eitaa logo
🕊کانال شهیدمحمدنکاحی🕊
211 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
30 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
@Ostad_Shojaeدر رکاب امام ۹.mp3
زمان: حجم: 11.51M
۹ 🎧 در پادکست نهم می‌شنوید : ۱• روش امام حسین علیه‌السلام در ایجاد استقامت و آرامش در اصحاب عاشورا = تنها روش ایجاد آرامش در بحرانهای آخرالزمان در مردم ۲• علّت مبارزه برای تشکیل حکومت در زمان امامان معصوم = علّت مبارزه برای حفظ جمهوری اسلامی ایران در آخرالزمان ۳• امتحان امام‌داری در زمان یازده امام قبل = امتحان امام‌داری در زمان امام غایب @ostad_shojae | Montazer.ir ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
🌷 🌷 ! 🌷در خط فاو بودیم. تبلیغات عراق یک بلندگوى چهار بوقه داشت که عصرها تا شب آهنگ‌هاى عربى پخش می‌کرد، یک شب بچه‌هاى ایران رفتند بلندگو را کِش رفتند و آوردند توى خط ایران و نوارهاى آهنگران و آهنگهاى مذهبی پخش کردند. 🌷حدوداً ۲ شب گذشت، دوباره عراقی‌ها بلندگو را کش رفتند و چندین مرحله همین کار تکرار شد، تا این‌که بچه‌هاى ما جاى آن را پیدا کردند. با گلوله بلندگو را سوراخ سوراخ کردند و صداى آن را براى همیشه قطع کردند. : جانباز شیمیایی محمدحسین صوغانی منبع: شبکه اطلاع رسانی دانا ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
🌷 🌷 (۲ / ۱)🌷 !! 🌷در عملیات خیبر من و شهید علی برازنده پی و کریم رضائی انتخاب شدیم که به جزیره مجنون برویم تا با هدایت آتش توپخانه و خمپاره‌ها بر روی دشمن بعثی، فشار رو از روی نیروهای پیاده در خط اول که نزدیک پل طلائیه مستقر بودند کم کنیم ولی با شهادت برادر برازنده پی، من و شهید کریم رضائی به سمت خط مقدم که تقریبأ پنج کیلومتر فاصله داشت راه افتادیم و به صورت نیم‌خیز و دولا دولا این مسیر را طی کردیم. در مسیر با گلوله‌های خمپاره و تک تیراندازها که در لابلای نی‌ها و سنگرهای مخفی میان آب‌های هورالعظیم مستقر بودند پذیرایی شدیم. تا.... 🌷تا رسیدیم به نزدیکترین فاصله با پل طلائیه که تنها راه ارتباطی جزیره مجنون با خشکی بود و دو روزی بود که نیروهای پیاده ما که شامل تیپ ۱۰ سیدالشهدا و ۲۷ محمدرسول الله بودند مقاومت کرده و جلوی تک دشمن را گرفته بودند لذا ما پس از کندن یک جان‌پناه که فقط جلوی ترکش را بگیرد با دوربین شروع به زیر نظر گرفتن منطقه روبرو کردیم و با انبوهی از جسد مابین نیروهای خودی و دشمن مواجه شدیم و از نیروهای پیاده که نیروهای ۲۷ محمدرسول الله بودند و در نزدیکی ما داخل جان‌پناه‌های خود بودند و هیچ حرکتی نمی‌کردند سؤال کردیم که چرا این جنازه‌ها رو به عقب نمی‌کشید؟ 🌷گفتند که می‌ترسیم و واقعاً داخل جان‌پناه خود می‌لرزیدند و گفتند که نه مهمات داریم و نه مواد غذائی و نه آب که واقعیت نیز همین‌طور بود. قبضه‌های آر.پی.جی ریخته بود ولی گلوله نداشت و فقط تیر کلاش در کنارشان بود و از دوشکا هم خبری نبود. من و شهید کریم رضائی از وضعیت نور خورشید که صبح در چشم نیروهای مقابل تابیده بود و ما را نمی‌دیدند استفاده کردیم و تعدادی از جنازه‌ها رو که بعضی از آن‌ها لباس فرم سپاه هم به تن داشتند را به پشت نیروهای پیاده آوردیم که در بین آن‌ها جنازه اخوی محمد نخستین ماهر توسط ایشان شناسایی و به عقب انتقال یافت. اون روز پس از.... .... ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
