هدایت شده از Khosravi
17.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 الهی عظم البلا | نماهنگ ویژه دعای فرج الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی
🍃أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِڪْ الْفَرَج🍃
#قرار_عاشقی
🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانهای جامعه سهیم باشید.
کانال جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی🔻
@shahidmostafamousavi
کانال استیکر🔻
@shahidaghseyedmostafamousavi
هدایت شده از Khosravi
🌺بخشهایی از وصیتنامه شهید عطاء الله رنجبر حاجی کرد
🍃توصیه ام وحدت امت است و در خاتمه به امت بزرگ اسلام عرض میکنم که گوش به فرمان رهبر کبیر انقلاب باشند.
🍃و (همچنین) تا آخرین قطرهی خون خود از انقلاب اسلامی و امام امت دفاع نمایند و مواظب باشند که خدای نکرده خون شهدا به هدر نرود.
🆔 @Isaar_Mag
هدایت شده از Khosravi
🌺بخشهایی از وصیتنامه شهید عطاء الله رنجبر حاجی کرد
🍃توصیه ام وحدت امت است و در خاتمه به امت بزرگ اسلام عرض میکنم که گوش به فرمان رهبر کبیر انقلاب باشند.
🍃و (همچنین) تا آخرین قطرهی خون خود از انقلاب اسلامی و امام امت دفاع نمایند و مواظب باشند که خدای نکرده خون شهدا به هدر نرود.
🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانهای جامعه سهیم باشید.
کانال جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی🔻
@shahidmostafamousavi
کانال استیکر🔻
@shahidaghseyedmostafamousavi
هدایت شده از Khosravi
سید عباس وقتی دستش تنگ می شد، باقی مانده پولش را می داد به من که زندگی را تا سر ماه مدیریت کنم. این بار هم دستش تنگ شده بود.
دم غروب که آمد منزل، ته مانده پول را دادم به سید عباس که مقداری سبزی،سیب زمینی و نان تهیه کند تا افطاری آماده کنم.
نزدیک غروب بود و هوا داشت تاریک می شد که سید عباس وارد شد. با عجله رفتم تا وسایل را از دستش بگیرم.
اما به ناگاه با دستان خالی سید روبرو شدم.
در همین حال پرسیدم: بازار بسته بود؟
سید ابروانش را به علامت انکار بالا برد.
– افطار جایی دعوتیم؟
بازهم سید سرش را به نشانه انکار بالا برد.
– حتماً پول ها را گم کردی؟
نه اصلاً، آنها را تبدیل به ده برابر کردم. منظورش صدقه بود.
گفتم:در خانه هیچ چیز نداریم جز تکه ای نان خشک که باید با آن فتوش درست کنم.
سید خندید و گفت: امیرالمؤمنین ما را با فتوش و آویشن و آب مهمان کرده است. نظرت چیست؟ نمی خواهی امشب میهمان امیرالمؤمنین علی باشیم؟
گفتم: چه چیزی بهتر از این.
آماده کردن این غذا وقتی نمی خواست، که ناگهان کسی در زد. سید رفت در را باز کند، اما من دلم هری ریخت. با خود گفتم نکند در این حال، نیازمندی باشد و چیزی بخواهد و یا مهمانی برای افطار آمده باشد.
شنیدم که می گفت: سید لنگه دیگر در را هم باز کن. دو سینی یک پر از غذا و دیگری پر از میوه. میوه ها و غذاهایی رنگارنگ و لذیذ.
سید گفت:امیرالمؤمنین نپسندید که ما را به کمتر از اینها مهمان کند
اشک هر دومان سر ریز شد. مقداری از میوه ها و غذاها را جدا کردم تا سید برای طلاب ببرد. سید گفت: خدا خیرت بده.
