کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_شانزدهم شهريور همان سالي كه خر
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_هفدهم
اوايل مهر بود كه كارم در مدسه شروع كردم . درس دادن به آن بچه هاي خون گرم جنوبي زير سر وصداي موشك هايي كه ممكن بود هدف بعديشان همين كلاسي باشد كه در آن نشسته ايم ، كار سرگرم كننده اي بود .
احساس مي كردم مفيد هستم . به خاطر كارم که تدريس ديني و قرآن بود ، بايد زياد مطالعه مي كردم . ولي باز وقت زياد مي آوردم . آقا مهدي هم صبح زود ، بعد از اذان ، بلند مي شد و مي رفت و شب بر مي گشت . كم كم با خانم توفيقي همسايه مان پيش تر آشنا شدم .
آدم هم كلام مي خواهد . تنهايي داشت برايم قابل تحمل مي شد. با هم مي رفتيم پشت خانه مان . يك جايي بود ، زينبيه ، كه پايگاه تقويت پشت جبهه بود . كار خياطي داشتند ، سري دوزي و سبزي پاك كردن . نمي شد آدم در اهواز باشد وبراي جبهه كاري نكند .
اهواز تقريباً نزديك خط مقدم جنگ بود . هم براي پر كردن بي كاري و هم براي كار تدريسم عضو كتاب خانه ي مسجد شدم . كتاب مي گرفتم و مي بردم خانه . او هم اين طور نبود كه از تنهايي من خبر نداشته باشند . فكر كند كه خب ، حالا يك زني گرفته ام ، بايد همه چيز را حتی بر خلاف ميليش تحمل كند .
مي دانست تنهايي آن هم براي دختري كه تا بيست و چند سالگي پيش خانواده اش بوده بعضي وقت ها عذاب آور است .
بعضي وقت ها دو هفته مي رفت شناسايي ، ولي تلفن مي زد و مي گفت كه فعلاً نمي تواند بيايد . همين که نفسش مي آمد براي من بس بود ، همين كه بفهمم يك جايي روي زمين زنده است و دارد نفس مي كشد . وقتي مي رفت يك چيزهايي مثل حديث ، آيه جمله هايي از وصيت شهدا را با ماژيك مي نوشت و مي زد به ديوار اتاق . مي گفت :
" دفعه ي بعد كه آمدم ، اين را حفظ كرده باشي ."
ادامه دارد.....
کانال #شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_هفدهم اوايل مهر بود كه كارم در
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_هجدهم
بعضي ها وقتي حرف مي زنند كلامشان خشونت ندارد ولي طوري است كه احساس مي كني بايد به حرفشان گوش كني . مهدي اين طوري بود . نمي خواست در تنهايي فكرهاي الكي بكنم . بعضي وقت ها مي خواست نيامدنش به خانه را توجيه كند ، ولي احتياجي نبود .
مي گفت : "بعضي بچه ها براي اين كه از دست زنشان راحت باشند شب ها پادگان مي خوابند و نمي آيند . "
مي گفت: " اين ظرفيت را در تو مي بينم ، و گرنه من هم بايد به تو برسم ."
هندوانه زير بغلم مي داد .
اسم نمي آورد ، ولي دلمان مي خواست زندگيمان مثل حضرت علي و فاطمه كه نه . يك كم شبيه آن ها بشود مي گفت :" بدم مي آيداز اين مردهايي كه مي بينم مي آيند و به زن هايشان مي گويند دوستت داريم و فلان . آن وقت زن هم مي گويد خُب اگر اين طوري است پس مثلاً فلان چيز را برايم بخر . "
مي گفت: " يك چيزهايي را من از اين بچه ها در جبهه مي بينم كه زبانم بند مي آيد . ديروز يك مهندسي از بچه هاي جهاد آمد پيشم ، گفت آقا مهدي خانمم تماس گرفته ، بچه دار شده ام .
اگر امكانش هست مرخصي مي خواهم . گفتم اشكالي ندارد تا شما كارت را تمام مي كني من برگه ي مرخصيت را مي نويسم . تا برود كارش را تمام كند ، يك خمپاره خورد كنارش و شهيد شد . من نمي توانم با ديدن اين چيزها خانواده ي خودم را مقدم بر بقيه بدانم . "
ادامه دارد.....
کانال #شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
غم تو منو پیرم کرد
از همه دنیا سیرم کرد
لحظه ای که اون در روت افتاد...😞
یاد ماه رمضون بخیر😔
💔
#هر_روز_با_صحیفه
#دعای_اول
قسمت ششم
دعای آن حضرت هنگامی گه به دعا برمیخواست......
✓سپاس خدائی که ما را به توبه راهنمایی نمود✨
#شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 #هر_روز_با_صحیفه #دعای_اول قسمت ششم دعای آن حضرت هنگامی گه به دعا برمیخواست...... ✓سپاس خدائ
💔
و انتظر مراجعتنا...
منتظره برگردیم...💔
کانال #شهید_امید_اکبری 🍂
@shahidomidakbari
💔
سلام رفقا
به مناسبت ایام شهادت مادرمون زهرا علیها سلام
از امشب از ساعت ۲۱:۳۰ یه هیئت مجازی تو کانال برگزار میشه..
ان شا الله یه منبر کوتاه و یه توسلی به حضرت زهرا..
حتما شرکت کنین.. ❤
ممنون از همراهیتون
#جهاد کوچہ جنگی تن بہ تن داشتـــــ
چهل مرد و علی، یک شیر زن داشتـــــ
اگر دستان حیدر باز میشد
مگر کس قدرت زهرا زدن داشتــــ ؟؟؟
#وای_مادرم
کانال #شهید_امید_اکبری
@shahidomidakbari
میخوایم درمورد یک آیه ای بحث کنیم
که همه ما روزی چند بار میخونیمش