دوستواقعیخداست...:
#داستان_کوتاه
مردی نزد پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم آمده و گفت: در پنهان به گناهانی چهارگانه مبتلا هستم؛ زنا، شرابخواری، سرقت و دروغ. هر کدام را تو بگویی به خاطرت ترک میکنم.
پیامبر خدا فرمود: دروغ را ترک کن. مرد رفت و هنگامی که قصد زنا کرد، با خود گفت: اگر پیامبر از گناه من پرسید، باید انکار کنم و این نقض عهد من است (یعنی دروغ گفتهام) و اگر اقرار به گناه کنم، حدّ بر من جاری میشود. دوباره نیّت دزدی کرد و همین اندیشه را نمود و درباره کارهای دیگر نیز به همین نتیجه رسید.
به نزد پیامبر خدا آمد و گفت: یا رسولالله! تو همه راهها را بر من بستی، من همه را ترک نمودم.
📚 به نقل از میزان الحکمه، ج۸، ص۳۴۴
@shahidmohammadmoafi
.
#داستان_کوتاه
✍خانمی سراغ دکتر رفت و گفت: نمی دانم چرا همیشه افسرده ام و خود را زنی بد بخت می دانم چه دارویی برایم سراغ داری آقای دکتر؟ دکتر قدری فکر کرد و سپس گفت: تنها راه علاج شما این است که پنج نفر از خوشبخت ترین مردم شهر را بشناسی و اینکه از زبان آنها بشنوی که خوشبخت هستند. زن رفت و پس از چند هفته به مطب دکتر برگشت، اما این بار اصلاً افسرده نبود. او به دکتر گفت: "برای پیدا کردن آن پنج نفر، به سراغ پنجاه نفر که فکر می کردم خوشبخت ترینها هستند رفتم اما وقتی شرح زندگی همه آنها را شنیدم فهمیدم که خودم از همه خوشبخت تر هستم!
خوشبختی یک احساس است و لزوما با ثروت و مال اندوزی به دست نمی آید. خوشبختی رضایت از زندگی و شکرگزاری بابت داشته هاست نه افسوس بابت نداشته ها!
@shahidmohammadmoafi
🌹 #داستان_کوتاه
✨ آیا میدانید فقیر واقعی کیست؟
✍ روزی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم از اصحاب خود پرسید: فقیر کیست؟ اصحاب پاسخ دادند: فقیر کسی است که پول نداشته و دستش از مال دنیا تهی باشد.
حضرت فرمود:
آنکه شما می گویید فقیر واقعی نیست،
فقیر واقعی کسی است که روز قیامت وارد محشر شود در حالی که حق مردم در گردن اوست، بدین گونه که یکی را فحش و ناسزا گفته، مال کسی را خورده، خون دیگری را ریخته، چهارمی را زده، اگر اعمال نیکو و کار خیری داشته در مقابل حقوق مردم از او می گیرند و به صاحبان حق می دهند، و چنانچه کارهای نیکویش کفایت نکند، از گناهان صاحبان حق برداشته و بر او بار می کنند، و روانه آتش دوزخ می نمایند، فقیر و بینوای واقعی چنین کس است.
📚منبع : بحارالانوار : ج 72، ص 6
@shahidmohammadmoafi
🌹 #داستان_کوتاه
امام صادق (ع) در بازار مدینه بودند که از کنار مردی رد شدند.آن مرد قصد خرید کرد و دست در جیب برد تا مبلغ آن کالا را بپردازد که ناگاه دید کیسه زرش همراهش نیست.
به امام مشکوک شد و سراغ او دوید و به امام تهمت دزدی زد. امام پرسید چه قدر در کیسه داشتی؟ مرد گفت هزار دینار. امام به معطب فرمودند هزار دینار این مرد را بده.
مرد کیسه زر را گرفت و رفت و پس از لحظه ای با شرم برگشت و گفت: ای مرد کریم مرا ببخش تمام ثروت من در کیسه ای بود و آن را یافتم. حال از تو می خواهم اسائه ادب مرا بپذیری و کیسه زر خودتان را پس بگیرید.
امام تبسمی کردند وفرمودند: ما اهل بیت چیزی را که دادیم هرگز پس نمی گیریم، آن را ببر و خرج خود و عایله ات کن. وبدان ما خاندان وحی، همیشه کسانی را که به ما ستم کنند با عفو گذشت با آنان روبه رو می شویم.
(دست از دامان اهلبیت برندارید☺️)
@shahidmohammadmoafi