✍ #اکبر_غریبی؛ شهیدی که چند روز مانده به پایان جنگ #مفقودالاثر شد
شهید اکبر غریبی نیکچه در بیست و یکم تیر ماه سال ۶۷ در #ایلام به شهادت رسید و #مفقود شد. مادر از چشم انتظاری اش گفته است
🌷 «سالها چشم انتظاری باعث شده تا دیگر به خودم فکر نکنم. نمی دانم واقعاً چند سال دارم، 80 سال یا کمتر! فقط میدانم ۳۳ سال است که هر بار صدای زنگ در یا تلفن می آید، فکر می کنم خبری از اکبرم آوردهاند. پسرم وقتی به #جبهه می رفت، سرباز بود، اما بعد از اتمام خدمتش باز هم در منطقه ماند و گفت کمبود نیرو داریم باید کاستی ها را جبران کنیم. ماند تا کمبودی در جبهه نباشد. ماند تا مبادا به #همرزمانش_بیمعرفتی کند. ماند تا به گفته خودش نگذارد دوباره خرمشهر به دست دشمن بیفتد. ماند تا مردانگیاش را با شهادت ثابت کند. اکبرم فقط چند روز مانده به پذیرش قطعنامه به شهادت رسید. بعدها به ما گفتند که روز 21 تیرماه 1367 در ایلام به شهادت رسیده است، اما ما تا سالها نمی دانستیم که شهید است. یک ماه به آمدنش گوسفند گرفتیم تا برایش #قربانی کنیم، اما به جای اکبر آقایی آمد و گفت پسرتان دیگر نیست! #مفقود شده است. ما آن موقع هنوز معنی مفقودی را نمی دانستیم. یعنی چه که نه شهید شده است، نه اسیر! اما دیگر نیست!
#پدر_اکبر خیلی طاقت دوریاش را نیاورد. وقتی گفتند شهادت فرزندتان محرز شده است، بعد از دو سال همسرم فوت کرد. زمان شنیدن مفقودی اکبر، همسرم مغازه را تعطیل کرد تا دنبالش بگردد. آنقدر گشت که وقتی در مغازه را بعد از مدتها باز کرد، دید همه اجناسش کرم خورده شده است. ضرر و زیان ناشی از این موضوع باعث شد تا مغازه را هم بفروشد و ناراحتیاش چند برابر شود. همسرم رفت، اما خدا میخواست که من سالها بعد از او زنده بمانم و انتظار بکشم. حتی یکبار تصادف شدیدی کردم، خواست خدا بود که زنده بمانم و #چشم_انتظار. به تازگی یکی دیگر از فرزندانم را از دست داده ام و این موضوع باعث شده است دلتنگی ام بیشتر شود. سالهاست که هر بار #زنگ_تلفن را می شنوم امیدوار می شوم نکند خبری از اکبرم آوردهاند. دوست دارم حداقل یک بند انگشت او را برایم بیاورند تا #روی_قلبم بگذارم بلکه کمی قلبم آرام گیرد. روزی که پسرم به جبهه می رفت، فکر نمی کردم رفتنش اینقدر طولانی باشد.
شهید اکبر غریبی نیکچه در چهاردهم اسفند ۱۳۴۲ در تهران چشم به جهان گشود. پدرش غنی و مادرش، کلثوم نام داشت. تا سوم متوسطه در #رشته_علوم_اقتصادی درس خواند. به عنوان سرباز ژاندارمری در جبهه حضور یافت. بیست و یکم تیر ۱۳۶۷، در دهلران توسط نیروهای بعثی شهید شد. تاکنون اثری از پیکرش به دست نیامده است.🌷
❤️ #کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است❤️
🌷 #هر_روز_با_شهدا_4296🌷
#مفقودالاثر🎋
🌷میگفت: "دوست دارم مفقودالاثر باشم، این آرزوی قلبی من است. آخر در مقابل خانوادههایی که جوانانشان به شهادت رسیدند، ولی نشانی از آنان نیست، شرمنده ام." در روستای خودشان چند جوان شهید مفقودالجسد بودند، واقعا احساس شرمندگی میکرد. میگفت: "آرزو دارم حتی اثری از بدن من به شما نرسد."
🌷در نامهای که برای دخترش، بنت الهدی فرستاد، نوشته بود: "دخترم شاید زمانی فرا رسد که قطعهای از بدنم هم به تو نرسد، تو مانند رقیه امام حسین _علیه السلام_ هستی، آن خانم لااقل سر پدرش به دستش رسید، ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما، نمیرسد."
🌷یکی از رزمندگان که از جبهه برگشته بود تعریف میکرد، که از او شنیده: "دوست دارم مفقودالاثر بمیرم، اگر شهادت نصیب من شود، دوست دارم مفقودالاثر باشم چون قبر زهرا_سلام الله علیها_ هم ناشناخته مانده است."
🌹خاطره ای به یاد سردار جاویدالاثر شهید محمدرضا عسگری
📚 کتاب "پرواز در قلاویزان"، ص ۱۳۲
منبع: سایت نوید شاهد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
♥️ @shahidnekahi