد... بعد از این تجربه تلاش می کنم از وقتم حداکثر استفاده را بنمایم و از لحاظ معرفتی خودم را رشد بدهم. تماشای تلویزیون و شبکه های اجتماعی را به حداقل رساندم...
📚 کتاب نسیمی از ملکوت
@shahidmohammadmoafi
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
روح به جسم برگشته بود، حالت خاصی داشتم.
🔻مرا به بخش منتقل کردند. برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند. یکی دو نفر از آشنایان به دیدنم آمده بودند. یکباره از دیدن چهره باطنی آنها وحشت کردم. بدنم لرزید. به یکی از همراهانم گفتم: بگو فلانی و فلانی بر گردند. تحمل هیچکس را ندارم.
احساس می کردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است. باطن اعمال و رفتار و...
🔻بعداز ظهر تلاش کردم تا روی خودم را به سمت دیوار برگردانم. میخواستم هیچ کس را نبینم. اما يكباره رنگی از چهره ام پرید! من صدای تسبیح خدا را از در و دیوار میشنیدم.
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت
@shahidmohammadmoafi
#تجربه_نزدیک_به_مرگ🌱
پشت صحنه عجیب توبه مرد جوان!
مرد جوانی، تنها در نمازخانه ایستگاه قطار، نشسته بود. با ظاهری خجالت زده، پریشان و پشیمان. او قصد داشت به خاطر گناهی که انجام داده بود، توبه کند. شیاطین، اطرافش جمع شده بودند.
شبیه زنبورهایی که اطراف لانه شان گرد می آیند. همه می کوشیدند او را از تصمیمش منصرف کنند. صدای آزاردهنده ای از دهان هر کدامشان خارج میشد. صدایی بم و کشدار. مثل صدای ضبط شده ای که با دور کند پخش شود. با وجود این، من می توانستم بفهمم که آنها چه می گویند.
_چه می گفتند؟
به طور کلی، داشتند حرف های وسوسه انگیزشان را به ذهن او کند. مثلا یکی از شیاطین به او می گفت: "میخواهی توبه و خودت را از گناهان لذت بخش محروم سازی؟تو هنوز خیلی جوانی؛ و خیلی سالم. زندگی یک جوان سالم، بدون گناه، هیچ جذابیتی ندارد. گناه، نمک زندگی است و...
مرد جوان، مدتی با خود کلنجار رفت. عاقبت، تصمیم نهایی اش را گرفت. همان جا، در گوشه نمازخانه، به حالت سجده، خم شد و پیشانی اش را روی مهر گذاشت؛ با بغض، با اخلاص و با شرم زیاد به خدا گفت: "خدایا، مرا ببخش. اشتباه کردم. قول شرف میدهم ته دیگر تکرار نکنم. قول می دهم که دیگر (.....)
ناگهان، نوری با صدای بلند، در نمازخانه ترکید. شیاطین را دیدم که نعره های مهیبی کشیدند، سپس به شکل پودر سیاهی در آمدند و رفته رفته محو شدند...
📚 کتاب آن سوی مرگ
@shahidmohammadmoafi
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
در بررسی اعمال دیدم...
روزهایی بـود که وقتی از
سـر کـار بـر میگشتم با همسـر
بیماری مواجه میشدم که حتی
قادر به نشستن هم نبود.
باید برای بچهها هم پدری
مـی کــردم و هـم مــادری.
در بررسی اعمال دیدم برای صبر
در آن شرایـط سخت و کـمـک بـه
خانوادهام چه اجری به من دادند.
اما با یک شکایت نابجا و یک درد و دل بی موقع با اطرافیانم تمام اجرم ضایع شد...
📚 کتاب شنود
@shahidmohammadmoafi