راوی: ام یاسر؛ همسر شهید
کانال جوانترین شهید مدافع حرم
@shahidmostafamousavi
هدایت شده از Khosravi
🍂
🔻 بی آرام / ۱۸
برای سردار شهید
حاج اسماعیل فرجوانی
روایت زهرا امینی (همسر شهید)
بقلم، فاطمه بهبودی
•••━🌼🍃━━━━━━━━•••━
همین که پیکر اسماعیل نیامده بود امیدوارم میکرد که زنده است و شاید روزی برگردد؛ هر چند بچه های گردان کربلا شهید شدنش را دیده بودند. نیروهایش تعریف میکردند چند نوبت از فرمانده لشکر اجازه گرفتند بروند و بیاورندش؛ اما نشد روی ساحل پیاده شوند. می گفتند منطقه حساس شده بود. حتی میگفتند پیکرش را تا سنگری نزدیک اروند آوردند اما یک مرتبه فشار دشمن زیاد شد و نتوانستند پیکر شهدا را عقب بکشند.
سید باقر احمدی ثنا که پیکر اسماعیل را دیده بود، میگفت چند دقیقه قبل از شهادت اسماعیل را دیده است. تعریف میکرد توی مسیر به طرف معبر که میرفتیم حاج اسماعیل جلوی ما بود. توی تاریکی شب او را از محکم راه رفتنش شناختم و دستی که از مچ قطع بود. حاجی نفر اول دسته یاسر بود. دو سه متر که از آب بیرون زدیم گلوله ای جلویمان به زمین نشست. علی بهزادی ترکش خورد و اول معبر افتاد. گروهان افتادند دنبال حاج اسماعیل. سر راهمان سیم خاردار و بشکه های فوگاز و موانع خورشیدی بود که به سختی از آن ها گذشتیم. داشتم از خاکریز بالا می رفتم که دیدم یکی از غواص ها به حالت سجده روی زمین افتاده و سر و صورتش توی گل فرورفته. نگاهم افتاد به مج بی دستش، دلم ریخت. با خودم گفتم حاج اسماعیل مجروح شده است. علی رنجبر صدا کرد،
- حاج اسماعيل ... حاج اسماعيل ....
جواب نداد. علی شانه حاج اسماعیل را تکان داد، واکنشی نداشت. کتفش را گرفت و آوردش بالا، خون از چشم حاج اسماعیل بیرون زد. زانوهایم سست شد. یخ کردم. چشمهایم را بستم. علم خیمه مان افتاده بود روی زمین! ما به اعتبار حاج اسماعیل رفته بودیم. او قوام بچه های غواص بود. اصلاً قوام گردان ما بود. نمیتوانستم گردان کربلا را بدون حاج اسماعیل تصور کنم. او حرف اول گردان ما بود. به زانو افتادنش انگار زمین خوردن گردان سیصد چهارصد نفره ما بود. دل به شک شدم به خط بزنم یا نه! نمیدانم کدام یک از بچه ها بود که چهار پنج نفر اول صف را هل داد بالای خاکریز و تردید جلو رفتن را شکست. هنوز فرصت داشتم به بچه ها ملحق شوم. برای همین برگشتم به سنگر ببینم چه خبر است. علی بهزادی را به سنگر منتقل کرده بودند. بدجور مجروح شده بود و میلرزید. پرسید: «کی اینجاست؟» انگار چشم هایش نمی دید و فقط خش خش پایم را شنید. گفتم: «سید باقرم.» گفت:
- برو ساحل این قایقایی رو که میآن نیرو پیاده کنن نگه دار زخمیا و شهدا رو برگردونن.
