لوطی صالح۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت بیست و چهارم
۰۰۰ تا رسیدیم ، میثم ، گرگ کوهستان رو تحویل داد ُ و قاطر زخمی رو با یه قاطر سالم عوض کرد ُ و گفت بیاید می خام ببرمتون پیش بهترین دوستم ، کسی که یه نابغه اس ُ و بهترین نقشه خوان ُ و بیسیمچی منطقه ، تُو شکستن رَمزهای دشمن حرف نداره ُ و استاده ، پیش خودم گفتم : این کسی رو که میثم تعریفش می کنه ، باید یه دانشجوی دکترا از امریکا ، یا اکسفورد ِ لندن ، یا حداقل باید دانشجوی نمونه دانشگاه تهران ، یا شریف یا امیر کبیر باشه ، خیلی دلم می خواست یه نُخبه ایرانی رو از نزدیک ببینم ، وارد سنگر شدیم ، سنگر تاریک تاریک بود ، تعجب کردم ُ و به خودم گفتم ، اینجا که خالیه ، میثم با لحن مهربونی صدا زد ، محمدم ، داداش ، محمدم ، اینجایی ، یه هو یه صدای آرومی تُو تاریکی گفت : الله اکبر ، میثم خندید ُ و گفت : خودشه ، بعد چراغ قوه کوچیکش رو روشن کرد ُ و نورش رو انداخت گوشه سنگر ، دیدم یه نفر تو حالت سجده ، داره گریه می کنه ، میثم زود چراغ قوه رو خاموش کرد و آروم گفت : بیاید بیرون منتظر بشیم ، اومدیم بیرونسنگر و تِکه دادیم به کیسه های شن ، یه دفعه شوزش شدیدی رو دست راستم احساس کردم ُ و داد زدم ُ و با کف دست چپم کوبیدم رو دست راست ، یه چیری گازم گرفت ، فکر کردم عقرب یا زنبوره ، دیدم میثم می خنده ، پرسیدم چرا می خندی ؟ یه هو یه صدای آرومی گفت : نترس داداشم ، مگسه ، با تعجب گفتم : مگس ؟ تا نگاه انداختم دیدم یه جوون شانزده هفده ساله مثل خودمون ، نورانی و زیبا ، بالا سرم وایساده ، خنده ملیحه ایی کرد ُ و گفت : آره مگس های اینجا گوشت خوارن ، و حتی از روی لباس هم گاز میگیرن ، آستینش رو زد بالا ، دیدم همه اش جای نیش و گاز مگسه ، پرسیدم پس شبا چجوری اینجا می خوابید ، جواب داد داخل چادرای توری ، و گاهی به سختی ، میثم ُ و محمد چنان گرم همدیگه رو بغل کرده بودن که هر کِی می دید فکر می کرد برادرند ، میثم ما رو به هم معرفی کرد ، رو کرد به حاج آقا قلعه قوند ُ و گفت : این آقا محمد آقا ، همون نابغه ایی که گفتم ، قراره نقشه خون ُ و بیسیمچی شما باشه ، چند ماهیه اومده دربندی خان عراق ، و تقریبا" به آب ُ و هوا این منطق آشناست و خیلی می تونه کمکتون کنه ، محمد تا آقا قلعه قوند ُ و دید پرسید شما معلم هستید نه ، من پریدم وسط ُ و گفتم : اره تو از کجا فهمیدی ، آقا معلم بینش دینی ماست ، محمد گفت ایشون در مسابقات قرآن تهران ، پارسال جزء داورها بودن ، آقا قلعه قوند گفت : و شما هم نفر اول رشته تلاوت قرآن تهران بودی ، که موقع جایزه گرفتن ، سکه طلات رو هدیه کردی واسه کمک به جبهه ، اسمت چی بود ، میثم زودی گفت : محمد ِ جمال عشقی ، آقا پرسید ؟ محمد جمال ِ عشقی ؟ محمد خندید ُ و گفت ، نه محمد ِ ِ جمال عشقی ، جمال ُ و عشقش با همه ، میثم دوباره خندید ُ و زد روی شونه محمد ُ و گفت : پس جمالتو عشقه ، همه خندیدیم ۰۰۰ ، یه دفعه آقای ولی زاده زد رو شونم صحنه واسم عوض شد ، دیدم داخل اطاق محمدم ، آقای ولی زاده همینطور که دولا شد تا شیشه های شکسته قاب عکس رو جمع کُنه پرسید ، برادر عبدی ؟ اولین بار کجا با شهید آشنا شدی ؟ گفتم : اولین بار تُوی نیمه شب ِ اوایل اردیبهشت ماه ۶۷ در منطقه دربندی خان عراق ، نزدیک شاخ شمران کردستان عراق دیدمش ، آقا میثم ما رو به هم معرفی کرد ، پرسید آقا میثم تُو این عکس ، کدوم یکیه ، گفتم هیچ کدوم ، آقا میثم کسی که این عکس رو گرفته ، یه هو بی بی وارد شد ُ و گفت : این میثم ، همین آقا میثم خودمونه که تا حالا کمک زیادی به ما ُ و این محل کرده ، یه هو آقای ولی زاده پرسید بی بی ؟ همین حاج آقا میثم بغداد چی که رئیسه بنیاد خیریه الزهراست(س) ، بی بی گفت : بله همون حاج آقا میثم ، بی بی گفت : آقای عبدی میشه بیائید اطاق بغلی ، لوطی صالح می خاد شما رو ببینه ، گفتم چَشم به روی چشم ، با هم وارد اطاق لوطی صالح شدیم ، دیدم مملی کوچیکه روی زانوی لوطی صالح نشسته ُ و داره گردو ُ و کشمش می خوره ، تا چشمش به من افتاد ، داد کشید بابا بزرگ ؟ بابا بزرگ ؟ همین آقا بود ، همین آقا که تُو عکس دائی هم هست ، دستمال دایی دست ِ این آقاست ، ببین الان هم تُو جیبشه ، خندیدم ُ و سلام کردم ، یه پیرمرد با سر ُ رویی سفید ُ و نورانی ، هیکل درشت ُ و ورزشی ، موهای بلند که تمیز شونه شده بود ُ و رو شونش افتاده بود ، یه جای مُهر رو پیشونیش ، محاسن بلند ُ و سفید که من رو یاد محاسن حضرت امام خمینی رحمت الله انداخت ، یه دستمال یزدی مثل دستمال یزدی من روی شونش آویزون بود ، روی بازوی راستش عکس سر یه شیر بود که زیرش نوشته شده بود (عشق ِ مولا) ، محاسن بلند ُ و سبیل های چخماخی لوطی صالح منو یاد سیبل های خدابیامرز پدرم انداخت ، دو تا میل ورزش باستانی کنارش بود ، مثل اینکه لوطی همون جا ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
دنبال رفیق شهید هستی بسم الله
ماد
ر شهید سید مصطفی موسوی:
مصطفی گفت مادر من صدای
«هَل مِن ناصر یَنصُرنی» میشنوم .
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت
نیست
قراراست که یاد وخاطره شهدا را زنده نگهداریم. و مثل شهدا فکر کنیم و رفتار کنیم .
اگرمیخواهیم در وقت ظهور آقا اما زمان(عج) سرباز آقا باشم بایدسبک زندگیمان را شهدایی کنیم. انشالله.
📝 من سید مصطفی موسوی جوانترین شهیدمدافع حرم
تک پسرخانواده
دانشجوی رشته مکانیک
مقلدحضرت آقا
تولد ۷۴/۸/۱۸
شهادت ۹۴/۸/۲۱
شهادت سوریه
محل دفن بهشت زهرا ( س) تهران
قطعه 26 ردیف ۷۹ ش۱۶
{ شهید نشوی میمیری }
🙇♂رؤیای اصلیام این بودکه خلبان شوم و با هواپیمای پر ازمهمات به قلب تلآویو بزنم
شما به کانال من جوانترین🕊شهید
مدافع حرم دعوتید منتظر حضور سبرتان هستم.
