eitaa logo
شهیده نسرین افضل
576 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
9 فایل
شهیده نسرین افضل پیوسته دعای حضرت امیر (علیه السلام) را بر لب زمزمه می کرد: « الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب. » ادمین خانم هادی دلها : @HADiDelhaO00
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 رفتید . . . و امروز عطرتان را در شلمچه و هویزه و فکه جستجو می ڪنیم ... ای شهید دلمــــان تـنگ زمــــین تــنگ زمان پر حسـرت تو دلـــت شـاد چه آرام در آغوش خدایی برادر شفاعتے براے دل ویران من کن الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 شهید دستغیب (ره): 🔸وقت سحر، دعا مستجاب است. هرچند بعضی از شرایط اجابت هم نباشد. چون همه را راه می دهند.ساعتی هست که خدا دوست دارد او را یاد کنند.
آنان خوب می دانستند که نمازاول وقت در هر شرایطی دروازه معراج را می گشاید. اذان صبح به افق تهران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سال ۱۳۵۹ بود. برنامه‌ی بسیج تا نیمه شب ادامه یافت. دو ساعت مانده به اذان صبح، کار بچه‌ها تمام شد. ابراهیم بچه‌ها را جمع کرد. از خاطرات کردستان تعریف می‌کرد. خاطراتش، هم جالب بود هم خنده دار. بچه‌ها را تا اذان بیدار نگه داشت. بچه‌ها بعد از نماز جماعت صبح به خانه‌هایشان رفتند. ابراهیم به مسئول بسیج گفت: اگر این بچه‌ها، همان ساعت می‌رفتند، معلوم نبود برای نماز بیدار می‌شدند یا نه، شما یا کار بسیج را زود تمام کنید یا بچه‌ها را تا اذان صبح نگه دارید که نمازشان قضا نشود.
°•🌱 🖼افسوس که یک جان بیشتر نداشتم که در راه نايب امام زمان عج که در راه برپا شدن حق و عدالت است هدیه نمایم 🌺شهید رسول مجیری
⭐️🌙چون ستاره ای دنباله دار در آسمان دلم درخشیدی ...😭 نادرترین اتفاقی که چشمانم به تماشای زیبایی اش نشست، سیمای زیبای تو بود..😔❤️ ‹ اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج › رفیق_شهیدم 🌷داداش شهیدم 🌷شهید ابراهيم هادی 😔 نگاهی 🤲😔 امروز دلم عجیب دلتنگ تان شده داداش🥺😔 ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
‍🟡نيمه شعبان بود. با ابراهيم وارد کوچه شديم. چراغاني کوچه خيلي خوب بود. بچه هاي محل انتهاي کوچه جمع شده بودند. وقتي به آنها نزديک شديم همه مشغول ورق بازي و شرط بندي و... بودند! 🟣ابراهيم با ديدن آن وضعيت خيلي عصباني شد اما چيزي نگفت. من جلو آمدم و آقا ابراهيم را معرفي کردم و گفتم: ايشان از دوستان بنده و قهرمان واليبال و کشتي هستند. بچه ها هم با ابراهيم سلام و احوالپرسي کردند. 🟢بعد طوري که کسي متوجه نشود، ابراهيم به من پول داد و گفت: برو ده تا بستني بگير و سريع بيا. آن شب ابراهيم با تعدادي بستني و حرف زدن و گفتن و خنديدن، با بچه هاي محل ما رفيق شد. 🟠در آخر هم از حرام بودن ورق بازي گفت. وقتي از كوچه خارج ميشديم تمام كارت ها پاره شده و در جوب ريخته شده بود! 📚سلام بر ابراهیم۱ ‹ اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج › رفیق_شهیدم 🥺 ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