رفتم طرف ساحل. سید حسن کربلایی داشت به دو سه تا از بچه ها می گفت: «داره مَد میشه. حاج اسماعیل لباس غواصی تنشه. آب می بردش، برای ما زشته فرمانده گردانمون مفقود بشه. همین الان برید حاج اسماعیل رو بذارید روی ارتفاعی. به این فکر کنید که بدون حاج اسماعیل برگردیم جواب بچه ها رو چی بدیم!» من دویدم طرف معبر. آب بالا آمده بود. زیر نور منورهای عراقی دیدم قسمتی از بدن حاج اسماعیل را آب گرفته است. رفتم بالای سر پیکرش. خواستم بلندش کنم؛ خجالت کشیدم! با خودم گفتم من اندازه حاج اسماعیل نیستم. قد من نیست که زیر پیکرش بروم. نیروهای سید حسن آمدند بالای سر پیکر حاج اسماعیل. رنجبر و خضیر جادری پیکر سبک وزن حاجی را روی برانکارد گذاشتند. من هم کمک کردم و پیکر سعید حمیدی اصل را روی برانکارد گذاشتیم. دو نفر هم زیر پیکر حسن علی صفری نژاد ، از نیروهای اطلاعات لشکر رفتند که جلوتر از حاج اسماعیل بر زمین افتاده بود. تازه آنجا دیدم بین حاج اسماعیل و صفری نژاد گودالی است که نشان میداد گلوله پلامین آنجا خورده است. جادری گریه میکرد و میگفت: «اصغر، چرا ما رو تنها گذاشتی! قرارمون این نبود به خدا.» جادری فکر کرده بود پیکر اصغر مولوی است و رنجبر، برای اینکه بچه ها روحیه شان را از دست ندهند، راستش را نگفته بود.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
همراه باشید
برگرفته از کتاب
#بی_آرام
🗣 مطالب را منتشر کنید، و در افزایش سواد رسانهای جامعه سهیم باشید.
کانال جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی🔻
@shahidmostafamousavi
کانال استیکر🔻
@shahidaghseyedmostafamousavi
هدایت شده از Khosravi
دانش آموز 13 سالهاے که خود را به زیر تانک انداخت🕊️
🌷شهید محمدحسین فهمیده
تاریخ تولد: ۱۶ / ۲ / ۱۳۴۶
تاریخ شهادت: ۸ / ۸ / ۱۳۵۹
محل تولد: قم
محل شهادت: خرمشهر
*🌷مادرشهید← داشتم خونه رو مرتب میکردم حسین گوشهے آشپزخونه نشسته و به نقطهاے خیره شده بود🌙اونقدر غـرق افکار خودش بود که هر چه صداش کردم جواب نداد🥀رفتم جلوش و گفتم: حسین؟! حسین؟! کجایی مادر؟! یهو برگشت و بهم نگاه کرد🍃گفتم: کجایی مادر؟! خندید و گفت: سر قبرم بودم مامان🥀از تعجب خندهام گرفت.بهش گفتم: قبرت؟! ...❓قبرت کجاست مادر جون؟!🍂گفت: بهشت زهرا(س) قطعه 24 ردیف 44 شماره 11 ..💫 چیزی نگفتم و گذشت🥀وقتی شهید شد و دفنش کردیم🥀به حرفش رسیدم با تعجب دیدم دقیقا همون جایی دفن شده که اون روز بهم گفته بود🥀پشتم لرزید فهمیدم اون روز واقعا سر قبرش بـوده..🌙همرزم← تانک هاے دشمن به طرف رزمندگان ایرانی در حال حرکت بودند و میخواستند رزمندهها را محاصره کنند🥀حسین در حالی که تعدادے نارنجک به کمرش بسته بود به سمت تانک ها حرکت کرد،⚡️تیری به پای او خورد اما او به راه خود ادامه داد و خودش را با نارنجک به زیر تانک انداخت💥با اینکارش دیگر تانک های دشمن عقب نشینی کردند💫 و این شهید ۱۳ ساله قهرمان با پیکرے سوخته 🥀در 8 آبان 1359 شربت شهادت را نوشید و برای همیشه جاودانه شد*🕊️🕋
*نکته: مادر شهیدان محمدحسین و داوود فهمیده اسفند 98🌙و پدر شهیدان فهمیده فروردین 99🌙به فرزندان شهیدشان پیوستند*🕊️
#شهید_محمدحسین_فهمیده
#شادی_روح_پاکش_صلوات
کانال جوانترین شهید مدافع حرم
سید مصطفی موسوی🔻
@shahidmostafamousavi
کانال استیکر🔻
@shahidaghseyedmostafamousavi