حاج رضای عزیز و با اخلاص توی سوریه تیر به کتفشون خورد ولی برنگشتن عقب (نه برگشتن ایران یا دمشق یا حلب یا بیمارستان صحرایی) بلکه بعد از پانسمان در دو سه کیلومتری سد موندن و روزها میومدن روی سد؛ جایی که مونده بود، نه بهداشت داشت، نه امنیت؛ هر روز خمپاره کنار مقرشون میخورد ولی حاجی موند در کنار نیروهاش...
حتی بعد چند روز که نصف بچه ها برگشتن ایران، با پایان ماموریت و بنا به دستور، بازم حاجی کنار باقی بچه ها موند.
روی "تل العیس" که بعدا آزادسازی و گرفته شده بود و دقیق در لبه جلویی نبرد بود و حاجی اونجا موند با بچه ها روی العیس...
کجای عالم همچین فرماندهی و همچین فرماندهانی هست؟
به راستی فرمانده دلها بود...
اینو بگم یکی از رفقای پشتیبانی میگفت: که حاج رضا شب ها از درد به خودشون می پیچیدن تا جایی که اشکشون در میومد؛ اون سمت از سینه و کتف و بازوشون که تیر خورده بود، به کلی سیاه و کمبود شده بود 😭 ولی موند...
حاج رضا به خدا که خیلی مرد بودی...
راوی: دوست و همرزم #شهیدمحمدرضاالوانی🥀
#رفیقشهیدم🕊
#جانبازحریمزینب(سلاماللهعلیها)🌠
http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani