#شهدای_حسینی
هر سال که نزدیک ماه محرم می شدیم مصطفی حسابی سرش شلوغ بود.
باید تدارک هیئتش رو می دید هر وقت خونمون می آمد، آروم و قرار نداشت، بس که فکرش درگیر کاراهاش بود.
دوست داشت به بهترین شکل ممکن برنامه ها و مراسم عزاداری انجام بشه و برای اربابش چیزی کم نذاره...
دورت بگردم مادر ،دیدی اون همه خلوص و صداقت در کارها و رفتارت چه پاداشی داشت؟
✍به روایت مادر بزرگوارشهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
📎فرمانده گردان عمار فاطمیون
@shahidmosavinejad
#شهدای_حسینی
نوجوان ۱۶ ساله
#شهید_عادل_کرمـــــی
روز خاکسپاری پیکرش را به خانه آوردند هر چه التماس کردم رویش را باز کنید تا یک بار دیگر چهره جگر گوشهام را ببینم راضی نشدند خودم را بر روی جنازه انداختم به ناچار رویش را باز کردند.
من منتظر دیدن صورت عادل و آخرین بوسه بر لبانش بودم اما ... مشمع کنار رفت ناگهان رگهای بریده گلویش ظاهر شد و من جایی را بوسیدم که هرگز تصور نمیکردم. عادل من بی سر و دست به خانه برگشته بود.
✍راوی:پدربزرگوارشهید
@shahidmosavinejad
#شهدای_حسینے🌷
توسل به حضرت علی اصغر(ع)
✍شانزده ساله بود و از یک خانواده روحانی. اطلاعات مذهبی فراوانی داشت. بچه هااو را عارف کوچولو صدا میکردند.
در خط سوم، جایی که قبضه های خمپاره مستقر بودند. قرار داشتیم. میخواستم با او خداحافظی کنم. هر چه دنبالش گشتم نبود، عاقبت کنار رودخانه پیدایش کردم.
نشسته بود با خودش زمزمهای داشت و آهسته گریه میکرد. به شوخی گفتم: چیه؟ خلوت کردی، التماس دعا.
گفت: «روضه علی اصغر میخوانم» پرسیدم: «چرا علی اصغر گفت: من هم مثل علی اصغر به شهادت خواهم رسید. بعد اضافه کرد: اگر قول بدهی به کسی نگویی برایت تعریف خواهم کرد. گفتم: قول میدهم، ولی تو را که به خط نمیبرن، چطور شهید میشوی؟ گفت همینجا، کنار قبضه های خمپاره، سه روز دیگه، من به همراه برادران توکلی و عزیزی به کمک قبضه های خمپاره میرویم یک ناشناس با ماست. ناگهان گلولهای از آسمان میآید، من گلوله را میبینم. عزیزی و توکلی از ما جدا میشوند و گلوله کنار ما به زمین میخورد، ترکش بزرگی گلوی مرا میبرد، من و آن ناشناس شهید میشویم. و دقیقاً همان شد که گفته بود.
#شهید_محمد_تقی_انزله
@shahidmosavinejad
#شهدای_حسینی
تازه سر حرف رو باز کرده بودیم که ،
صدای مداح بلند شد ،
السلام علیک یا اباعبدالله....
اشک توی چشماش حلقه زد ، صورتش را برگرداند ، داشت گریه می کرد گفت ،
الان دارن روضه امام حسین رو می خونند ، حرف هامون باشه برای بعد....
سردار
#شهیدمحمد_فرومندی
@shahidmosavinejad
#شهدای_حسینی
✍نصف شب از صدای ناله نماز شبش از خواب بیدار شدم. میان گریه هایش می گفت: خدایا اگر شهادت را نصیبم کردی، می خواهم مثل امام حسین (ع) بی سر و مثل حضرت عباس (ع) بی دست باشم.
وقتی پیکرش را آوردند نه سر داشت و نه یک دست.
گویا آن شب خدا می شنیدش.
🗣راوی: پدر شهید
#شهید_ماشاءالله_رشیدی
@shahidmosavinejad
#شهدای_حسینی
🌷شهـــید حسینعلی اکبری
خیلی از همرزمان شهید میگفتند شهید همیشه بوی عطر میداد، خوش بو بود، خیلی وقت ها از او میپرسیدیم حسین چه عطری میزنی اما هر دفعه جواب سر بالا میداد یا بحث را عوض میکرد، ولی آنچه که برای ما عجیب بود بوی عطر خیرکننده اش بود که هیچ جا نبود. تا اینکه شهید و در وصیت نامه اش راز این بوی خوش فاش شد.
این شهید در وصیت نامه اش نوشته بود: به خدا هیچگاه در زندگی ام از عطر استفاده نکردم، فقط هر گاه میخواستم بوی خوش داشته باشم، میگفتم، «السلام علیک یا اباعبدالله ...»
@shahidmosavinejad