مملکت باکری می خواهد
رسیدیم به دژبانی لشکر عاشورا. دژبانیی که به دستور [مهدی] باکری برپا شده بود. دژبان آمد پای ماشین و گفت «آقا نمیشود بروید.»
گفتیم «برای عبور از این جاده چه چیزی باید داشته باشیم؟»
با همان لهجه #ترکی گفت: «برگه تردّد.»
باکری هم درآمد که «من باکری هستم.»
گفت: «شما باکری باش. به من گفتهاند امضای باکری. من فقط امضای باکری را میشناسم.»
هر کاری کردیم، دژبان نگذاشت وارد جاده شویم. باکری گفت: «خُب همین الآن امضا میکنم.»
گفت: «نه؛ باید بروید قرارگاه برگه بگیرید و بیاورید.»
باکری خوشش آمد. پیاده شد و صورتش را بوسید و گفت: «خُب، حالا که نمیگذاری برویم، ما هم برمی گردیم.»
خاطرات سردار جعفر جهروتی زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علی لای لای علی لای لای بالام لای لای...
#ترکی