🇮🇷هوالحی القیوم
🚩قسمت اول- آن کشته فتاده بخون
"بعد از سالها دلش هوای شهر زادگاهش ایذه نمود "
اسماعیل ، لجم اورک آن کشته فتاده به خون از سفر ۳۸ ساله بازگشت!!
ایذه بپاه خیز!!! ایذه بپاه خیز که فرزند دلیرت بازگشت ، همان که حماسه ساز، سوسنگرد و تپه های شرهانی و عملیات رمضان بود با تشنگی لبانش !!!
اخ از تشنگی اسماعیل در ان عملیات و دویدنش از این سو به ان سو و شلیک ممد ، ارپی چی ۷ همان که جانشین فرمانده گردان زرهی تیپ امام حسن (ع) بود.
سالها بود که مادر اسماعیل و همرزمانش چشم به جزایر داشتند ، روضه الزهرا و تپه نورالشهدای ایذه محل تنهایی و درد دلهای مادر اسماعیل با او بود ، همان اسماعیل یی که حسرت نوحه خواندنش در کوچه پس کوچه های شهر ایذه بر دلمان ماند،،،
محال است اسماعیل را در روز عاشورا دیده باشی، وبتوانی آن را فراموش کنی، آن هم با هیبت مردانه واستوار ، خصوصا" آن جا که می خواند ، آب فرات گریه کن تا به مثال خون شوی!
وشنیدم در عملیات خیبر ، آن لحظه هم که چمشش به فرات افتاد ، این نوحه را خواند ، همان شعری که در روز عاشورای ایذه می خواند:
کنار دجله وفرات یه مشت آب به لب زنید
به یاد عباس شهید ، تشنه از آن گذر کنید
بارها گفتند، که اسماعیل آمد وخبر در شهر می پیچید اما مدتی بعد تکذیب می شد سرانجام در شب رحلت حضرت مصطفی ی ( نبی ص) آنسوی تلفن ، تلفن ناشناس از گروه تفحص شهدا بود که با بیژن( برادرشهید اسماعیل )تماس ۷گرفت،
و خبر بازگشت پیکرش را داد، بیژن تا صبح خواب به چشمانش نرفت ، سحرگاهان دست زن و بچه خود را گرفت و عازم ایذه شد و در محضر مادر نشست ، در بین راه بارها تمرین کرده که چگونه به مادر چشم انتظارش بگوید ؛
زنگ در به صدا در امد و مادر به استقبال بیژن آمد ، خوش امدی! چه خبر شد که این بار صبح بدین زودی با زن و بچه ات آمدی؟
گفت : چون مهمان دارید امده ام !!
و مادر گفت: مهمان ، عزیز است ولازم نبود ، خانمت را به دردسر بیندازی!!!
، غمی ۳۸ در گلوی بیژن لانه کرده بود و
ادامه داد ، که مادر این مهمان خیلی عزیز است ، خوب کی هست ؟
بیژن این دست و آن دست کرد و گفت :
خوابی ندیدی ؟
واو گفت چرا ؟
دیشب خواب دیدم در حرم امام حسینم
و جمعی منتظر، که گفتند قرار علم دار امام حسین( ع) بیاد!!!
بغض بیژن را امان نداد وگفت : مادرجان اسماعیلت امده است،
تراژدی اشک و آه بود و صبوری
دا امدی خوش امدی ، چقدر دور امدی
خوش امدی ، دلاورم ، خوش امدی
یل پر افتخارم ،
خوش امدی ؛ عزیز دل مادر!!!
صدای ناله ی در ان کوچه بالای تپه به عرش رفت ، بستگان اسماعیل ،وبرخی از مردم شهر خواهر و برادر ودیگران امدند،،؛،
به صحرا بنگرم صحراته بینم
به دریا بنگرم، دریاته بینم
به هر جا کوه ودر دشت
نشان از قامت رعنا تو بینم
ادامه دارد
سرهنگ پاسدار:
✍ #عیسی_خلیلی_اهواز
http://eitaa.com/akhbaremoqavemateislami