واتساپ
جوانترین شهید مدافع حرم سیدمصطفی موسوی. سیدخندان
https://chat.whatsapp.com/JmkllS4CObg9gbtou16qVo
کانال ایتا
@shahidmostafamousavi
ایتا کانال استیکر شهدا
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
سروش
https://splus.ir/joingroup/HOKBJShtu8yPz4QRleG0U9mk
splus.ir/900404shahidmostafamousavi
روبیکا
https://rubika.ir/joing/DBAHAGAG0BZAYBPVVJUXCKDXLZRDUNWV
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
💠 لطف کنید کانالها را بدوستان خود معرفی کنید با سپاس
#کانال_سید_مصطفی_موسوی
#جوانترین_شهیدمدافع_حرم
#گروه_ایتا_
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ
به نام خدا كه رحمتش بى اندازه است و مهربانى اش هميشگى
رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنٰا وَ هَبْ لَنٰا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّٰابُ (٨)
[و مى گويند:] پروردگارا! دل هايمان را پس از آنكه هدايتمان فرمودى منحرف مكن، و از سوى خود رحمتى برما ببخش؛ زيرا تو بسيار بخشنده اى
رَبَّنٰا إِنَّكَ جٰامِعُ النّٰاسِ لِيَوْمٍ لاٰ رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُخْلِفُ الْمِيعٰادَ (٩)
پروردگارا! قطعاً تو در روزى كه هيچ شكى در آن نيست، گردآورندۀ همه مردمى؛ زيرا خدا وعده شكن نيست
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ مِنَ اللّٰهِ شَيْئاً وَ أُولٰئِكَ هُمْ وَقُودُ النّٰارِ (١٠)
يقيناً اموال و فرزندان كافران هرگز چيزى از [عذاب] خدا را از آنان برطرف نمى كند؛ و اينانند كه آتشگيره آتش اند
#هر_روز_را_با_قران
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#جان_فدا
بسمالله الرحمن الرحیم
شهادت میدهم به اصول دین
اشهد أن لا اله الّا الله و اشهد أنّ محمداً رسول الله و اشهد أنّ امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب و اولاده المعصومین اثنی عشر ائمتنا و معصومیننا حجج الله.
شهادت میدهم که قیامت حق است. قرآن حق است. بهشت و جهنّم حق است. سؤالوجواب حق است. معاد، عدل، امامت، نبوّت حق است.
خدایا! تو را سپاس میگویم بهخاطر نعمتهایت
خداوندا! تو را سپاس که مرا صلب به صلب، قرن به قرن، از صلبی به صلبی منتقل کردی و در زمانی اجازه ظهور و وجود دادی که امکان درک یکی از برجستهترین اولیائت را که قرین و قریب معصومین است، عبد صالحت خمینی کبیر را درک کنم و سرباز رکاب او شوم. اگر توفیق صحابه رسول اعظمت محمد مصطفی را نداشتم و اگر بیبهره بودم از دوره مظلومیت علی بن ابیطالب و فرزندان معصوم و مظلومش، مرا در همان راهی قراردادی که آنها در همان مسیر، جان خود را که جان جهان و خلقت بود، تقدیم کردند.
خداوندا! تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صلاحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنهای عزیز که جانم فدایِ جان او باد قراردادی.
پروردگارا! تو را سپاس که مرا با بهترین بندگانت در هم آمیختی و درک بوسه بر گونههای بهشتی آنان و استشمام بوی عطر الهی آنان را یعنی مجاهدین و شهدای این راه به من ارزانی داشتی.
خداوندا! ای قادر عزیز وای رحمان رزّاق، پیشانی شکر شرم بر آستانت میسایم که مرا در مسیر فاطمه اطهر و فرزندانش در مذهب تشیّع عطر حقیقی اسلام قراردادی و مرا از اشک بر فرزندان علی بن ابیطالب و فاطمه اطهر بهرهمند نمودی؛ چه نعمت عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمتهایت است؛ نعمتی که در آن نور است، معنویت، بیقراری که در درون خود بالاترین قرارها را دارد، غمی که آرامش و معنویت دارد.
خداوندا! تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهلبیت و پیوسته در مسیر پاکی بهرهمند نمودی. از تو عاجزانه میخواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهرهمند فرما
خدایا! به عفو تو امید دارم.
ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بیهمتا! دستم خالی است و کولهپشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشهای به امید ضیافتِ عفو و کرم تو میآیم. من توشهای برنگرفتهام؛ چون فقیر [را] در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟!
سارُق، چارُقم پر است از امید به تو و فضل و کرَم تو؛ همراه خود دو چشمبسته آوردهام که ثروت آن در کنار همه ناپاکیها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشک بر اهلبیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.
خداوندا! در دستان من چیزی نیست؛ نه برای عرضه [چیزی دارند] و نه قدرت دفاع دارند، اما در دستانم چیزی را ذخیره کردهام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است. وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برایت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی.
خداوندا! پاهایم سست است. رمق ندارد. جرئت عبور از پلی که از جهنّم عبور میکند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم میلرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر برندهتر؛ اما یک امیدی به من نوید میدهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. من با این پاها در حَرَمت پا گذاردهام و دورِ خانهات چرخیدهام و در حرم اولیائت در بینالحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدنها و خزیدنها و به حُرمت آن حریمها، آنها را ببخشی.
خداوندا! سر من، عقل من، لب من، شامّه من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به سر میبرند.
یا ارحمالراحمین! مرا بپذیر؛ پاکیزه بپذیر؛ آنچنان بپذیر که شایسته دیدارت شوم. جز دیدار تو را نمیخواهم، بهشت من جوار توست، یا الله!
خدایا! از کاروان دوستانم جاماندهام
خداوندا، ای عزیز! من سالها است از کاروانی بهجاماندهام و پیوسته کسانی را بهسوی آن روانه میکنم، اما خود جا ماندهام، اما تو خود میدانی هرگز نتوانستم آنها را از یاد ببرم. پیوسته یاد آنها، نام آنها، نه در ذهنم بلکه در قلبم و در چشمم، با اشک و آه یاد شدند.
عزیز من! جسم من در حال علیل شدن است. چگونه ممکن [است] کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟
خالق من، محبوب من، عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی؛ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران.
عز
- جزئیات سفر سردار سلیمانی به عراق
سردار فدوی در خصوص جزئیات سفر سردار سلیمانی به عراق، گفت:
مقامات رسمی دولت عراق از حاج قاسم دعوت میکردند تا راجعبه موضوعات مختلف جلسه برگزار کنند، به همین دلیل ایشان رفتوآمدهای مداومی داشتند و در این سفر نیز به دعوت مقامات دولت عراق به بغداد سفر کردند.
مخصوصاً این دفعه که حاج قاسم از سوریه به عراق و با هواپیمای مسافری سفر میکردند که حتی در سایتهای هوانوردی هم قابل رهگیری است.
- جزئیات شهادت
سردار قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس به همراه «ابو مهدی مهندس» جانشین فرمانده الحشد الشعبی طی یک عملیات تروریستی به شهادت رسیدند
هواپیمای مسافربری ایرباس ای 320 متعلق به شرکت هوایی سوری «شام وینگز ایزلاینز» در پرواز 6 کیو 501 در ساعت 10 و نیم پنجشنبهشب (بهوقت سوریه، 12 نیمهشب ایران) از دمشق برخاست و دقایقی پیش از نیمهشب در بغداد فرود آمد.
از ساعاتی قبل از ورود هواپیما به بغداد، نشانههای زیادی از نزدیک بودن زمان ورود یک شخصیت مهم در این فرودگاه دیده شده بود، بعداً معلوم شد که نیروهای حشد الشعبی در فرودگاه زمینه استقبال ابو المهندس از قاسم سلیمانی را فراهم میکردند.
دقایقی پس از فرود هواپیما و پس از آن که ابو مهدی المهندس از قاسم سلیمانی و همراهانش استقبال کرد، سلیمانی و المهندس و سه تن دیگر سوار یک تویوتا شده و پنجتن دیگر در تویوتای دوم نشسته، بهسوی شهر حرکت کردند.
هنوز لحظاتی از آغاز حرکت هر دو خودرو سپری نشده بود که پهپادهای آمریکایی با شلیک راکت نقطهزن و دقیق، جز آهن پارهای از خودروها باقی نگذاشتند.
