سیاه بازی به سبک اصلاحطلبان و اعتدالگرایان؛ از نفوذ تاکتیکی تا تخریب سازمانیافته رقبای سیاسی
💥اختصاصی
🔻🔻🔻
🔸کمتر از چند روز مانده به #انتخابات_مجلس۹۸، حامیان دولت شکست سیاسی زودهنگام در انتخابات را پذیرفته و با این پیش فرض در تدارک یک بازی سیاسی سیاه و کثیف هستند.
در مورد این بازی کثیف گفتنیهایی هست؛
۱) امتناع #عارف و #لاریجانی، لیدرهای #لیست_امید در تهران و قم، از ثبت نام، اگرچه پذیرش شکست مفتضحانه معنا میدهد اما روی دیگر آن این است که اینان تلاش دارند با کنار کشیدن خود از فضای افشاگری های منتهی به انتخابات، چهره خود را تطهیر کرده، با استفاده از عنصر فراموشی سیاسی، در ۱۴۰۰ به صحنه بازگردند.
غافل از اینکه با این قبیل اقدامات سطحی، نمی توان لکه ننگ حمایت از دولت غربگرا را پاک کرد؛ دولتی با ادعاهای واهی و دستاورد تقریبا هیچ!
۲) وقتی #برجامیان امکان رقابت را در خود نمیبینند باید به فکر راهبردهای جایگزین باشند؛
🔻راهبرد نخست آنان تلاش برای #نفوذ در صفوف جریان انقلابی است که با استمداد از چهره های سیاسی با سابقه اصول گرایی اتفاق می افتد؛ در این دوره امثال علی مطهری حتما خود را به جریان انقلابی نزدیک خواهند کرد تا از حذف سیاسی خود در صندوق رای، پیش گیری کنند! طبیعتا هوشمندی هواداران انقلاب اسلامی در پرهیز از #معامله_گری با عناصر هتاک و بدسابقه و برجام پرست، اقتضای آن دارد که با این عناصر فاصله گذاری نمایند تا ننگ عملکرد سیاه آنان به دامن نیروهای حزباللهی نچسبد.
فراموش نکنیم که؛
#رأی_نیاوردن_بهتر_از_عملگرایی_و_معامله_گری_است!
🔻راهبرد دوم #برجامیان_ورشکسته، تخریب گسترده رقیب است که در دو ساحت برنامهریزی شده است؛
یکی تخریب توسط رسانه رسمی پرتعداد خودشان که نمونه آن از هم اکنون در مورد طیف #پایداری و برخی چهرهها مانند #دکتر_زاکانی قابل مشاهده است.
ساحت دوم اما کمی پیچیده تر است؛ آنان با نفوذ در صفوف جریان انقلابی، ماشین تخریب چهرههای انقلابی (با پذیرش شدت و ضعف در عملکرد و مواضع) را از درون جبهه انقلاب روشن میکنند به نحوی که در پوشش طرفداران کاندیداهای همگرا، به لجن پراکنی علیه رقیب مشغول شده اند.
با پیاده سازی این رویکرد کثیف سیاسی، هرچند نمایندگانی انقلابی وارد مجلس شوند، آثار آن تخریب ها همچنان باقی خواهند ماند و آنان فاقد وجهه مثبت اجتماعی خواهند بود لذا کارآمدی آنان در موج سازی سیاسی به حداقل خواهد رسید.
نمونه چنین تخریب های درون جریانی نیز اکنون قابل مشاهده است که نوعا توسط چهرههای مرموز و وابسته به کانونهای سیاسی، امنیتی و جنگ روانی #برجامیان، در حال پیاده سازی است.
طبعا معرفی مصداقی این طیف تخریب گر نفوذی، در شفاف سازی فضای درون گفتمانی و پالایش بستر رقابت و حاکمیت اخلاق و معنویت بسیار مؤثر خواهد بود و روزنه به سهم خود در آینده به روشنگری در این زمینه خواهد پرداخت. انشالله
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_ششم
💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشکهایش #مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بیپرده پرسیدم :«چی شده؟»
از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچهها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش #زخمی شده!»
💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو #خاکریز.»
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زنعمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم.
💠 دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زنعمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با #بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدمهایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم.
💠 تختهای حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. بهقدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر #خونی به رگهایش نمانده است.
چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد و بالای سرش از #نفس افتادم.
💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، #علقمه عباس من شده است.
زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این #جراحت به چشمم نمیآمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی بهقدری #خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم #باور نگاهم نمیشد.
💠 دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
با همین چشمهای به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما #نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.
💠 با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!»
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن #صبوریام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس میدونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، #اسیرش کردن، الان نمیدونم زندهاس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!»
💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره #مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
#حیایم اجازه نمیداد نغمه نالههایم را #نامحرم بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بیصدا ضجه میزدم.
💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در #آغوشش جا شدهام که ناله مردی سرم را بلند کرد.
عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی #قلب دست روی سینه گرفته و قدمهایش را دنبال خودش میکشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر نالهای برایش نمانده بود که با نفسهایی بریده نجوا میکرد.
💠 نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ #زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.
پیکر پاره پاره عباس، عمو که از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز #پایداری پرستارانش وسیلهای برای مداوا نداشت.
💠 بیش از دو ماه درد #غیرت و مراقبت از #ناموس در برابر #داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و #شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش کنند، پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت #درد کشیدن جان داد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinch
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_ششم
💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشکهایش #مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بیپرده پرسیدم :«چی شده؟»
از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچهها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش #زخمی شده!»
💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو #خاکریز.»
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زنعمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم.
💠 دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زنعمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با #بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدمهایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم.
💠 تختهای حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. بهقدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر #خونی به رگهایش نمانده است.
چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد و بالای سرش از #نفس افتادم.
💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، #علقمه عباس من شده است.
زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این #جراحت به چشمم نمیآمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی بهقدری #خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم #باور نگاهم نمیشد.
💠 دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
با همین چشمهای به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما #نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.
💠 با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!»
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن #صبوریام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس میدونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، #اسیرش کردن، الان نمیدونم زندهاس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!»
💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره #مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
#حیایم اجازه نمیداد نغمه نالههایم را #نامحرم بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بیصدا ضجه میزدم.
💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در #آغوشش جا شدهام که ناله مردی سرم را بلند کرد.
عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی #قلب دست روی سینه گرفته و قدمهایش را دنبال خودش میکشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر نالهای برایش نمانده بود که با نفسهایی بریده نجوا میکرد.
💠 نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ #زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.
پیکر پاره پاره عباس، عمو که از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز #پایداری پرستارانش وسیلهای برای مداوا نداشت.
💠 بیش از دو ماه درد #غیرت و مراقبت از #ناموس در برابر #داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و #شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش کنند، پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت #درد کشیدن جان داد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinch
💥☄💥☄💥☄💥☄💥
☄
⭕️ارکان انقلاب اسلامی (بخش دوم)
🔶نویسندگان بسیاری تاکنون در داخل و خارج از کشور در رابطه با #ارکان_انقلاب_اسلامی قلمفرسایی کرده و مجموعهای گسترده از نوشتهها دربارهی انقلاب شکل دادهاند. اما فاصلهی زیاد بسیاری از این مکتوبات با واقعیت و ماهیت انقلاب اسلامی و عدم تجانس و حتی وجود تعارض میان خیلی از این آثار، نیاز به #معرفی و #ارزیابی_دقیق #ارکان_انقلاب_اسلامی از خلال #فرمایشات و #دیدگاههای #رهبر_معظم_انقلاب را ضروری میسازد.
💠الف. مکتب اسلام (۲)
🔷 #رهبر_فرزانه_انقلاب دربارهی #نقش_اسلام به عنوان یکی از #ارکان_انقلاب_اسلامی میفرمایند: «در همهی این حوادث و با نگاهى وسیعتر در سرگذشت یازدهسالهی #نظام_اسلامى و اساساً در پیدایش این نظام و مقدمات آن و مبارزاتى که به آن منتهى شد، صحنه پرداز اصلى و #عامل_حقیقى، همانا #اسلام و عقیده و #ایمان و #تربیت_اسلامى است. هم #ملت_ایران، که با قیام شجاعانهاش در برابر #نظام_سلطه_جهانى و برضد ابرقدرتهاى شرق و غرب، #کارى_عظیم و بىسابقه انجام داد، هم #رهبر و #قائد_عظیم_الشأن این #انقلاب که مثل کوه در برابر همهی بادهاى مخالف ایستاد و هجوم طوفانها را شکست، اما خود کمترین تکانى نخورد؛ هم #نظام_نوین_اسلامى که توانست کشور را بدون اندک تکیهاى به #بیگانگان اداره کند، و #جنگى را که محل تلاقى نیروهاى شرق و غرب بر ضد او بود و نزدیک به سهچهارم سالیان پس از پیروزى را فرا گرفت، بدون گرایش به هیچ طرف و فقط با تکیه بر خود، شرافتمندانه و با عزت و #پیروزى به پایان بَرَد، همه و همه توان خود را از #اسلام گرفتهاند و #اسلام #جوهر_اصلى این حوادث شگفتآور و #مایه_حقیقى_قدرت و صلابت و عزتى است که #ایران و ایرانى و ملت و رهبر و #انقلاب و نظام ما، در تاریخ معاصر از خود بروز دادهاند». [۱]
