eitaa logo
🌹ڪٰانٰال‌شَھٖیداَحمَدصٰالِحےٖمَلِہ🌹
1.6هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
6.8هزار ویدیو
130 فایل
کانال #شهید_صالحی زیر نظر خانواده شهید بزرگوار اداره شده و مطالب توسط ادمین بارگذاری می شود. 🌐کانال شهید احمد صالحی مله: @shahidsalehi72 📍ارتباط با ادمین(ارسال خاطرات؛فیلم،عکس،صوت،متن): @shamesozan @abolfazlsalehii
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 مادر شهیدی که ۳۶ سال یک بشقاب اضافه بر سر سفره گذاشت حاجیه خانم رباب پیشان ۳۶ سال بشقاب سر سفره گذاشت و منتظر بود تا سرانجام به فرزند شهیدش پیوست. حاجیه خانم رباب پیشان مادر شهید جاویدالاثرسید فضل‌الله خوید که ۳۶ سال چشم انتظار بازگشت پیکر مطهر فرزندش بود اردیبهشت سال گذشته به فرزند شهیدش پیوست شهید خوید در عملیات کربلای ۴ در سال ۱۳۶۵ در مبارزه با نیروهای بعثی عراق به شهادت رسید و سال ۱۳۷۱ بنیاد شهید کهگیلویه شهادت او را رسما اعلام کرد و پیکر مطهر شناسایی نشد. شهید سید فضل الله خوید در سال ۱۳۳۷ در روستای "ده چل" سادات مشهدی از توابع شهرستان کهگیلویه به دنیا آمد. پس از آن تاریخ یک مزار در گلزار شهدای شهر دهدشت برای این شهید مفقودالاثر ساختند و چند سال بعد در گلزار شهدا یاسوج نیز برای این شهید والامقام مزاری ساخته شد؛ اما آن مرد آسمانی و شیر جبهه‌های جنگ جایی در زمین ندارد. 💠برای شادی روح مطهر مادر شهید والا مقام فاتحه ای قرائت بفرمایید. 🌹ڪانٰال‌شَھٖیداَحمَدصٰالِحےٖمَلِہ🌹 https://eitaa.com/shahidsalehi72
💠احمد جان تصویرت در مسجدی که از ابتدا در آن رشد کردی و همراه با دوستانت در مراسم‌های آن بودی با دیگر شهدای محله؛ زینت بخش محفل جشن میلاد امام مهربانی هاست . در هر مراسمی به یاد می آورند حضورت را در آن دوران که در کنارشان بودی. میآید دورانی شما هم می‌شدی و از آن دوران داشتی در مناسبت‌های مختلف و این هنوز پا بر جاست خیرشان دهد نیک اندیش را @shahidsalehi72
11.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این چشم‌های خیس برازنده‌ی تو نیست، محراب را که آینه کاری نمی‌کنند... مادر... 🌹ڪانٰال‌شَھٖیداَحمَدصٰالِحےٖمَلِہ🌹 https://eitaa.com/shahidsalehi72
💠احمد آقا از دوران دانشجویی در اردوهای جهادی فعال بودند و زمانی که سفارش میکردم هنگام رانندگی حواسش را جمع کند به من می گفت: در آن مسیر و گردنه ها به ماشینی که ترمز درست و حسابی نداشت رانندگی می کردم جا ده ی تهران به سنندج ؛ حواسم هست. مادر است و نگرانی برای فرزند و فرزندان دارای شور جوانی و گاها غافل از نگرانی والدین. گرفتم دوباره خاطرات احمد آقا را برای همراهان تازه وارد به کانال باز گو کنم از بزرگوارانی که این مطالب برایشان تکراری است پوزش می خواهم. 🌹ڪانٰال‌شَھٖیداَحمَدصٰالِحےٖمَلِہ🌹 https://eitaa.com/shahidsalehi72 ━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
