eitaa logo
کانال رسمی شهید محمدرضا الوانی🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
16هزار ویدیو
213 فایل
*اللهم عجل لولیک الفرج* شهیدمدافع حرم در سجده‌یِ آخرِ نمازهایش این دعا را میخواند: ‌اللهم أخرِج حُب الدُّنیا مِن قُلوبِنا...✨ تاریخ تولد🎂:1361/1/2 تاریخ شهادت🕊️:1395/7/7 مزارشهید🥀:باغ بهشت همدان «زیرنظر همسر شهید» ادمین پیشنهادات:۰۹۱۸۵۴۶۱۲۶۰
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅تازه عروس🔅 🌸از روز عروسی‌شان ۱۷ روز بیشتر نمی‌گذشت. همین که خبر مظلومیت امام حسین(ع) و پیغام دعوت به یاری‌ش رو دریافت کردند،✉️ با اشتیاق راهی کربلا شدند. هانیه، خوشحال از اینکه: چه ازدواج و زندگی با برکتی که‌ ابتدای اون با یاری فرزند رسول‌خدا(ص) و رسیدن به کاروان کربلائیان آغاز شده. اصلا خودش وهب را تشویق کرد که دعوت حسین(ع) را قبول کند و در کاروان کربلا همراه او شود. ✨وهب هم خوشحال بود؛ عمر و جوانی اش را در دین مسیحیت گذرانده بود، اما حالا در کنار حسین(ع) مسلمان و عاشق و دلباخته امام شده بود. ✨چه ازدواجی و چه آغاز و پایانی! چه عروس و داماد عاشقی!✨ عروس عاشق داماد و❤️ داماد عاشق عروس اما هردو عاشق حسین(ع) 🔸قصه حضور وهب و همسرش در روز عاشورا قصه پرغصه و پر درسی ست. هانیه تنها زنی بود که در روز عاشورا توفیق شهادت پیدا کرد. ✍روز عاشورا وقتی وهب به میدان رفت، هانیه هم میله‌ای آهنین برداشت تا در کنار وهب بجنگد. وهب همین که دید هانیه وسط میدان جنگ آمده از او خواست تا برگردد و پیش زنان سپاه بماند. اما هانیه صدا زد: «عزیزم تو را رها نمی‌کنم تا آنکه در کنار تو و همراه تو بمیرم.❣» 😔لحظاتی نگذشت که دست راست وهب قطع شد. هانیه با دیدن این صحنه فورا فریاد زد: «عبدالله! عزیزم! میثاق را فراموش نکن! قولی که به خدای خود دادی که تا آخرین نفس در راه حسین(ع) بایستی و مبارزه کنی...» مدتی بعد😔 وهب در محاصره یزیدیان گیر افتاد. هانیه دیگر نتوانست تحمل کند. باعجله به سمت محل مبارزه همسرش در میدان نبرد دوید. اما درست لحظه‌ای به بالین همسرش رسید که دست و پاهای او در جنگ قطع شده بود.😢 هانیه وقتی صورت خونین تازه دامادش را دید، خم شد و پیشانی مردش را بوسید.💔 نگاهش به صورت بی رمق وهب افتاد که به هانیه لبخند می‌زد. شاید با نگاهش حرف میزد و می‌پرسید: دیدی آخر به میثاق و وعده‌ام عمل کردم... هانیه دست همسرش را گرفت و گفت: «عزیز دلم! فدای تو که از پاکان و فرزندان پیامبر(ص) دفاع کردی. بهشت گوارای وجودت! 🌹 از خدا بخواه مرا نیز با تو هم‌سفر کند.» و شروع کرد به حرف زدن با وهب با صدای بلند با حرف‌های شجاعانه و مظلومانه. 👹در این بین عمرسعد سنگدل، که ترسید نکند این حرف‌های هانیه در دل سربازانش تاثیر بگذارد، به شمر دستور داد تا هانیه را هم به شهادت برساند. شمر ملعون ضربه ای به سر هانیه زد و او را هم به شهادت رساند... هانیه در لحظه‌های آخر نگاهی به همسرش وهب و نگاهی به آسمان انداخت و آرام در کنار همسر جوانش در راه امام حسین(ع) به شهادت رسید... 🚩و خوش‌به‌حال هانیه‌ها و وهب های امروز، جوانانی و نوجوانانی که همه زندگی‌شان را نذر راه یاری امام زمان‌شان کرده اند... @to_daryaee_man_kavir
✍ قدش اندازه قد تفنگ بود … گفتم: چه جوری اومدی اینجا؟🤔 گفت: با التماس! گفتم: تو با این قد و سن کم‌ت چجوری گلوله رو بلند میکنی؟😮 گفت: با التماس! به شوخی گفتم: میدونی آدم چجوری شهید میشه؟😊 لبخندی زد و گفت: با التماس!☺ 😔 تکه های بدنش رو که جمع می‌کردم فهمیدم چقدر التماس کرده… تو هم بلدی از این التماس‌ها که باعث سربلندی آدم بشه @to_daryaee_man_kavir