🔷ایشان #مشروعیت_انقلاب_اسلامی و نظام برخاسته از آن را به #تفکر_اسلامی و استواری این بنا بر پایهی #اسلام میدانند و معتقدند مردم در جریان انقلاب اسلامی، #امام را با اسلام شناختند و به خاطر فداکارى و عظمت او در راه اسلام پشت سر ایشان راه افتادند و از ایشان تبعیت کردند. [۲] از دیدگاه #رهبر_معظم_انقلاب، #رکن_اسلامی_انقلاب بزرگترین مانع در مقابل #نفوذ_خائنانه_بیگانگان و همچنین سلطهی غیرمشروع و غیرمنطقی #افراد_فاسد است. ایشان در تبیین چرایی این امر میفرمایند: « ... #اسلام، در وهلهی اوّل #دو_عنصر_بزرگ در درون خود دارد، که یکى عبارت است از #احترام_به_شخصیت و #اهتمامبهرشدانسان و دوم #جلوگیرى از #نفوذ_غارتگران و #طاغوتها و قدرتمندان نابحق و ظالم و ستمگر جهانى. در کلمهی توحید، اینها وجود دارد؛ لا اله الا الله». [۳]
🔷در جمعبندی #رکن_اسلامیت_انقلاب، میتوان گفت از دیدگاه معظمله: « ... آنچه که ما داریم، #به_برکت_اسلام داریم. به وجود آمدن #انقلاب، به برکت اسلام بود. اگر #ایمان_اسلامى و عمق این ایمان در دلها نبود، امکان نداشت بعد از آن سوابقى که همه از گذشتههاى این کشور ـ به خصوص در قرن اخیر ـ مىدانید، هیچ دست نیرومندى بتواند این #مردم را به حرکت در بیاورد... #پایدارى این مردم بعد از پیروزى انقلاب و تشکیل و بقا و ریشهدار شدن جمهورى اسلامى تا وضع کنونى و پیشرفتها در جهات مختلف و سرنوشت جنگ تحمیلى و سرنوشت جنگهاى فراوانى که ما تاکنون در دنیاى سیاسى و اقتصادى داشتهایم و همه به سمت #پیروزى_حق بوده است (اگرچه در بسیارى از آنها در نیمهى راه قرار داریم) همهی آنها مرهون #ایمان_اسلامى ما و #اعتقادات_اسلامى این مردم است؛ ما باید آن را حفظ کنیم...». [۴] #ادامهدارد...
پی نوشت ها
[۱] پیام به مناسبت اولین سالگرد ارتحال امام خمینى (ره) ۶۹/۳/۱۰
[۲] بیانات در دیدار نمایندگان مجلس شوراى اسلامى ۸۲/۳/۷
[۳] بیانات در دیدار اعضاى اتحادیهى انجمنهاى اسلامى دانشآموزان ۸۲/۶/۲۶
[۴] بیانات در دیدار با اعضاى ستاد پیگیرى قطعنامهى ۵۹۸ شوراى امنیت سازمان ملل متحد
کانالهای ایتا
http://eitaa.com/shahidmostafamousavi
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس.شهدا
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادشهداکمترازشهادت نیست
مقام معظم رهبری
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_ششم
💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشکهایش #مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بیپرده پرسیدم :«چی شده؟»
از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچهها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش #زخمی شده!»
💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو #خاکریز.»
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زنعمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم.
💠 دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زنعمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با #بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدمهایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم.
💠 تختهای حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. بهقدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر #خونی به رگهایش نمانده است.
چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد و بالای سرش از #نفس افتادم.
💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، #علقمه عباس من شده است.
زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این #جراحت به چشمم نمیآمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی بهقدری #خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم #باور نگاهم نمیشد.
💠 دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
با همین چشمهای به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما #نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.
💠 با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!»
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن #صبوریام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس میدونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، #اسیرش کردن، الان نمیدونم زندهاس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!»
💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره #مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
#حیایم اجازه نمیداد نغمه نالههایم را #نامحرم بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بیصدا ضجه میزدم.
💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در #آغوشش جا شدهام که ناله مردی سرم را بلند کرد.
عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی #قلب دست روی سینه گرفته و قدمهایش را دنبال خودش میکشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر نالهای برایش نمانده بود که با نفسهایی بریده نجوا میکرد.
💠 نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ #زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.
پیکر پاره پاره عباس، عمو که از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز #پایداری پرستارانش وسیلهای برای مداوا نداشت.
💠 بیش از دو ماه درد #غیرت و مراقبت از #ناموس در برابر #داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و #شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش کنند، پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت #درد کشیدن جان داد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
کانالهای ایتا
http://eitaa.com/shahidmostafamousavi
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس.شهدا
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادشهداکمترازشهادت نی