🌷 🌷 (۲ / ۲)🌷 !! 🌷اون روز پس از تغییر وضعیت خورشید دیگر نمی‌شد سر بلند کنیم و با تک تیرانداز و دوشکا هر جنبنده‌ای را می‌زدند لذا با احتیاط کامل منطقه رو زیر نظر گرفتیم و تعدادی هدف زدیم و پل طلائیه رو زیر آتش گرفتیم. اون‌ها هم منطقه رو با گلوله‌های توپ و کاتیوشا زیر و رو کردند و حتی با هواپیما نزدیک ما رو با راکت زدند و از شجاعت شهید کریم رضائی بگویم که وقتی هواپیمای عراقی در ارتفاع خیلی نزدیک به زمین داشت از روی سر ما عبور می‌کرد، یک تیربار کلاش که بی‌صاحب بود رو برداشت و به زیر هواپیما رگبار بست که برخورد تیرها به بدنه هواپیما و کمانه کردنشان مشخص بود. اون روز بعد از ظهر.... 🌷اون روز بعد از ظهر ما دچار گرسنگی و تشنگی شده بودیم چون شب قبل که به خط مقدم آمده بودیم به خاطر سقوط هلیکوپتر هیچ آذوقه‌ای برنداشته بودیم، در خط هم که هیچ چیزی برای خوردن نبود و نیروهای ۲۷ محمد رسول الله هم دو روز بود که بدون آذوقه و مهمات و منتظر نوشیدن شربت شهادت بودند. آن‌ها از آب ه‍ور که جنازه داخلش افتاده بود می‌خوردند و ما هم باید همین کار رو می‌کردیم. مابین ما و نیروهای عراقی یک ماشین تانکر آب بود که آتش گرفته بود. من با دوربین نگاه کردم و دیدم که مقداری از ماشین نسوخته است. به کریم رضائی گفتم به خاطر نیروهای پیاده که تشنه هستند و خودمان بیا سینه خیز برویمو ببینیم آب هست یا نه. اگه بود برای تعدادی از نیروها آب بیاوریم و ایشان هم قبول کرد و راه افتادیم. 🌷با دوشکا و خمپاره ۶۰ اطراف ما رو می‌زدند تا به هر جان کندنی بود خودمون رو رسوندیم به تانکر ایفا که روش نوشته بود آب بصره. کار خدا کامیون سوخته بود ولی تانکر سالم بود و کنار تانکر هم چهار گالن ۲۰ لیتری سالم مانده بود که اونها رو پر کردیم و خواستیم برگردیم که با آتش سنگین عراقی‌ها روی خودمون مواجه شدیم که فهمیده بودن که به خاطر آب ما جونمون رو به خطر انداختیم. ما هم با سماجت عهد بستیم که به هر طریقی، آب‌ها رو به نیروهای خط برسونیم. چون گالن‌ها سنگین بود، نیم‌خیز می‌دویدیم و چند متر جلو می‌بردیم و دوباره برمی‌گشتیم و گالن دوم رو به همین ترتیب و تیرهای دوشکا بود که مثل فیلم‌ها در جلوی پا و پشت سرمان به زمین اصابت می‌کرد تا اين‌که تونستیم چهار گالن بیست لیتری آب از دهن شیر دربیاریم و به نیروهای تشنه و گرسنه و زخمی برسونیم. 🌹خاطره ای به یاد معزز علی برازنده پی و شهید معزز کریم رضائی : رزمنده دلاور محمد مزینانی از رزمندگان گردان ادوات لشکر ۱۰ سید الشهدا علیه السلام منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
🌹 یا ابا صالح المهدی(عج) خراب کرده ام آقا خودت درستش کن امید آخر دنیا خودت درستش کن نمانده پشت سر من پلی که برگردم خراب کرده ام آقا خودت درستش کن ببین چگونه به هم  خورده کار من ماندم به حق خودت درستش کن گرفت دست مرا هرکسی ، زمینم زد شکست بال و پرم را خودت درستش کن سفال توبه خود را شکسته ام از بس ترک ترک شده اما خودت درستش کن اگرچه پیش تو در خلوت آبرویم رفت برای محشر کبری خودت درستش کن ثمر نداده درخت الهی العفوم به پیش  صاحب نجوا خودت درستش کن شکسته بال و پر من ولی دلم تنگ است سفر به کرببلا را خودت درستش کن ❣️ 🌹
