شهید موسوی نژاد
#کرامات_شهدا🌷2⃣ روزی سر قبر علیرضا بودم که متوجه خانمی شدیم که شدیدا گریان بود از ایشان سوال کردم ک
#کرامات_شهدا🌷 3⃣
همیشه #یازهرا میگفت و البته عنایاتی هم نصیب ما میشد.
مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول میشدیم؛ چون پسر بزرگ خانواده بود، همه از او انتظار داشتند، به همین خاطر به نزدیکانش هم کمک میکرد.
از طرفی هم خودمان مستأجر بودیم و من هم #دانشجو بودم. آنچنان توان مالی نداشتیم. یکبار گریهام گرفته بود. میخواستم دانشگاه بروم، اما کرایه نداشتم. مانده بودم ۵ تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود.
وقتی به اطاق دیگر رفتم، دیدم اسکناس های #هزاری زیر طاقچهمان است. تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک ۵ تومانی هم نداشتیم، این هزاری ها از کجا آمد!؟گفت:
این لطف آقا #امام_زمان است. تا من زنده هستم به کسی نگو
✍به روایت همسر شهید
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
#ذاکر_اهل_بیت
@shahidmosavinejad
شهید علمدار:
باید #خاطرات کوتاه و زیبای #شهدا را جمع کنیم و منتقل کنیم، نباید منتظر باشیم که ما رو #دعوت کنند، باید خودمان بریم دنبال جوان ها.
البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم. اگه مثل #شهدا نباشیم، بی فایده است. کلام ما تأثیر نخواهد داشت.
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
@shahidmosavinejad
من کنار سید نشسته بودم و سید هم طبق معمول شال سبزش را روی سرش انداخته بود و با سوز و گداز خاصی مشغول خواندن زیارت عاشورا و مداحی بود.
بعد از اتمام مراسم ناگهان شال سبزخود را بر گردن من گذاشت.
با تعجب پرسیدم: این چه کاری است؟!
گفت: بگذار گردن تو باشد.😉
بعد از لحظه ای دیدم جمعیت حاضر به سوی من آمدند و شروع کردند به بوسیدن و التماس دعا گفتن.
با صدای بلند گفتم: اشتباه گرفته اید، مداح ایشان است.
اما سید کمی آن طرف تر ایستاده بود و با لبخند به من نگاه می کرد.😊
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🕊🌹