هدایت شده از #خاکریز فرهنگ و اندیشه، مستند و جدید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽#کلیپ
با جوابش همه زدن زیر گریه
گفتن بابات کجاست؟ گفت مفقودالاثره
🇮🇷💠خاکریز فرهنگ و اندیشه/ #مطالب_مستند_و_جدید 🌹
✅هماکنونعضوشوید👇👇
@khakrizf
هدایت شده از مسجد امام حسین علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در ویدئوی بالا هیچ کدام از جزئیات واقعی نیستند👀
به فضای مجازی اعتماد نکنید😉
💐🌻🌸🌷🌺🌹💐🌸🌷
┅═✼✿✵🇮🇷✵✿✼═
#مطالب_مستند_و_جدید
#تبیین_بصیرت
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#قرارگاه_فرهنگی_مسجد_امام_حسین_علیه_السلام
━⊰✾ 🇮🇷 ✾⊱━━━━─━
@me_hosen
━━─━━━━⊰✾✿✾⊱🇮🇷
هدایت شده از #خاکریز فرهنگ و اندیشه، مستند و جدید
محسن جامِ بزرگ| ۱۱
▪️چه کرد این نوجوان ۱۴ ساله !!!
بعد از اسارت و بعد از اینکه یک مصاحبه ریاکارانه انجام دادند و خبرنگاران رفتند فرمانده عراقی دستور داد اسرا را جمع کردند و یکی یکی سئوال کرد:
- عسکری، جُندی مُکلّف؟ حَرَس خمینی؟( یعنی تو سرباز وظیفه هستی؟ تو پاسدار خمینی هستی؟)
خیلی از بچه ها عربی نمی دانستند و همینطوری به علامت تایید سر تکان می دادند او که تعجب کرده بود پرسید: یعنی کُلّهُم حَرَس خمینی؟ (یعنی همه شما پاسدار هستید؟!)
این ناشیگری بچه ها کار دستشان داد. او دستور داد این بار با تمام قوا، اسرا را زیر شلاق و باتوم و لگد و فحش و سیلی و میلگرد و حتی شلاق سیم خاردار بگیرند!
بچه ها دست بدامان ائمه (ع) شده بودند و آن بزرگواران را صدا می زدند. بعثی ها به واقع بچه ها را لت و پار کردند. فرمانده بعد از یک نوبت کتک سیر، از بچه ها خواست که به امام خمینی توهین کنند و بگویند م ر گ.بر خمینی بگویند اما بچه ها زیر بار نرفتند و موج سوم کتک ها بر سرشان فرود آمد. شلاق ها و سیم خاردارها و نبشی های فلزی به هر جا که فکر می کنی فرود می آمد و ناله ها و فریادها در هم می آمیخت. شدت این کتک ها به قدری بود که بچه ها به هم پناه می بردند و ناگهان کومه ای از گوشت تشکیل می شد. در این شرایط به نفرات زیرین حالت خفگی دست می داد و نفرات رویی در آماج کابلها سیم خاردارها و باتوم ها بدن های شان سیاه می شد.
در همان لحظه صدایی خفیف زیر کومه انسانی شنیده شد که گفت: مرد است خمینی! راهی برای خلاصی پیدا شده بود لذا این جمله بارها تکرار شد و عراقی ها تصور کردند که اسرا به امام توهین می کنند زیرا لبخند و رضایت در چهره آنها پیدا بود. افسر ارشد حاضر در میدان شکنجه هم وقتی این جمله را شنید، با رضایت دستور توقف کتک را صادر کرد. این بار بچه ها را به حالت نشسته و پشت سرهم به صف کردند. پیرمردی در صف اسرا بود، فرمانده از او سئوال کرد و مترجم هم ترجمه کرد: پیرمرد! تو چرا آمدی جنگ، مگر شما ارتش نداشتید؟ آخر تو با این سن و سال وقت جنگیدنت است؟ تو باید استراحت کنی. تو وقت مردنت هست باید به فکر مردنت باشی... !
پیرمرد بسیجی جوابی نداد. نمی دانم چرا فرمانده از پیرمرد عبور کرد؟ دو سه قدم که رفت، ایستاد. این بار نگاهش به یک نوجوان حدود چهارده ساله افتاد. به او دستور داد که بلند شود. او ایستاد. از او پرسید: تو چرا آمدی جنگ؟!
او با کمال شجاعت گفت: برای دفاع از کشورم. آمده ام تا با کفار و صدام بجنگم!
