هدایت شده از رادار انقلاب
#پاسخ_شبهات
#تهمت_به_امام_حسن
💢آیا همانگونه که تاریخ طبری نقل کرده، امام حسن و حسین(ع) در زمان خلیفه دوم در جنگ بر علیه ایرانیان شرکت داشتند و #ایرانیان را قتل عام کردند؟
#پاسخ
✅یکم
اعتبار یک #منبع تاریخی یا روایی به این معنا نیست که تمام مطالب ذکر شده در آن صد در صد #قطعی و مورد تأیید است. تاریخ طبری نیز از این قاعده مستثنا نیست. علاوه بر این، خبر #فوق در منابع شیعی وجود ندارد.
✅دوم
برخی از راویان، راوی این خبر یعنی علی بن مجاهد را #توثیق نمی کنند. یحیی بن معین، یحیی بن ضریس، علی بن حسن هسنجانی دریاره وی می گویند او کذاب و جاعل است.
🔵یحیی بن معین دریاره او می گوید وی جعل حدیث می کرد. یحیی بن ضریس می گوید او #کذاب است و جعل سند می کرد. علی بن حسن هسنجانی می گوید از أبا جعفر جمال یعنی محمد بن مهران از علی بن مجاهد، پرسیدم، گفت وی کذاب است. بنابراین، خبر چنین شخصی که رجال شناسان نیز او را تأیید نمی کنند، چگونه #قابل اعتماد است؟!
📚تهذیب الکمال، ج 21، ص 118
✅سوم
بر فرض صحت خبر شرکت امام حسن و امام حسین (ع) در چنین نبردی؛ آنان اگرچه جزو #مخالفان حکومت خلفای سه گانه بودند، اما این بدان معنا نیست که امام علی (ع) و فرزندان و علاقه مندانش از حوادث و رخدادهای جامعه به دور باشند و به قوانین شهروندی پای بند نباشند.
#مباهله_قرن_21
http://eitaa.com/joinchat/2732982272C3beaf37c59
🌸🍃🌸🍃
زینب کبری علیها السلام قهرمان کربلا و مثل اعلای ایمان و عمل ، داستان عجیبی را از همسرش عبد اللّٰه بن جعفر به این مضمون نقل می کند که عبد اللّٰه گفت : من از سفری باز می گشتم در حال خستگی به نزدیک قریه ای رسیدم ، باغی سرسبز و خرّم در بیرون آن قریه بود ، پیش خود گفتم بروم از صاحب باغ اجازه بگیرم تا اندک زمانی از خستگی راه بیاسایم .
کنار در ایستادم و سلام کردم ، غلام سیاه نزدیک من آمد و با محبت مرا به درون باغ دعوت کرد ، من بدون این که خود را معرفی کنم وارد باغ شدم . او گفت : من مالک باغ نیستم ، مالک باغ در قریه است ولی این اجازه را دارم که عزیزی چون شما را بپذیرم . میان باغ رفتم و نقطه ای را برای استراحت در نظر گرفتم ، نزدیک ظهر بود ، غلام سفره نانش را باز کرد ، تا خواست بسم اللّٰه بگوید و لقمه اوّل را از سفره بردارد ، سگی وارد باغ شد ، از خوردن باز ایستاد ، در چهره سگ دقت کرد ، او را گرسنه یافت ، یک قرص نان نزد سگ گذاشت و سگ هم با حرص هرچه تمام تر خورد ، قرص دوم و سوم را هم به سگ داد ، وقتی خیالش از سیر شدن سگ آسوده شد ، سفره خالی را جمع کرد و در گوشه ای گذاشت .
به او گفتم : خود غذا نمی خوری ؟ گفت : ندارم ، جیره ام در روز همین سه قرص نان است . گفتم : چرا همه آن را به این سگ دادی ؟ گفت : قریه ما سگ ندارد ، این سگ از جای دیگر به این باغ آمد و معلوم بود خیلی گرسنه است و من تحمل گرسنگی این مهمان ناخوانده زبان بسته را نداشتم . گفتم : پس با گرسنگی خود چه می کنی ؟ گفت : با صبر و حوصله روز را به شب می آورم !
عبد اللّٰه گفت : من از کرامت و اخلاق و مهرورزی و برخوردش با سگی که از جای دیگر آمده بود شگفت زده شدم ، پس از استراحت به قریه رفتم و سراغ صاحب باغ را گرفتم . وقتی او را یافتم خود را معرفی کردم که من عبد اللّٰه بن جعفر داماد امیر المؤمنین(ع) هستم . گفت : فدای قدمت ، و به من اصرار ورزید که به خانه اش بروم . گفتم : مسافرم و برای رفتن عجله دارم ، آمده ام باغ تو را بخرم . گفت : شما که زندگی و کارت در مدینه است ، این باغ را برای چه می خواهی ؟ جریان را به او گفتم و پس از اصرار زیاد باغ را خریدم . گفتم : غلام را هم به من بفروش . غلام را هم فروخت . به باغ برگشتم و به غلام گفتم : تو را و باغ را از مالکت خریدم و تو را در راه خدا آزاد کردم و باغ را نیز به تو بخشیدم !
#منبع:
مجموعه ای از نکته ها و داستان های کتب استاد حسین انصاریان ۱۷۲
🔜 @fateme_madarm