#شهید_سردار_علی_شفیعی
:
علی در سال۱۳۴۵ در شهر کرمان به دنیا آمد. او که پدر را به خاطر ابتلا به بیماری سرطان از دست داده بود، در تامین مایحتاج خانواده کمک حال مادر بود. وقتی که یازدهسال داشت، کم و بیش در فعالیتهای انقلابی علیه رژیم ستم شاهی پهلوی شرکت میکرد. سال۱۳۵۷ فعالیتهای خود را با ورود به بسیج مسجد گسترشداد. با شروع جنگ تحمیلی پا به جبهه گذاشت و درسال۱۳۶۲ وارد سپاه شد تا علاوه بر حضور در عرصهی جنگ در فعالیتهای سیاسی_مذهبی ازجمله در گروه امر به معروف و نهی از منکر شهر کرمان هم شرکت داشته باشد. حضور درجنگ با آن سن کم و بروز خصلتهای بارزی چون مدیریت، تدبیر، اخلاص و عاشق بودن، توانست او را خیلی زود یکی از فرماندهان کند. در عملیات بدر، والفجر۸، کربلای۴، شرکت فعال و نقشآفرین داشت. سرانجام نیز در ۴دی۱۳۶۵ و در عملیات کربلای۴، درون محور عملیاتی جزیرهی امالرصاص براثر برخورد ترکش خمپاره به فیض شهادت رسید.
🌷همسر شهیدنقل نی کند که: اوایل ازدواج مان بود. یک شب از صدای دلنشین قرآن بیدارشدم. نور کم سویی به چشمم خورد. از خودم پرسیدم این نور از کجاست؟ بعد از مدتی متوجهشدم از چراغ قوهای است که علی روشنکردهبود تا نماز شب بخواند. چراغ بزرگتری را روشن نکرده بود که مبادا من از خواب بیدارشوم. علی خیلی به من احترام میگذاشت...
قسمتی از وصیتنامه شهید علی شفیعی
خدایا شاهد باش به ظاهر در تنهایی زیستم و تو را بهترین دوستها و عشقها و اعمالها یافتم. پس مرا به سوی خودت فراخوان و بدان که از تمامی مظاهر جاری بریدم تا به تو بپیوندم. خدایا من خواهان شهادت هستم ولی نه به این معنا که از زندگی فرارکنم. خدایا عمریست پیشانی را بر درگاهت بر روی خاک گزاردهام پس در حقم لطفی بفرما. خدایا این دستها عمری در خانه تو را زدهاست. خدایا این چشمها بهانه تو را میگیرد و بیاختیار اشک میریزد. خدایا این خون که در رگهای من میچرخد همهاش به شوق توست. خدایا این زبان همچون لایههای ترک خورده زلالی باران تو را لهله میزند. پس خدایا با من آن کن که مرحمت و لطف وجود توست ای مهربانترین مهربان.
کتاب کشکول خاطرات دفاع مقدس، ناصرکاوه
#مدیون_شهدا_هستیم