eitaa logo
زینبیون مصطفی خمینی
153 دنبال‌کننده
19هزار عکس
9.8هزار ویدیو
121 فایل
پایگاه مصطفی خمینی کانالی جهت اطلاع رسانی و بصیرت افزایی ارتباط با ادمین https://eitaa.com/yousefi_313
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خیابان انقلاب
🔴 تکلیف خیس خاطره هامان چه می شود؟ ✍🏻 🔹چهار سالم بود . محرم ها با مادرم می رفتیم روضه خانه خوشروها ؛ یک خانه با معماری قاجاری. منبر وسط قسمت زنانه بود . دور تا دور منبر زن ها می نشستند و همه طبیعتا با چادرهای مشکی . سید می‌رفت روی پله دوم منبر می‌نشست و تمام مدت با چشم بسته حرف می‌زد. من از حرف‌های سید هیچ نمی‌فهمیدم و مدام چشم می گرداندم تا ببینم پیرمرد چای‌گردان کی به ما می‌رسد . به من که می‌رسید می‌نشستم. خم می‌شد یک سینی مربعی برنجی کهنه با یک قندان کوچک که فقط سه حبه قند تویش جا می‌شد و یک غنچه گل محمدی تزئینش بود می‌گذاشت جلویم . قندها را می‌انداختم توی چای و داغی چای حلشان می‌کرد . بعد هم می‌زدم و نوبت مادرم بود که چای را در نعلبکی بریزد و جرعه جرعه به کامم بنشاند. 🔸آقا که می‌رفت توی روضه، همه زن ها چادرهاشان را می‌کشیدند روی صورتشان و پرهیجان‌ترین صحنه چهارسالگی‌ام گر می‌گرفت. یک همهمه غریبی از خیمه خانه خوشروها شروع می‌شد و می‌رفت توی عرش؛ همان جایی که سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است . این صحنه سوررئال ترین صحنه عمرم بود . چهارسالگی من می‌ایستاد و همه زن‌ها نشسته بودند و من زل می‌زدم به این رشته کوه‌های کوچولوی سیاه که گویی متراکم و فشرده از زمین روییده بودند و با زلزله کلمه‌های روضه سید، تکان می‌خوردند و جلو و عقب می‌رفتند. 🔹یک وقت‌هایی هم در خانه خوشروها خوابم می‌برد و چادرم می‌شد خیمه‌ای که سایه‌اش روی شیطنت به خواب رفته‌ام می‌افتاد . یک وقت‌هایی پلک وا می‌کردم و می‌دیدم روی شانه مادرم در تاریکی زیر چادر ، انگار عقب عقب راه می‌‌رفتم و همه چیز از پشت سرم در می‌آمد و در پرسپکتیو مقابلم کوچک می شد . کاشوب در تمامی ذرات عالم است ... هشت سالم بود . هر صبح اول بوی نفت می خزید زیر پره بینی ام و مغزم هشیار می شد که نیم ساعت دیگر باید بیدار شوی . بعد صدای سوت و جوش سماور نفتی صوراسرافیل بود برای من و برادر و خواهرهایم برای شروع یک روز دیگر مدرسه . من معمولا با همان بوی نفت بیدار می‌شدم ؛ ولی دوست داشتم مادرم دست روی صورتم بکشد و یک حامدجان بگوید و دلم ضعف برود و بعد بگویم چشم بیدارم. یک لقمه نان و پنیر یا نیمروی خشک و برشته شده جلویم بخزاند و بعد راهی مدرسه ام کند. 🔺آن روزها بم ما جولانگاه کاروان های قاچاق مواد مخدر بود. ماشین لخت می‌کردند، بچه می‌دزدیدند، آدم گروگان میبردند و هزار ذنب لایغفر دیگر... یک وقت‌هایی که سوز هوا زیاد بود یا خبر نا امنی‌ای چیزی در بم می‌پیچید، صبح‌ها می‌آمد مرا برساند مدرسه. تا مدرسه‌مان راهی نبود که تاکسی و سرویس بخواهد . پیاده می‌رفتیم. بال چادرش را وا می کرد من می‌رفتم زیر چادرش و راه می‌افتادیم سمت مدرسه و وای که چه تجربه مهیبی بود. 🔹یک لایه چادر مشکی می شد امن‌ترین اتاق ضد گلوله جهان و آرامشی نجیب می خزید زیر پوست هشت سالگی ام. گاهی چادرش ضخیم بود و هیچ نمی دیدم و با کلماتش هدایت می شدم ؛ فقط می گفت جوی آب است یا سنگ است یا جدول است، تا مدرسه صدا می شنیدم و بوی مادرم که توی مشامم هوریز می‌کرد . گاهی هم چادر نازک تری انتخاب می کرد و می‌شد سایه‌هایی گنگ و مواج را دید و فکر را به هزار سمت و سو برد . زن حواسش به غرورم بود . صد دویست متری مدرسه که می‌رسیدیم، به مردانگی‌ام احترام می‌گذاشت، بال چادرش را وا می‌کرد و من دوباره پلک می‌گشودم به دنیای ترسناک و کیف میکردم از این که این قدر من را بلد است. من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم... . 🔸37ساله‌ام . سی‌و هفت سالگی‌ام توی روزنامه کار می‌کند . عینک می زند. کتاب می خواند. قسط دارد و شلوغی مترو رنجش می‌دهد. سی و هفت سالگی‌ام از شما چه پنهان یک چادر مادر از سالهای هشت سالگی‌ام را آورده تهران یک وقت‌هایی که خیلی دلش بگیرد، شمد می‌کند رویش و می‌خزد زیر گل‌های حالا بور شده اش و آرام اشک می ریزد. 🔺برای منی که چادر مادرش دژ محکم و استواری بوده که پناه همه دلشوره‌هایش بوده، حالا سختش است در همین روزهای سی و هفت سالگی ببیند زنی(تو بخوان دختر یک وزیر که 30 سال است وزیر است) که تا پیش از این به دوربین (بی چادر و البته با حجاب)لبخندهالیوودی می‌زده، به دلیل چنگ زدن به بیت المال و فساد مالی و ربا و ... به چنگ قانون افتاده و حالا که در جلوی دوربین ها و دادگاه و قاضی باید راجع به این 185 میلیارد تومان به مردم توضیح بدهد، چادر مشکی سر کرده و رویش را گرفته مثل همان زن های نجیب و عاشق خانه خوشروها... 💢 شما که همه چیز دارید! شما که در ناز و شده اید ! ما دلمان به همین خاطرات خوش است. خاطرات ما را مسخره نکنید خانم. http://eitaa.com/joinchat/825098246C346759229f