👆👆👆
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸تصنیف دل
✨رزمنده کوچک✨
🌴اصلاً چرا رفتي بجنگي؟
اصلاَ چرا ما را نبردي؟
من بچه ي خوبي نبودم
مامان و زهرا را نبردي؟
🌴گفتي: تو مردِ خانه هستي
رفتي كه با دشمن بجنگي
من، مردِ اين خانه، قبول است
اما چه مردِ بي تفنگي
🌴يك شب اگر دشمن بيايد
اين جا ميانِ خانه ي ما
من هستم و يك دستِ خالي
من هستم و مامان و زهرا
🌴لطفي كن و از جبهه بفرست
نارنجكي، ميني، تفنگي
من هم به جايش قول... ديگر
يك مرد باشم، مردِ جنگي
🌴چشم انتظارم تا بيايد
سوغاتي ام، شرمنده ي تو
قربانِ باباي عزيزم
کوچکترین رزمنده ی تو
تقدیم به همه فرزندان شهدا که در خردسالی مرد خانه شدند
@shahidmoshtaghi
«مُشْتٰاقُاْلْحُسِینِعَلَیهِاْلْسَلامِ»
شبتون به دور از دلتنگی شرمنده از دلتنگی فرزندان شهدا #امیرمهدی #نازنین_زهرا @shahidmoshtaghi
چه پسرانی که یک شبه کودکی خود را از دست دادند و مرد خانه شدند...
امیرمهدی جان...
تو هم یک روز مثل بابات شهید راه عشق و خون میشی و پاسدار ولایت انشاءالله
#فرزند_شهیدمشتاقی
@shahidmoshtaghi
لطفاخودتونوبطورکامل معرفی بفرمایید
(نام ونام خانوادگی ،افتخارهمسری کدوم شهیدرودارین، میزان تحصیلات وشغل)
👇👇👇
خانم عارفه سعادت هستم
همسر شهید مدافع حرم حسین مشتاقی
لیسانس روانشناسی عمومی
خانه دار
شهیدروبطورکامل معرفی بفرمایید
(نام ونام خانوادگی ، میزان تحصیلات وشغل)
👇👇👇
شهید مدافع حرم حسین مشتاقی
متولد : شهرستان نکا
تاریخ تولد : ۱۳۶۴/۲/۲
محل زندگی : شهر نکا(استان مازندران)
وضعیت تأهل : متأهل
تعدادفرزند : دوقلو ، یک دختر ویک پسر
تحصیلات : لیسانس تربیت بدنی
شغل : پاسدار
محل خدمت : لشکر ۲۵ کربلای مازندران
تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۲/۱۶
(مصادف با مبعث پیامبر)خانطومان سوریه
چگونه باشهیدآشناشدین؟ازنحوه خواستگاری وازدواجتون برامون بگین
👇👇👇
خانواده ی حسین آقا با خانواده ی دخترعمه ی من(فرزند شهید علی اکبر ابراهیمی هستند و عروس سردار طوسی) رفت و آمد خانوادگی داشتند.
منو دخترعمم یه روز برای خرید رفتیم بیرون و حسین آقا با مادرشون هم داشتند می رفتند خونه ی مادربزرگشون همدیگه رو دیدند و سلام و احوالپرسی کردند و رفتند.
من همون شب وقتی خوابیدم خواب می بینم که تو سپاه شهرمون هستم و یکی یه لیستی میاره و اسم من تو اون لیست هست و به من میگه که دیگه از امروز اسم شما رفته تو لیست بیمه ی خانم های پاسدار.
من نمی دونستم که حسین آقا پاسدار هستند و برام جای سوال بود که چرا این خواب رو دیدم
بعد از یه هفته حاج خانم(مادرشهید) با دخترعمم تماس می گیرند و از ایشون می خوان که از خانواده ی ما برای خواستگاری اجازه بگیرند.
من چون یه دونه دختر خانواده بودم پدرم خیلی سخت گیری می کردند و همه ی خواستگارها به دلایل مختلفی از جانب پدر رد میشدند...
ولی حسین اقا تنها خواستگاری بود که وقتی صحبت از ایشون در خانواده ی ما شد پدرم سکوت کرد و مخالفتی نکرد.
چطورشدکه به خواستگاری شعیدمعززجواب مثبت دادین؟
👇👇👇
۱۲ بهمن 88 حسین آقا تشریف آوردند منزل ما تا برای اولین بار با هم صحبت کنیم.
حسین آقا خیلی خجالتی نبود اما در مراسم خواستگاری خیلی خجالت میکشید. صحبت هامون هم در حد ده دقیقه یا یه ربع بیشتر طول نکشید.
تنها چیزی که ازم خواستند این بود که من یک زن محجبه و صبور می خوام. در آن جلسه در مورد سختیه کارشان گفتند. از من پرسید : صبور هستی؟ کارم طوری است که شاید یک سال خانه نباشم فقط دو روز باشم . من که دوست داشتم با یک طلبه یا یک پاسدار ازدواج کنم چون احساس میکردم افرادی از این قشر به خاطر اعتقادات دینی و ارزشی که دارند خیلی برای زن و خانوادشون ارزش قائل میشوند. در جواب گفتم : اصلا با کارتان مشکلی ندارم،و من هم در مقابل از شما می خوام که فردی باایمان باشید خوش خلق و مهربان و به خانوادم احترام بگذارید.
بنابراین ۲۸بهمن 88 عقد کردیم و عید 91 سر خانه و زندگی خودمان رفتیم.
و خداروشکر در این شش سالی که با هم زندگی کردیم خلاف قول و قراری که در جلسه خواستگاری گذاشتیم عمل نکردیم.