eitaa logo
🕊کانال شهیدمحمدنکاحی🕊
236 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.3هزار ویدیو
30 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی‌به‌قبرستان‌‌هاسر‌بزنیـد! خـانه‌ی‌دائمی‌خود‌را‌ببینیـد ! انسـان؛وقتـی‌میخواهد‌نقل‌‌مَکان‌‌کند، به‌خـانه‌ی‌جدیـد‌خیـلی‌دقـت‌میکنـد که‌کجا‌میـرود !'
الهی تاجهان باشد به شادی درجهان باشید الهی از همه غم‌ها به دور و در امان باشید         🙏🙏🙏
✨‌سعی کن یه جوری کنی که وجودت بشه منبعِ آرامشِ دیگران از خدا محبت جذب کن و بعد برا بندهاش خرج کن که این زیباترین تجارتِ دنیاست.. :)💙 سلام‌شبتون‌بخیرهمراهان‌گرامی 🌸😊🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹گل را به عزیزان می دهند ❤و محبت را به مهربانان 🌹ڪدام لایق شماست ❤ڪه هم عزیزيد هم مهربان 🌹سبد ، سبد گلهاے زیبا ❤تقدیم به دلهاے مهربونتون 🌸دوشنبه تون به زیبایے این گلها ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی خانومت گلایه ای میکنه..‌ قصدش جنگیدن با شما نیست! قصدش کشتی کج نیست که همه ی تلاشتو میکنی تا شکستش بدی. اون فقط داره درد دل میکنه. هیچ منطقی اون لحظه توی حرفاش نیست. ممکنه حرفاش حتی بهم ربط نداشته باشن چون اون لحظه فقط داره تخلیه انرژی روانی میشه. اون داره با حرف زدنش، از شما انرژی مثبت، تایید و آرامش میگیره. پس سعی نکن ازش ببری چون اونوقت درواقع ازش باختی. چون اون برای مبارزه نیامده برای نیاز به همدردی اومده. به حرفاش گوش بده و وقتی مثلا میگه چند وقته بیرون نرفتیم؛ براش تعداد دفعاتی که بردیش بیرون رو مثال نزن، بگو راست میگی! حق با توئه! دلت گرفته، نیس؟! مطمئن باش همین یه جمله آرومش میکنه اونوقت این آرامش دوباره به خودت برمیگرده. ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امیدوارم از تہ 💓دل یہ آمین بگین 🌸الـهی پشت و کنـارتون 💓هیچ وقت خـالی نشہ 🌸پـشـت سرتـون دعـای 💓خـیـر والدیـن 🌸و کنــارتون نـگــاه 💓و حضور گـرم خـداوند باشہ دوشنبه تون زیبا و پراز دلخوشی🌸 ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
. 🕊 تلاوت آیات‌ قرآن ڪریم ؛ ۩ بــِہ نـیّـت‌         ۱۲ امام و ۱۴ معصوم و شهدای صدر اسلام واموات مؤمنین و مومنات اموات جمع حاضر در همین گروه و کانال شفای مریضها و عاقبت به خیلی مردمکشور و رفع بلا ها و فتنه ها و مشکلات و نابودی دشمنان اسلام و قرآن 📚                            
بعضی‌ها ما را سرزنش می‌کنند که چرا دم از کربلا می‌زنید و از عاشورا؛ آنها نمی‏‌دانند که برای ما کربلا بیش از آنکه یک شهر باشد یک افق است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده‌ایم، نه یک بار نه دو بار، به تعداد شهدایمان! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔹 ✨همیشه نمازهای شبش را با گریه می‌خواند، در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را می‌خواند، هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود، همیشه با وضو بود، به من هم می‌گفت داری دستت را می‌شوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش، آب وضویش را خشک نمی‌کرد، در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود، حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو می‌زدند نه نمی‌گفت. 💬به روایت همسر شهید 🌷شهید مسلم نصر🌷🕊 شهدای_فارس
4_5940768076285872215.mp3
3.42M
داستانی پندآموز از مولوی! حجت الاسلام👇 عالی🎙 سخنرانی🔊
🌷 🌷 .... 🌷....حدود ساعت ۲ بعدازظهر آفتاب داغی بر شن‌زار فکه می‌تابید. صدای توپخانه هم قطع شده بود و گفتم حتماً باید به عقب برگردم. یک قطره آب نداشتم و به خاطر تیری که به پایم خورده بود مجبور شدم پوتین‌هایم را در بیاورم. بیابان پر از پوتین، کلاه‌آهنی و قمقمه خالی بود. بسیاری از دوستانم شهید شده بودند. مسافتی را به سختی طی کردم و پایم از شدت داغی ماسه‌ها سیاه شده و همین تشنگی‌ام را ۱۰ برابر کرده بود. در سکوت بیابان صدایی وهم‌آلود می‌شنیدم که می‌گفت برادر بیا آب! من هم فقط دنبال جرعه‌ای آب بودم و دنبال صدا را گرفتم. 🌷حتی از شدت تشنگی از علف‌های بیابانی در دهانم گذاشتم تا شاید کمی زبانم‌ تَر شود. ناگهان دیدم از سمت تپه‌های بادی چند نفر به طرفم می‌آیند که آشنا نیستند. این نیرو‌ها در نزدیکی من به عربی گفتند اسلحه‌ات را بینداز! در عرض چند ثانیه یک دنیای جدید پیش‌رویم باز شد و دیگر فهمیدم که اسیر شدم. اسلحه‌ام را پایین پرت کردم و یکی از نیرو‌های دشمن گفت ما برادر و مسلمان هستیم. در دلم گفتم به اسارت دشمن درآمده‌ام. یک لحظه به آدم شوک وارد می‌شود که چه کار باید کند. خودم را آماده تیرباران کرده بودم. 🌷از شدت ضعف و بی‌حالی با دو زانو روی زمین افتادم. گفتند بلند شو و دست‌هایت را بلند کن. من امتناع می‌کردم و در نهایت مرا روی کولشان انداختند و به جای دیگری بردند. دیدم دو برادر اسیر کرده و اسلحه پشت سرشان گذاشته‌اند تا آن‌ها به کسانی که در بیابان گم شده‌اند بگویند برادر این‌جا آب هست. بلافاصله دعایی به ذهنم آمد و گفتم خدایا دوران اسارت مرا مثل زندانیان زمان شاه مایه پیشرفتم قرار بده و من در کنار انسانی بزرگ و اهل معنویت قرار بگیرم. این اتفاق هم افتاد و دوران اسارتم کنار حاج‌آقا ابوترابی گذشت.... : آزاده سرافراز و نویسنده دفاع مقدس عبدالمجید رحمانیان [سال ۱۳۶۱ در سن ۱۹ به اسارت دشمن درآمد و پس از گذشت هشت سال و چهار ماه از اسارتش به میهن بازگشت.] منبع: سایت خبرگزاری میزان ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
خواستند یوسف را بکشند، یوسف نمرد.. خواستند آثارش را از بین ببرند، ارزشش بالاتر رفت... خواستند او رابفروشند که برده شود، پادشاه شد... خواستند محبتش از دل پدرخارج شود، محبتش بیشتر شد... از نقشه های آدمها نباید دلهره داشت، چرا که اراده ی خداوند بالاتراز هر اراده ای است... یوسف میدانست، تمام درها بسته هستند، اما به خاطر خدا؛ حتی به سوی درهای بسته هم دوید... و تمام درهای بسته برایش باز شد... اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شد،به دنبال درهاي بسته برو چون خدای "تو"و "یوسف" یکی ست! ♥️