#کرامات_شهدا🌷1⃣
گفتند حال بچه اصلاخوب نیست.یعنی کارش تمام است تنهاامیدی که به ذهنم رسید،عزت واعتبار #شهید محمدزمان ولی پور درپیشگاه خدابود،یادجوراب خونی #شهید افتادم روزی که پیکرشهیدراآوردندجوراب خونی راازپایش درآوردیم وبه یادگارنگه داشتیم سریع جوراب رابرداشتم ورفتم بیمارستان جوراب رابه بدن مریض کشیدم وزیرلب می گفتم محمدزمان توپیش خداآبروداری این مردم به تواعتقاددارن #شفای این بچه راازخدابخواه...
الان چندسالی ازاین ماجرامی گذردآن بچه بزرگ شده وافتخاری است برای جامعه وخانواده اش....
وقتی #پیکر محمدزمان ولی پور راآوردندبدنش پرازترکش بود😔 امالبخندبه لب داشت و #دستش به نشانه احترام به #سینه بود!وقتی به خانه رسیدم ازخستگی خوابم بردبلافاصله... محمدآمدو گفت:ازدیدن لبخندبرلب ودستی که به احترام بر #سینه بودتعجب کردی؟داشتم آن لحظه آخربه آقام #امام_حسین(ع)سلام می دادم یکباره خودآقاآمدندومرابه آغوش گرفتند
#شهید_محمد_زمان_ولی_پور
✍منبع:کتاب #شهیدان_زنده_اند
@shahidmosavinejad
#روایت_عشق🌷
پیکرش را با دو #شهید دیگر تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه، نگهبان سردخانه میگفت: یکیشان آمد به خوابم و گفت: جنازهی من رو#فعلاً تحویل خانوادهام ندید، از خواب بیدار شدم، هر چه فکر کردم کدام یک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن خواب بوده دیگه، فردا قرار بود #جنازهها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم، دوباره همون جمله رو بهم گفت، اینبار فوراً اسمشو پرسیدم، گفت: #امیر_ناصر_سلیمانی، از خواب پریدم رفتم سراغ جنازهها، روی #سینه یکیشان نوشته بود: شهید امیر ناصر سلیمانی
بعدها متوجه شدم در اون تاریخ، خانوادهاش در #تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخوره.
#شهیدامیرناصرسلیمانی
@shahidmosavinejad
#یا_زهرا_س
راز #جبههها بود...
و دستگیریِ #حضرت_مادر،
که زهراییها را #مادرانه میخرید؛
با نشانی بر #پهلو، #سینه،
و گاه #بینشان ماندن..
بر #خاک صحرا...
@shahidmosavinejad