✅مناظره ای که وجدان خفته را بیدار کرد!!
✍جمعى از اصحاب امام صادق عليه السلام از جمله: حُمران بن اَعيَن و محمّد بن نُعمان و هِشام بن سالم و طيّار، خدمت امام صادق(عليه السلام) بودند و جمع ديگرى نيز حضور داشتند و هشام بن حكم - كه جوان بود - در ميان آنان حضور داشت. امام صادق عليه السلام خطاب به او فرمود: «اى#هشام! به من گزارش نمىدهى كه با عمرو بن عُبَيد، چه كردى و از او چه پرسيدى؟» .
هشام گفت: اى فرزند پيامبر خدا! هيبت شما مرا مىگيرد و از شما شرم دارم و زبانم در برابرتان بند مىآيد .
امام صادق عليه السلام فرمود:«وقتى به شما دستورى مىدهم، اجرا كنيد» .
هشام گفت : از وضعيت عمرو بن عبيد و مجلس درس او در مسجد بصره ، خبردار شدم . اين امر، بر من گران آمد و به سوى او رهسپار شدم و روز جمعه به بصره رسيدم و به مسجد بصره رفتم. ديدم جمع بسيارى بر گرد عمرو بن عبيد حلقه زدهاند و او پاىجامه پشمىِ سياهى به پا و ردايى به تن داشت و مردم از وى پرسش مىكردند. من از مردم، راه خواستم و برايم راه باز كردند و من رفتم و در انتهاى جمعيت، دو زانو نشستم. آن گاه گفتم: اى مرد دانشمند! من مردى غريبم اجازه مىدهى سؤالى بپرسم؟
گفت : آرى .
گفتم: تو چشم دارى؟
گفت: پسرم! اين چه سؤالى است؟ چيزى را كه مىبينى، چگونه در بارهاش مىپرسى؟
گفتم: سؤال من، همين گونه است .
گفت : بپرس، پسرم! هر چند پُرسشت احمقانه است.
گفتم: پاسخ سؤالم را بده!!
گفت: بپرس
گفتم: آيا چشم دارى؟
گفت: آرى
گفتم: با آن چه مىكنى؟
گفت: با آن رنگها و اشخاص را مىبينم.
گفتم: آيا بينى دارى؟
گفت: آرى
گفتم: با آن چه مىكنى؟
گفت: با آن بوها را استشمام مىكنم .
گفتم : آيا دهان دارى؟
گفت: آرى
گفتم: با آن چه مىكنى؟
گفت: با آن مزهها را مىچشم .
گفتم: آيا گوش دارى؟
گفت: آرى
گفتم: با آن چه مىكنى؟
گفت: با آن صدا را مىشنوم.
گفتم: آيا دل دارى؟
گفت: آرى
گفتم: با آن چه مىكنى؟
گفت: به وسيله آن آنچه را بر اين اندامها و حواس، وارد مىشود، تمييز مىدهم .
گفتم: آيا با وجود اين اندامها، از دل، بىنيازى نيست؟
گفت: نه
گفتم: چگونه نه، در حالى كه اين اندامها صحيح و سالم هستند؟
🔹گفت: پسرم! اين اندامها هر گاه در چيزى كه بوييده يا ديده يا چشيده و يا شنيدهاند، شك كنند و آن را به دل، ارجاع مىدهند و دل، يقين حاصل مىكند و شك را از بين مىبرد .
به او گفتم: پس خداوند ، دل را در حقيقت، براى [رفع] شكّ اندامها گذاشته است؟
گفت: آرى
گفتم: پس وجود دل، لازم است وگر نه اندامها به يقين نمىرسند؟
گفت: آرى
🔸به او گفتم: اى ابو مروان!(کنیه عمرو بن عبید است) پس خداوند - تبارك و تعالى - كه اندامهاى تو را به حال خود رها نكرده؛ بلكه براى آنها پيشوايى قرار داده است تا بر دريافتهاى صحيحِ آنها صحّه بگذارد و به آنچه در آن شك شده است، يقين كند؛آیا اين همه مخلوق را در سرگردانى و شك و اختلاف، رها مىسازد و برايشان پيشوايى كه شك و سرگردانىشان را به او ارجاع دهند، قرار نمىدهد، در صورتى كه براى اندامهاى تو، پيشوايى قرار داده است تا سرگردانى و شكّ خود را به او ارجاع دهى؟!
عمرو، خاموش ماند و چيزى به من نگفت . سپس رو به من كرد و گفت: تو هشام بن حَكَمى؟
گفتم: خير
گفت: از همنشينان اويى؟
گفتم: خير
گفت: پس اهل كجايى؟
گفتم: از اهالى كوفه
گفت: پس تو خود او هستى!
آن گاه،مرا در آغوش كشيد و به جاى خود نشانيد و خودش از جايش برخاست و تا زمانى كه من نشسته بودم، ديگر سخنى نگفت.
وقتى سخن هشام به اين جا رسيد، امام صادق(عليه السلام) خنديد و فرمود:«اى هشام! اين مطالب را چه كسى به تو آموخته است؟»
هشام گفت: مطالبى است كه از خود شما آموخته بودم و آنها را به هم ربط دادم .
امام فرمود: «به خدا سوگند كه اين مطلب، در كتابهاى ابراهيم عليه السلام و موسى عليه السلام آمده است».و در وصف هشام فرمودند:«ناصرنا بقلبه ولسانه و يده»
هشام با دل و زبان و عملش، يارى كننده ما است.
📚الكافى/ج ۱،ص ۱۶۹
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
☘@Yafatimaha☘