eitaa logo
🕊کانال شهیدمحمدنکاحی🕊
241 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹سلام و عرض ادب و ارادت خدمت شما بزرگواران ✋ جمعه تون پر خیر و برکت 💐 🌸 در پناه روز و روزگارتون پر از نعمت و خیر و برکت و سعادت 🌹آدینه تون مزین به ظهور مولا💐
بر درد تنهایی دچارم ای نگارم پایان ندارد انتظارم ای نگارم پاییزی ام، هجران امانم را بریده برگرد ای باغ و بهارم ای نگارم آواره ای بودم مرا نوکر نوشتی نوکر شدن شد افتخارم ای نگارم با تو که باشم قدر یک دنیا می ارزم منهای تو، بی اعتبارم ای نگارم این آبرو، این اشک ها، این مهر زهرا من هر چه دارم از تو دارم ای نگارم می ترسم از جان کندنم، پیشم میآیی؟ در وقت سخت احتضارم ای نگارم مثل همیشه آخرِ کارم ، خودم را دست رقیه می سپارم ای نگارم کنج خرابه ناله زد فخر دو عالم بابا بیا امشب کنارم ای نگارم دیگر نمی بینم سرت را روی نیزه کم سو شده چشمان تارم ای نگارم عاشق دل خسته ات هستم امام زمانم ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
آنقدر آلوده ام که بار خفت می کشم با خودم این درد را تا بی نهایت می کشم من برای اینکه راضی ات کنم از نماز صبح تا هیئت ریاضت می کشم بسکه گریه کرده ای از دیدن پرونده ام هر کجا نام تو می آید خجالت می کشم تا نگاه مهربانت قسمت من هم شود لحظه لحظه از دو تا چشم تو منت می کشم جای تو بانفس اماره رفاقت کرده ام هر چه دارم می کشم از این رفاقت می کشم می شود گاهی نگاهی هم به حال من کنی!!! هر چه باشد من درِ این خانه زحمت می کشم باهمه آلودگی هر طور ممکن که شده هر شب جمعه خودم را سمت هیئت می کشم می روم یک گوشه ای در روضه هق هق می کنم آخرش در روضه های کربلا دق می کنم نور چشمم کی می آیی مهدی نظری ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
اگرچه زود؛ می‌آید، اگرچه دیر؛ می‌آید سوار سبزپوش ما به هر تقدیر می‌آید همان خورشید موعودی که در روز طلوع او حدیث صبح صادق می‌شود تفسیر، می‌آید زمین آبی‌تر از این آسمان‌ها می‌شود وقتی که آن آیینۀ سبز «خدا - تصویر» می‌آید شکوه مهربانی که نگاه نافذش حتی به روی سنگ‌ها هم می‌کند تأثیر، می‌آید در اعماق نگاهش می‌توان خشمی مقدس دید دلش لبریز از مهر است و با شمشیر می‌آید چنان با ضربه‌های حیدری اعجاز خواهد کرد که از دیوار هم گل‌نغمۀ تکبیر می‌آید دقیقاً رأس آن ساعت که در نزد خدا ثبت است نه قدری زودتر از آن نه با تأخیر می‌آید ✍سید محمد جواد شرافت ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
ز آستانِ تو دورم دلم پر آشوب است گواهِ من به همین پلک هایِ مرطوب است فقط به خاطر تو به من آبرو دادند چنان سگی که به اصحابِ کهف منسوب است ز من مخواه صبوری کنم به پایِ فراق که صبر پایِ فراق تو کار ایوب است دعای خیر تو باعث شده زمین نخورم چقدر اینکه تو هستی کنار من خوب است بدون تو همه ی سال را عزاداریم زمان دوری یوسف عزای یعقوب است مرا درست کنُ به وصال خود برسان نمی رسد به وصالت دلی که معیوب است عریضه دادم و گفتم مرا حرم بفرست تمام حاجت من در عریضه مکتوب است غریب کرب و بلا در میان گودال و  به رویِ پیکر او سنگ و آهن و چوب است ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
که باور می کند در باغ ما داغ شقایق را ما تا ظهور پا رکاب خواهیم ایستاد ✅ثواب ارسال این پست را به هدیه کنید. ♥️ @shahidnekahi
حالا که سیل غم بنا دارد بیاید کشتی نوحی لاجرم باید بیاید دل را به هرکه غیر او دادیم و گفتیم باز است این در هرکه میخواهد بیاید فریاد ایمان سر برآوردیم و با شک گفتیم منجی جمعه ای شاید بیاید شاید برای کوفیان عصر غیبت بد نیست گاهی استخاره بد بیاید بیراهه رفتیم و گمان کردیم کافی است روی ولا الضالین مومن "مد" بیاید در غیبتیم و ظاهرا فکر ظهوریم قبل از نود آخر چگونه صد بیاید؟ هی درد پشت درد ما دنبال درمان آخر نفهمیدیم او باید بیاید از دست ما گم کرد قافیه خودش را حق دارد اینکه ظرف صبرش سر بیاید ✍علی اکبر نازک کار ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
💐🌴🌺🍀🌺🌴💐 یک بار با بچه ها ی مسجد و احمد آقا به زیارت قم و جمکران رفتیم. بعد از اقامه ی نماز، به ما گفتن برای خرید یک ساعت وقت دارید. ما راه افتادیم به سمت مغازه ها، یکدفعه دیدم احمد آقا از سمت پشت مسجد به سمت بیایان شروع به حرکت کرد! به یکی از رفقام گفتم: «احمد کجا می رود؟!» دنبالش راه افتادیم. آهسته شروع به تعقیبش کردیم. آن زمان مثل حالا نبود، حیاط آن بسیار کوچک و تاریک بود. احمد جایی رفت که اطرافش خیلی تاریک شد. احمد متوجه شد دنبالش داریم می رویم. به ما گفت: «کار خوبی نکردید برگردید.» گفتیم: «نمی شه ما با شما رفیقیم. هر جا بری ما هم می آییم.» دو دفعه دیگه هم اصرار کرد برگردید. ولی ما همان جواب قبلی را دادیم. بعد نگاهش را به صورت ما انداخت و گفت: «طاقتش را دارید؟ می توانید با من بیایید!؟» ما که از همه ی احوالات احمد بی خبر بودیم گفتیم: «طاقت چی رو؟ مگه کجا می خوای بری؟» نفسی کشید و گفت: «دارم میرم دست بوسی مولا.» باور کنید تا این حرف را زد زانوهای ما شل شد . ترسیده بودیم. من بدنم لرزید. احمد این را گفت و برگشت و به راهش ادامه داد. همین طور که از ما دور می شد گفت: «اگه دوست دارید بیایید بسم الله.» نمی دانید چه حالی بود. شاید الان با خودم می گویم ای کاش می رفتی اما آن لحظه وحشت وجود ما را گرفته بود. با ترس و لرز برگشتیم. ساعتی بعد دیدیم احمد آقا از دور به سمت اتوبوس می آید. چهره اش برافروخته بود با کسی حرف نمی زد و سرجایش نشست. از آن روز سعی کردم بیشتر مراقب اعمالم باشم. بار دیگر شبیه همین ماجرا در حرم حضرت عبدالعظیم پیش آمد. 📚کتاب عارفانه، صفحه ۸۸ اای ۹۰ جهت سلامتی و تعجیل در فرج و شادی روح و 👇 ♥️ @shahidnekahi