.
✨ عطر علوی
اُمّ سلمه نقل کرده است که: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمود:
هیچ قومی گرد نیامدند تا درباره فضیلت علی علیه السّلام سخن بگویند مگر اینکه فرشتگان از آسمان پایین آمده و آنها را احاطه کنند،
و چون از هم جدا گشتند، آن فرشتگان به آسمان باز گردند. و دیگر فرشتگان خطاب به آنان میگویند:
از شما بویی به مشام ما میرسد که از دیگر فرشتگان آن را استشمام نمی کنیم و رایحه ای خوشبو تر از آن ندیده ایم.
فرشتگان به آنها میگویند: نزد قومی بودیم که محمّد و اهل بیت او را یاد میکردند، از این رو از عطر آنها به ما تراوش شده از این رو معطّر شدیم،
سپس میگویند: ما را هم به نزد آنها پایین ببرید، که پاسخ میشنوند: پراکنده شدند و هرکدام به خانههای خود رفتند.
گویند: ما را به محل اجتماع آنها ببرید تا بدان مکان خود را معطّر کنیم.
📔 بحار الأنوار: ج٣٨، ص١٩٩
#امام_علی #داستان_کوتاه
.
♦️ زلـزلـه
فاطمه سلام الله علیها فرمود: در زمان ابوبکر مردم دچار زلزله شدند، مردم ترسان به سوی ابوبکر و عمر رفتند و دیدند که آن دو هراسان نزد علی علیه السلام رفتهاند، مردم آن دو را دنبال کردند تا اینکه نزد علی علیه السلام رسیدند.
علی علیه السلام بدون توجه به آنچه در آن بودند بیرون آمد و رفت و مردم به دنبال او رفتند، تا اینکه به زمین مرتفعی رسیدند، در آنجا نشست و آنها اطراف او نشستند، و به دیوارهای شهر مینگریستند که لرزان میرفت و میآمد،
علی علیه السلام فرمود: گویی که آنچه میبینید شما را به ترس انداخته؟ گفتند: چگونه نترسیم در حالی که هرگز مانند آن را ندیدهایم،
حضرت لبانش را حرکت داد سپس با دستش بر زمین زد، و فرمود: تو را چه شده؟ آرام بگیر،
زمین آرام شد، و مردم بیشتر از زمانی که از شهر بیرون آمده بودند، شگفت زده شدند، به آنها فرمود: آیا از کار من شگفت زده شدید؟
گفتند: بله، فرمود: من مردی هستم که خدا فرمود: «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها * وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها * وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها» (زلزله، ۳-۱)
{آنگاه که زمین به لرزش [شدید] خود لرزانیده شود و زمین بارهای سنگین خود را برون افکند و انسان گوید [زمین] را چه شده است}
من آن انسانی هستم که به آن میگوید: تو را چه شده است؟ «یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها» {آن روز است که [زمین] خبرهای خود را باز گوید}، زمین با من سخن میگوید.
📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢۵۴
#امام_علی #داستان_کوتاه
.
🔹 چگونگی شهادت قنبر غلام علی (ع)
حجاج بن یوسف (جنایت کار معروف تاریخ) به حاضران گفت:
دوست دارم با ریختن خون یکی از یاران علی (علیه السلام) به خداوند تقرب بجویم!
گفتند: ما کسی را سراغ نداریم که بیشتر از قنبر، غلام علی (علیه السلام) که با وی هم سخن بوده، باشد.
حجاج دستور داد قنبر را حاضر کنند مأموران او را دستگیر نموده و نزد حجاج آوردند.
حجاج: تو قنبر هستی؟
قنبر: آری.
حجاج: همان غلام آزاد کرده علی (علیه السلام)؟
قنبر: الله مولای من و علی علیه السلام امیر مؤمنان ولی نعمت من میباشد.
حجاج: از دین علی (علیه السلام) بیزاری بجوی!
قنبر: نخست مرا به دینی که بهتر از دین علی (علیه السلام) باشد، راهنمایی کن!
حجاج: من تو را خواهم کشت، اکنون خودت بگو چگونه دوست داری تو را بکشم؟
قنبر: چگونه کشتنم را در اختیار تو گذاشتم، هر طور میخواهی بکش!
حجاج: چرا؟
قنبر: برای اینکه هر طور ما را بکشی، همانطور تو را خواهند کشت.
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به من فرموده است که از راه ظلم، سرم را از پیکرم جدا میکنند، در حالی که گناهی انجام ندادهام.
حجاج خون آشام دستور داد قنبر عاشق علی (علیه السلام) را گردن زدند.
📔 بحار الأنوار: ج۴٢، ص١٢۶
#امام_علی #داستان_کوتاه