فیلمهای ثبت شده توسط نخستین افرادی که به محل رسیدند، نشان میدهد که جسدها در لای آهنها و یا پرتاب شده در نزدیکی محل در شعلههای آتش میسوزند. دستوپای قاسم سلیمانی قطع شده و یک دستش با انگشتر معروف در آن نزدیکی به روی زمین افتاده است، انگشتری که احراز هویت او را آسان کرد.
لحظه فرود هواپیما تا شلیک راکت از پهپادها بیش از 15 دقیقه طول نکشیده است. پهپادهای مدل ام کیو 9 چهار موشک از نوع موسوم به هل فایر (آتش جهنمی) بهسوی دو خودرو شلیک کردند.
- متن نامه تسلیت رهبر انقلاب
بسم الله الرحمن الرحیم
ملت عزیز ایران!
سردار بزرگ و پرافتخار اسلام آسمانی شد. دیشب ارواح طیبهی شهیدان، روح مطهر قاسم سلیمانی را در آغوش گرفتند. سالها مجاهدت مخلصانه و شجاعانه در میدانهای مبارزه با شیاطین و اشرار عالم، و سالها آرزوی شهادت در راه خدا، سرانجام سلیمانی عزیز را به این مقام والا رسانید و خون پاک او به دست شقیترین آحاد بشر بر زمین ریخت.
این شهادت بزرگ را به پیشگاه حضرت بقیة الله ارواحنا فداه و به روح مطهر خود او تبریک و به ملت ایران تسلیت عرض میکنم.
او نمونهی برجستهای از تربیتشدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود، او همهی عمر خود را به جهاد در راه خدا گذرانید.
شهادت پاداش تلاش بیوقفهی او در همهی این سالیان بود، با رفتن او به حول و قوهی الهی کار او و راه او متوقف و بسته نخواهد شد، ولی انتقام سختی در انتظار جنایتکارانی است که دست پلید خود را به خون او و دیگر شهدای حادثهی دیشب آلودند.
شهید سلیمانی چهرهی بینالمللی مقاومت است و همهی دلبستگان مقاومت خونخواه اویند. همهی دوستان - و نیز همهی دشمنان - بدانند خط جهاد مقاومت با انگیزهی مضاعف ادامه خواهد یافت و پیروزی قطعی در انتظار مجاهدان این راه مبارک است، فقدان سردار فداکار و عزیز ما تلخ است ولی ادامه مبارزه و دستیافتن به پیروزی نهایی کام قاتلان و جنایتکاران را تلختر خواهد کرد.
ملت ایران یاد و نام شهید عالیمقام سردار سپهبد قاسم سلیمانی و شهدای همراه او بهویژه مجاهد بزرگ اسلام جناب آقای ابومهدی المهندس را بزرگ خواهد داشت و اینجانب سه روز عزای عمومی در کشور اعلام میکنم و به همسر گرامی و فرزندان عزیز و دیگر بستگان ایشان تبریک و تسلیت میگویم.
سید علی خامنهای
13 دیماه 1398
.
🌹بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌹
مهربــانــا🌹
من امروز با خود فقط🌹
امید آورده ام 🌹
امید به لطف ورحمتت🌹
الهی به امید تو🌹
🌹سلام صبحتون بخیر🌹
♦️ #روایتدلتنگی
عزتت،شرفت،شجاعتت
برتمامینقشههایدشمنان
چیرهمیشود.آنهاتوراڪشتند،
امانتوانستندبہزانویتدرآورند
چقدراینقصہآشناست
قصہیڪربلا . . . 💔!
#جانفدا
#راهیان_نور
#زیارت_با_معرفت
#لبیک_یا_خامنه_ای
اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است
﷽
واجبِ شرعیِ عشقست سلامِ سرِ صبح
السلام ای همه ی عشق و مسلمانی من
*الَسَلامُ عَلَيْکَ يا اَمَيرَ الْمُؤْمِنينَ عَليِ بنِ اَبيطالِب وَصيِ رَسُولِ الله
سلام بر تو امير مؤمنان علىّ بن ابى طالب وصىّ و جانشین رسول خدا*
تقدیم به ساحت مقدسشان صلوات
*الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فـَرَجَهم*