eitaa logo
شهید و شهدا
253 دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
9.2هزار ویدیو
172 فایل
شهید مدافع حرم جاوید الاثر اقا مهدی قاسمی ( کانال شهید::تجمیع بهترین مطالب کانال های جبهه مقاومت و پایداری...)
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مبارزه با هوای نفس
💭داستان - شماره سوم بسم الله الرحمن الرحیم 🔶️داستانی با موضوع برکتِ خدمت به مردم، درباره فردی که به یک پیرزن کمک نمود و دعای آن پیرزن باعث شد تا توفیق آشنایی و شاگردی شیخ رجبعلی خیاط(ره)، نصیب آن فرد شود 🔹️آقای حاج ابوالفضل صنوبری (که در سال هشتاد فوت کرده‌اند) از شاگردان شيخ رجبعلی خياط(ره) می‌گويد: 🔸️در سال ۱۳۳۷ یا ۱۳۳۸ با تاكسی كار می‌كردم، به خيابان بوذرجمهری غربی رسيدم. آن ساعت، اتوبوس شركت واحد نبود. مردم در صف ايستاده بودند، ديدم دو زن جلو آمدند، يكی بلندقد و يكی كوتاه قد، گفتند يك نفر از ما مي‌رود چهارراه لشكر و ديگری می‌رود خيابان آريانا و هر يك پنج ريال می‌دهيم. من قبول كردم. 🔹️زن بلندقد پياده شد و كرايه خود را داد، من به طرف خيابان آريانا حركت كردم تا زن كوتاه قد را به مقصد برسانم. او ترك زبان بود، متوجه شدم كه با خود زمزمه می‌كند كه: خدايا! من فارسی بلد نيستم و منزل خود را نمی‌دانم كجاست، هر روز سوار اتوبوس می‌شدم و با دو قران(دو ريال) جلوی منزلم پياده می‌شدم، از صبح رفته‌ام و رخت شسته‌ام و دو تومان گرفته‌ام و حالا پنج ريالش را بايد بدهم به تاكسی... 🔸️من (كه تركی بلد بودم) به او گفتم: ناراحت نباش می‌روم آريانا، هر كجا منزلت بود پياده‌ات می‌كنم. خيلی خوشحال شد. بالاخره آدرس را پيدا كردم و ايستادم، او يك كيسه از داخل بقچه‌اش بيرون آورد و يك اسكناس دو تومانی از آن در آورد كه به من بدهد، من گفتم كه پول نمی‌خواهم، خداحافظ. او را پياده كردم و دور زدم و به سراغ كارم رفتم. 🔹️فردا يا پس فردای آن روز با يكی از دوستان برای اولين بار خدمت جناب شيخ رسيدم. در همان اتاق محقری كه داشت نشسته بود، چند نفر ديگر هم در حضورش بودند، پس از سلام و احوالپرسی، شيخ نگاهی به من كرد – و ضمير مرا گفت- و فرمود: "تو شبهاي جمعه منتظر هستی؟ تو هستی". من در رابطه با ولی عصر(عج) برنامه‌ای داشتم و با توجه به سوابقی كه خداوند به من مرحمت فرموده بود، با اين سخن شيخ، آن شب محشری به پا شد، ما گريه كرديم، شيخ گريه كرد، اطرافيان گريه كردند، خيلي زياد! بعد جناب شيخ به من فرمود: "می‌دانی چطور شد تو آمدی پيش من؟ آن زن كوتاه قد كه سوار كردی و از او پول نگرفتی، او دعا كرد در حق تو و پروردگار عالم دعای او را در حق تو مستجاب كرد و تو را فرستاد پيش من..." 📕برگرفته از کتاب كيميای محبت، تالیف آیت‌الله ری‌شهری، ۱۳۸۰،ص۲۳۰   💠کانال تخصصی مبارزه با هوای نفس🔰 @antihava
هدایت شده از رادار انقلاب
💢بزرگترین خطر جامعه اين يك خطر بزرگ است براى يك اجتماع كه ناآگاه باشند. دشمن اگر زيرك باشد خودِ اينها را ابزار عليه خودشان قرار مى‌دهد: يك داستان جعل مى‌كند، بعد اين را به زبان خود اينها مى‌اندازد تا خودشان قصه و حرف و سخنى را كه دشمنشان عليه خودشان جعل كرده بازگو كنند. اين ناآگاهى است و نبايد مردمى اين‌قدر ناآگاه باشند كه حرفى را كه ساخته، ندانسته بازگو كنند؛ اين يكى مى‌گويد چنين حرفى را شنيده‌ام، ديگرى مى‌گويد من هم شنيده‌ام، و همين طور... اينها نمى‌دانند حرفى كه دشمن جعل مى‌كند وظيفه شما اين است كه همان جا زير پايتان كنيد. اصلًا دشمن مى‌خواهد اين حرف بين مردم پخش بشود. شما بايد دفنش كنيد و به يك نفر هم نگوييد، تا به اين وسيله با سكوتْ نقشه دشمن را نقش بر آب كنيد. اسلام چه مى‌گويد؟ مى‌گويد هر وقت چنين چيزى شنيدى ابداً به زبان نياور. اگر دغدغه دارى، برو تحقيق كن. تو كه حوصله تحقيق كردن ندارى ديگر چرا بازگو مى‌كنى؟! حق تحقيق دارى، برو كن اما حق بازگو كردن ندارى. 📚آشنایی با قران ج 4 ص 35 و http://eitaa.com/joinchat/2732982272C3beaf37c59
هم واجب هم مستحب.mp3
3.84M
🔊 حجت الاسلام #عالی : هم واجب هم مستحب... #داستان #مستحبات #شیطان #انفاق #شرح_زیارت_جامعه_کبیره 🔸🔸🔸 ✅ #حجت_الاسلام_عالی 🆔 @eitaa_Ostadaali
پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می‌کرد باز هم از زندگی خود راضی نبود و علت را نمی دانست. روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می‌زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می‌کرد، صدای ترانه‌ای را شنید. به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می‌شد. پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: «چرا اینقدر شاد هستی؟» آشپز جواب داد: «قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش می‌کنم تا همسر و بچه‌ام را شاد کنم. ما خانه‌ای حصیری تهیه کرده‌ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم. بدین سبب من راضی و خوشحال هستم.» پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با نخست‌وزیر در این مورد صحبت کرد. نخست وزیر به پادشاه گفت : «قربان، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست!» پادشاه با تعجب پرسید: «گروه 99 چیست؟» نخست‌وزیر جواب داد: «اگر می‌خواهید بدانید که گروه 99 چیست، باید این کار را انجام دهید: یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید. به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست!» پادشاه بر اساس حرف‌های نخست‌وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند. آشپز پس از انجام کارها به خانه بازگشت و در مقابل در، کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد. با دیدن سکه‌های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت. آشپز سکه‌های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. 99 سکه؟ آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها طلاها را شمرد ولی واقعاً 99 سکه بود! او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست! فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد. خانه و اطراف آن را زیر و رو کرد اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد! آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند. تا دیروقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد که چرا وی را بیدار نکرده اند! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی‌خواند. او فقط تا حد توان کار می‌کرد! پادشاه نمی‌دانست که چرا این کیسه چنین بلایی بر سر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید. نخست وزیر جواب داد: «قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمد! اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارند اما راضی نیستند. تا آخرین حد توان کار می‌کنند تا بیشتر بدست آورند. آنان می‌خواهند هر چه زودتر یکصد سکه را از آن خود کنند! این علت اصلی نگرانی‌ها و آلام آنان است. آنها به همین دلیل شادی و رضایت را از دست می‌دهند.»
📚 😔غیرت و چه شد⁉️ 🔯شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب‌ های خود مینویسد: ❇️«روزی زنی نزد قاضی کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم دارم و او به من نمیدهد. 🔴 قاضی شوهر را کرد. سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری❓ 🔯زن گفت: آری، آن دو مرد . 🔴قاضی از پرسید: 🔸گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد. 😒گواهان گفتند: سزاست این زن صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست که او همان است. 😔چون زن این را شنید، بر خود ! 😡شوهرش برآورد شما چه گفتید⁉️ ❇️برای پانصد مثقال طلا، من چهره ‌اش را به شما نشان دهد؟! ❌هرگز! هرگز! من پانصد مثقال را خواهم داد و نمی‌دهم که چهره‌ی همسرم درحضور دو مرد نمایان شود. 💟چون زن آن و را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش .»❤️ 🌟چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه‌ امروز ما را هم میدید که چگونه و به همگان نشان میدهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده‌ آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان می کنند. 🆔 @ahkame_banovan