🌷 🌷 ....🌷 🌷یک ماه مانده بود به عملیات والفجر ده، تقریباً نیمی از گردان ضد زره را بردند مریوان، بعد از چند روز استقرار در مریوان یک روز صبح زود گروهی از بچه‌های گردان را جدا کردند و به آن‌ها بادگیر و چکمه دادند و بنده هم در همین لحظه رسیدم و به جانشین گردان اقای شهسواری گفتم که هرجا که این بچه‌ها را می‌برید من هم می‌آیم. اول قبول نکرد وقتی دید اصرار می‌کنم پذیرفت. بعد از گرفتن بادگیر و چمکه برای رفتن آماده شدیم ما را سوار بر تریلری کردن که مقداری گلوله آر.پی.جی یازده تفنگ هشتاد و دو و موشک مالیوتکا بود و به‌طرف مرز به راه افتادیم. هوا بسیار سرد همراه با برف و باران بود. 🌷پس از پیمودن چندین کیلومتر راه پُر پیچ‌وخم کوهستانی نزدیک ظهر رسیدیم حوالی دزلی جای چند نفر از بچه‌ها که یک هفته قبل رفته بودند تا چادر بزنند برای گردان که قرار بود چند شب قبل از عملیات در آن‌جا مستقر شوند ولی به‌علت نامساعد بودن هوا، ریزش بیش از حد برف موفق نشده بودند و فقط یک چادر جهت سرپناه خودشان زده بودند. خلاصه آن‌جا پیاده شدیم و مهمات را خالی کردیم. شدت سرما امان بچه‌ها را بریده بود و بارش برف و باران هم ادامه داشت. سرپناهی هم نبود. خلاصه در حوالی توپخانه ارتش بود رفتیم جعبه خالی را آوردیم و از تخته آن‌ها آتش روشن کردیم و دست و پا را گرم کردیم. 🌷خلاصه این وضعیت ادامه داشت تا این‌که ظهر شد و بچه‌ها چند نفر چند نفر وارد چادر برادران قبلی [شدند] و نماز ظهر و عصر را خوانند و بعد از آن مقدار کمی غدا به هر نفر یک تا دو لقمه رسید، صرف شد. من موقع غذا دیدم شهید عزیر غلامرضا حدیدی که فرمانده گروهان بود کناری ایستاده به‌طوری که کسی متوجه نشود. تعارفش کردم، دیدم گفت: نه غذا کم است بگذار به برادر دیگری برسد. با اصرار جلو آمد و یک لقمه برداشت گفت: شما بخورید که شب سختی در پیش داریم. هنوز بعد از سال‌ها آن نگاه مهربان و دلسوزانه‌اش را از یاد نبرده‌ام. روحش شاد، یادش گرامی باد. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید غلامرضا حدیدی : رزمنده دلاور صفر سنجری از جیرفت ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
🌷 🌷 !! 🌷روزی یک سواری تویوتای مسی رنگ مقابل مقر توقف کرد، دیدم محمد جهان آرا پشت فرمان است، وقتی از ماشین پیاده شد با من سلام علیک و روبوسی کرد. جهان آرا بدون مقدمه گفت: فکر نمی‌کردم تا حالا در شهر مانده باشی، وقتی شنیدم هستی، گفتم، بیایم تو را ببینم. نمی‌دانم چرا محمد فکر می‌کرد، من نمانده باشم، از دیدن او خیلی خوشحال شدم، با هم به سمت مقر حرکت کردیم، از او سؤال کردم، به بچه‌ها بگویم شما کی هستید؟ گفت: نه. از اوضاع و احوال سؤال کرد و گفت: کم و کسری ندارید؟ گفتم: نه الحمدالله، همه چیز هست، نیرو هم زیاد داریم، تازه این همه نیرو هم این‌جا لازم نیست، چون خطر زخمی و شهید شدن آن‌ها را افزایش می‌دهد. 🌷با محمد سمت سنگرها آمدیم، گفتم: می‌خواهم جایی را نشان شما دهم که بجز بچه‌های مقر، کسی از آن‌جا اطلاع ندارد. گفت: کجا؟ گفتم: همین ساختمان نیمه ساز رو به رو. گفت: آن‌جا چی است؟ گفتم: الان می‌بینید. رفتیم داخل ساختمان، چشم محمد به یک انبار مهمات خورد با تعجب پرسید: این همه مهمات این‌جا چکار می‌کند؟ گفتم: از این ور و آن ور جمع کرده و برای روز مبادا نگه داشته‌ایم، اگر یک هفته دیگر هم مهمات به ما نرسانید، تأمین هستیم. گفت: این مکان برای شما خطر دارد، اگر خمپاره یا گلوله‌ای اصابت کند، همه به هوا می‌روید. گفتم: نه دو تا سقف دارد و در بالای هر سقف، یک گونی خاک گذاشته‌ایم. 🌷حدود نیم ساعت با هم بودیم، بعد گفت، باید برود، خداحافظی کرد و رفت. وقتی محمد رفت، یکی از بچه‌های مقر گفت: امروز چند ساعت تلویزیون تماشا می‌کنیم. گفتم: با کدام برق؟ گفت: با موتور برق. گفتم: با کدام بنزین؟ گفت: با بنزین ماشین دوست شما. با عصبانیت گفتم: ای وای، چکار کردید؟ می‌دانی او چه کسی بود؟ آبروی مرا بردید. یکی از بچه‌ها گفت: مگه کی بود؟ گفتم: محمد جهان آرا ‌فرمانده سپاه خرمشهر. بچه‌ها باور نمی‌کردند، جهان آرا به تنهایی نزد ما آمده باشد، درحالی‌که اجازه معرفی خود را هم نداده بود. گفتم: چقدر بنزین از ماشین محمد کشیدید؟ گفت: ۲۰ لیتر. گفتم: بنده خدا، اگر در راه نماند، خوب است. 🌷می توان از شخصیت مهربان، مدیریت و سیمای نورانی جهان آرا به اندازه یک کتاب نوشت. باید یاران نزدیک محمد از روحیات و خصوصیات رفتاری این فرمانده محبوب بنویسند، من تنها چند جمله درباره جهان آرا می‌گویم. محمد قبل از این‌که یک فرمانده نظامی باشد، فرمانده قلب‌ها و همیشه در پی جلب و جذب دل افراد بود. هرگز ندیدم کسی را از خودش ناراحت کرده باشد، بسیاری از بچه‌ها ابتدا جذب محمد و بعد جذب سپاه شدند. محمد زمان انقلاب و پیش از جنگ هم سعی در جذب افرادی داشت که در خط انقلاب نبودند، جاذبه محمد جایی برای دافعه نمی‌گذاشت، حتی ندیدم در بین مخالفان، کسی محمد را دوست نداشته باشد. 🌷جهان آرا نزد هر فردی با هر فکر و اندیشه‌ای همیشه قابل احترام بود و هست. شهید جهان آرا یکی از هزاران شهید گلگون کفن انقلاب از خطه خونین شهر است که فرماندهی سپاه شهیدان این شهر را به عهده داشت. وی در دوران دشوار دفاع مقدس، در مسیر به بار نشستن خون شهدا، آسایش و آرامش را بر خود حرام کرد و مردانه در مقابل متجاوزان بعثی ایستاد. جهان آرا و تعدادی از سرداران و سربازان فاتح ارتش اسلام هشتم مهرماه سال ۱۳۶۰ درحالی‌که پس از رزمی بی‌امان با بعثیان متجاوز، از جبهه نبرد حق علیه باطل باز می‌گشتند، بر اثر سانحه سقوط هواپیما در حوالی تهران به خیل شهدا پیوستند. 🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهيد سيد محمد جهان آرا : رزمنده دلاور علی سالمی از رزمندگان خرمشهری دوران دفاع مقدس منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