رنگ فرمانده با این سخنان پرید. آنها جرئت نمی کردند اسم صدام را بدون تشریفات و القاب بیاورند و حالا یک نوجوان ایرانی که هنوز در صورتش مویی نروئیده است این چنین جسورانه جواب او را می دهد.
فرمانده عراقی به شدت خشمگین شد و گفت: آن کسی که تو از او حمایت می کنی به فکر تو و امثال تو نیست وگرنه اجازه نمی داد تو بچه که دهنت بوی شیر می دهد به جنگ بیایی. حالا آن قدر اینجا نگهت می داریم تا موهای سرت مثل دندانهایت سفید بشود!
پسر گفت: من رهبرم را دوست دارم. و سپس با کمال جرئت از فرمانده عراقی پرسید: تو رهبرت را دوست داری؟
فرمانده فوری گفت: چرا دوست دارم، سیّدی، قائد...
نوجوان دلاور به او گفت: دوست نداشته باش!
جسارت این بسیجی، فرمانده عصبانی را عصبانی تر کرد و از او خواست که مرگ بر خمینی بگوید او نگفت او اصرار کرد. نگفت و نگفت تا فرمانده وحشی تر شد و کلت را از کمرش کشید و روی شقیقه این بسیجی گذاشت و گفت بگو: مرگ بر خمینی اما او نگفت. فرمانده تهدید می کرد که اگر نگوید شلیک می کند اما او باز هم نگفت . فرمانده درمانده و مستاصل که شاید نمی خواست در مقابل این شیر بچه ایرانی بیش از این خوار و خفیف شود، کلت را غلاف کرد و با ناراحتی از یقه نوجوان یزدی گرفت و او را از زمین بلند کرد و رو به ما گرفت و با عصبانیتی توام با عجز و حتی اعتراف به مردانگی بچه های امام خمینی گفت: این ظاهراً از همه شما کوچک تر است. ولی از همه بزرگ تر است! شما به رهبرتان توهین کردید، ولی این بچه توهین نکرد... نفهمیده بود که هیچ یک از اسرا توهین نکردند ترفند زدند. او بسیجی را زمین گذاست و از او خواست تا چیزی از او بخواهد. نوجوان گفت: من خواسته ای ندارم!
گفت: هر چه بخواهی دستور می دهم برایت آماده کنند.
پرسید: هر چی؟
- آره، هرچی!
گفت: یک لیوان آب!
آب! همه از خواسته او متعجب شدیم. فرمانده و عراقی ها بیشتر. شاید او خیلی تشنه بود.
در مقابل چشمان حیرت زده عراقی ها و ایرانی ها، وقتی آب را آوردند و او آستین هایش را بالا زد و وضو گرفت. سپس به آسمان نگاه کرد و از محل خورشید قبله را تشخیص داد و رو به قبله به نماز ایستاد. نماز او آن قدر طول نکشید. فرمانده عراقی و عراقی ها و ما، حیران از ایمان این نوجوان! احساس عجیبی داشتیم.
آزاده تکریت ۱۱
🇮🇷💠خاکریز فرهنگ و اندیشه/ #مطالب_مستند_و_جدید 🌹
✅هماکنونعضوشوید👇👇
@khakrizf
هدایت شده از #خاکریز فرهنگ و اندیشه، مستند و جدید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پندانه
🎥#کلیپ
حاج قاسم سلیمانی: اگر کسی اخلاص داشت؛ اتصال پیدا میکند...
سخنان مهم حاج قاسم در رابطه با اخلاص
#حاج_قاسم
🇮🇷💠خاکریز فرهنگ و اندیشه/ #مطالب_مستند_و_جدید 🌹
✅هماکنونعضوشوید👇👇
@khakrizf
هدایت شده از #خاکریز فرهنگ و اندیشه، مستند و جدید
34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 آیا مسلمان هستید؟ کلمۀ شهادت را بلدید؟
🔻 خبرنگاری در باکو به سراغ مردم آذربایجان رفته و ابتدا از آنها دربارۀ مسلمان بودنشان سؤال میکند و اگر پاسخ مثبتی دادند، درخواست میکند که کلمۀ شهادت خود را بگویند که در کمال شگفتی یا بلد نیستند و یا اشتباه میگویند!!!
✍️ صهیونیستها برای جمهوری آذربایجان چنین مسلمانانی را میخواهند و البته این همان خوابی است که فرزندان ابلیس برای مسلمانان سرتاسر جهان دیدهاند..
🇮🇷💠خاکریز فرهنگ و اندیشه/ #مطالب_مستند_و_جدید 🌹
✅هماکنونعضوشوید👇👇
@khakrizf