. 🕊 تلاوت آیات قرآن ڪریم ؛
۩ بــِہ نـیّـت
۱۲امام و۱۴ معصوم و شهدای اسلام واموات مؤمنین و مومنات وسلامتی و عاقبت به خیری همه مردم کشورمون و شفای مریضها قربتا الی الله
#صفـــ۴۹۱ــفحه 📚
داشتازقــــمبرمیگشتجبههــ
وسطراهیادشافتادخمسمالشروندادهـ
بلافاصلهـازهمونجابرگشتقــم
خمسمالشروپرداختکردوراهافتادسمت
جبههـ🕊🌱
#شهیدمهدیزینالدین
🌷 #هر_روز_با_شهدا_4043🌷
❌️❌️ بانوان گرامی بخوانید، که برای حفظ ناموس وطن، فرزندانمان چهها کشیدند!
#عمل_جراحی_ترسناک!!
🌷در اردوگاه عنبر یکی از آسایشگاهها را به عنوان بهداری در نظر گرفته بودند اما زمان عملیات والفجر مقدماتی به دلیل کثرت مجروحین چند آسایشگاه را برای درمانگاه اختصاص دادند؛ با این وجود مجروحین زیاد و جا کم بود. برای همین مجروحین را چند روزی در درمانگاه نگه میداشتند و بعد به آسایشگاه منتقل میکردند مگر افرادی که مجروحیتشان عمیق باشد. با توجه به مجروحیتی که داشتم مدت زیادتری در درمانگاه ماندم یک روز غروب مجروحی آوردند که پایش قطع شده بود. من وقتی او را دیدم فکر کردم قسمت قطع شدهی پایش کره مالیدهاند! خوب توجه کردم دیدم کره نیست اما چیزی مانند کاموای بافتنی کرم رنگ است. جلوتر رفتم متوجه شدم اینها کِرم بودند.
🌷دکتر مجید جلالوند آمد و طبق معمول کمی با او خوش و بش کرد و دلگرمی به او داد. بعد پرسید: اسمت چیست؟ ایشان جواب داد: حیدر بساوند، اهل مهران. دکتر فوراً به بچههایی که در بهداری کار میکردند گفت: ظرف بیاورید. اونا رفتند یک غصعه (ظرف غذا) آوردند کرمها راه افتاده بودند، دکتر کرمها را با دست توی غصعه میریخت و آنقدر این کار را کرد تا قسمت قطع شده پا کمکم پیدا شد؛ ظرف غصعه پر شده بود از کرم. با نوک قاشقی پایش را تراشیدند تا به خون رسیدند، یکی از آن بچهها بعد از دقایقی حالش بههم خورد. حیدر از هوش میرفت و دوباره بهوش میآمد وقتی بهوش میآمد صداش از شدت درد بلند میشد و داد میزد. بچهها....
🌷بچهها یک حوله توی دهنش گذاشته بودند که فریادش بالاتر نرود که مبادا بعثیها بشنوند. بالأخره وقتی خونها رو پاک کردند استخوانهای نوک پاش پیدا شد. دکتر گفت: بچهها دعا کنید میخوام حیدر را عمل کنم. بچهها دست به دعا شدند چه دعایی بود آن شب چه عظمالبلایی میخواندند همه از خلوص دل دعا میکردند. دکتر جلو آمد یک تیغ ژیلت و یک انبردست در دست داشت تنها ابزار عمل دکتر اینا بودند نه داروی بیهوشی نه مواد ضد عفونی. دکتر دوباره رو به بچهها کرد و یواش گفت: بچهها دعا کنید حیدر شهید نشه. ما تازه متوجه شدیم دکتر مجید انبردست داره گویا وقتی یکبار او را بیرون میبرند از یک آیفا ۱، یک انبردست روغنی برمیدارد.
🌷با انبر دست تکه تکه از استخوانها را میچید صدای شکستن استخوانها میآمد حیدر از شدت درد بیهوش شده بود. آنقدر از استخوانها چید تا استخوانهای عفونتدار و سیاه شده به انتها رسیدند. بعد با تیغ، تیزیهای سر استخوانها را تراشید. وقتی تمام شد دو طرف پوست پا را گرفت و کشید تا به هم رسیدند سپس با سوزن معمولی و نخ قرقره پوست را دوخت بعد دستش رو بلند کرد و گفت: خدایا ما اینقدر تونستیم. واقعاً بچهها اون شب عنایت خدا را به چشم دیدند حیدر بزودی خوب شد و حتی از ما زودتر به آسایشگاه رفت.
#راوی: آزاده سرافراز علی بخشیزاده
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
♥️ @shahidnekahi
#تلنگر♥️
اگرامامزمانغیبتڪردهِ
اینغیبتماستنہغیبتآقــا
اینمــاهستیمڪہچشمهامونوبستیم
اینماهستیمکہآمادگۍنداریم . .!:)
❤️اللهم عجل لولیک الفرج ❤️
*از بازگشت به سوی خدا دریغ
مکن،هر چند گناهانت زیاد شود،
زیرا آن کس کہ تو را در حالی کہ
زیرِ سقف گناه بودی رها نکرد،
در حالی کہ زیر بال توبہ هستی
ناامیدت نمی کند. . .!❤️
ــ میگفت:
هر جور فکر می کنم میبینم خیلی شرمنده میشم که اون دنیا بهم بگن↶
≼برای گوشیت خیلی بیشتر وقت گذاشتی تا براۍ خدا و امام زمانت💔≽
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🤲🏼🩷
همیشه لحضه خداحافظی
صاحبخانه کنار در میایسته
به مهمانش لبخند میزنه(:
-لبخند خدا بدرقه زندگیتان🌙♥