🌷 🌷 ! 🌷سال ۶۲ در قرارگاه خاتم الانبیاء اولین روز آشنایی من با محمد باقری بود. یکی از فرماندهان ارشد به من گفت برای موضوعی با او جلسه‌ای بگذارم. قرارگاه خاتم الانبیاء در راه اهواز - طلائیه در زیر زمین قرار داشت. اتاق او را پیدا کردم. در اتاق‌های فرماندهان معمولاً دو قسمت بود، یک قسمت با میزی کوچک در جلو که منشی‌ای می‌نشست و یک بخش هم در پشت او که در حقیقت دفترِ کار آن فرمانده بود. وارد که شدم جوانی پشت میز بود، به او گفتم که با برادر باقری کار دارم. گفت: بفرمایید. گفتم: با خودشان کار دارم، با ایشان هماهنگ شده و منتظر من هستند. 🌷باز گفت: امرتان را بفرمائید! باز هم گفتم که فقط با خودشان می‌توانم صحبت کنم. خلاصه خیلی تحویلش نگرفتم، تا بیچاره به زبان آمد و گفت که من خودم محمد باقری هستم! دقت کردم، دیدم بله، خودش باید باشد. عین برادر شهیدش بود! صورت او به قول خارجی‌ها Babyface بود و خیلی جوان بنظر می‌رسيد. خلاصه تا سال‌ها هر وقت او را در جایی می‌دیدم یاد آن زمان می‌افتادیم و لبخندی می‌زدیم. امروز، قرار گرفتن او در چنین منصب خطیری، مایه خوشحالی است. : رزمنده دلاور فردین اردوانی منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
🕊️برگزاری مراسم استغاثه به امام زمان (به منظور تعجیل در امر فرج) 🟢جمعه ها بطورهمزمان درسراسرکشور 🔰قرائت زیارت آل یاسین،نمازودعای استغاثه ⏱️جمعه ۲۷ تیر | ساعت ۱۷:۴۵ 📌گرگان آستان مقدس امام زاده عبدالله علیه السلام https://eitaa.com/esteghasehhh_313 ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
🌷 🌷 !!🌷 🌷در حال عقب‌نشینی بودیم که گم شدیم؛ نزدیک سه راه شهادت. ۹ نفر بودیم؛ ۳ نفر بچه خراسون، ۵ نفر بچه گیلان. خاکریزی برای پناه گرفتن نبود. رگبار تیر بود که به سمت‌مون می‌اومد. باید جوری پراکنده می‌دویدیم که هدف نباشیم. قرار شد با سه شماره، همه شروع کنیم به دویدن. موقع دویدن، حس کردم پشتم گرم شد. فکر کردم شاید ترکش خوردم، توجهی نکردم. وقتی رسیدیم به جاده، جلوی ماشینا رو می‌گرفتیم، فقط.... 🌷فقط ماشین فرماندهی می‌اومد و ماشین تدارکات. نیم ساعت بعد، رسیدیم به عقبه؛ اردوگاه کارون. اونجا نگاه کردم، دیدم ۸ نفریم. یه نفر، کم بود. کی بود اون یه نفر؟ لباسامو در آوردم و انداختم توی تشت که بشورم، پوست و گوشت و استخون همون نفری که کم شده بود، از لباسم ریخت بیرون توی تشت. گلوله خمپاره، پودرش کرده بود.... : رزمنده دلاور علی ثابت، بی‌سیمچی گردان مخابرات تیپ ۲۹ نبی‌اکرم باختران ❌️❌️ امنیت اتفاقی نبوده و نیست!! ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
@ostad_shojeدر رکاب امام ۱٠.mp3
زمان: حجم: 11.93M
۱۰ 🎧 در پادکست دهم می‌شنوید : ۱• شرح دو نوع انتقام که در زیارت عاشورا آمده و مقایسه نتیجه‌ی این دو انتقام ۲• علّت جنگهای اسلام در تمام تاریخ ۳• شرح سبک زندگی منتقمانه ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 👇 ♥️ @shahidnekahi
🍃🌺 نیایش 🌺🍃 🌸 🕊در مسیر تغییر، 🕊من را به انسانی تبدیل کن 🕊که روحش فناناپذیر 🕊و عاری از هر محدودیتی است. 🕊مرا از هر گونه 🕊رفتار قدیمی و بی مقدار، 🕊که در تنگناها و محدودیت ها 🕊به سراغم می آید، رها ساز. 🕊بگذار بازگردم به 🕊جوهرهٔ وجودی خویش 🕊که همانا میل به پیشرفت 🕊و رسیدن به نور مطلق است. 🌸 💐 💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ 💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ ♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ❤️اللهم عجل لولیک الفرج ❤️ ❤️