آسمانی در زمان حیات زمینی یکدیگر را ندیده باشید اما حتم دارم الان در ملکوت اعلی با هم هستید مدافع امنیت ؛ شهدایی که ترک خانه و کاشانه کردید برای دفاع از ایران و اسلام ؛ بیابان‌های لم یزرع را به شمال سر سبز ترجیح دادید نمی دانم چه شور و عشقی در شما بود که چنین عاشقانه انتخاب کردید و ترک دنیا نمودید ؛ خوشا به سعادت تان ؛ غبطه می خورم به حالتان .... 🌹ڪانٰال‌شَھٖیداَحمَدصٰالِحےٖمَلِہ🌹 https://eitaa.com/shahidsalehi72 ━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
▫️آنچه پارسال در چنین تاریخی بر ما گذشت روز چهارشنبه نهم آذر ۱۴۰۱ ساعت یازده و بیست دقیقه پدر احمد آقا آمد آشپزخانه و فرمودند مهمان داریم آقای ...یکی از دوستان قدیمی گفتم الان نزدیک اذان و مشغول آماده کردن وسایل پذیرایی شدم که آقای ...آمدند و من ظرف پذیرایی را دادم نوه ام برد گذاشت و خودم میوه را آماده کردم و دیدم حاجی زنگ زد به موبایل همسر احمد آقا و کس دیگری جواب داد و مجدد خودشان زنگ زد که ما معلوم نیست کی بیایم چون احمد آقا بیمارستان است و تلفن را قطع کرد حاجی با جواب ایشان متوجه شد اتفاق مهمتر از آنچه هست ما فکر می کنیم و جمله ای بیان کرد و من گفتم رنگ‌بزنید به آقای ....و خبر بدهد و در همین حین آقا ابوالفضل با حال نادرستی وارد شد و همسرشان هم از پله ها پایین رفت من رفتم پایین تا آنها را آرام کنم که یکی از بستگان را دیدم گفتم بی زحمت حواستان به آقا ابوالفضل باشد و خودم آمد بالا دیدم نوه های دو قلوم که نشسته و شاهد ماجرا بودند دارند آرام آرام اشک می‌ریزند نمی دانم به چه کسی گفتم بچه ها را ببرید ط اول ( منزل دخترم) نمی دانم کدام یک از بستگان اول آمدند هنگام ظهر؛ نمازم را خواندم ؛ کم کم منزل شلوغ شد آقایان ط سوم و خانمها ط دوم؛ من گریه نمی کردم اما نمی توانستم یک جا بنشینم باید فضای خانه را برای شرایط پیش آمده اماده می کردم هر چه جاری بزرگم به من می گفت بنشین قبول نمی کردم خودم آشپزخانه را از وسایل غیر ضروری خالی کردم و آشپزخانه را به ایشان سپردم و بستگان را دعوت به آرامش می کردم که گریه ی آنان توام با جیغ نباشد روز میلاد حضرت زینب بود و حضرت به من صبری داد که بتوانم با آرامش باشم و ساعت سه اماده شدیم برای حرکت به سمت زاهدان از فرودگاه گلستان و زمانی که رسیدیم رفتیم شهرکی که احمد آقا بود زنان و مردان و بچه ها همه در محوطه ی شهرک بودند تا با پیکر شهید وداع کنند آنجا بود که اول عروسم را دیدم عروسی که تازه یکسال از زندگی مشترکشان می گذشت داغدار همسرش شد رفتیم مزار شهید خوشنام شهرک پیکر احمد آقا را طواف دادند و بردند داخل مسجد و دوستانش نوحه سرایی کردند و ما یک دیدار مختصر داشتیم بعد پنج ماه چهره ی فرزند را دیدیم آرام خوابیده بود باورش سخت بود اما احمد آقا به آرزوی دیرینه ی خود رسید و ما باید این فراق را تحمل میکردیم آنجا دیگر اشکها سرازیر شد چه شبی بود تا صبح شود دور ما بودند و ما را تنها نمی گذاشتند و صبح شد و آمدند و رفتند و گفتند و ما شنیدیم ....قرار شد ساعت دو عصر پیکر مطهر شهید در زاهدان تشییع شود و ما رفتیم برای مراسم و بعد آن به سمت فرودگاه تا حرکت کنیم تا تهران با پرواز و بعد آن زمینی و دوستان شهید در دانشگاه که متوجه شهادت احمد آقا شدند درخواست داشتند پیکر مطهر را انتقال دهیم آنجا برای وداع که این کار میسر نشد و آمدند در فرودگاه و نوحه و وداع و حرکت کردیم به سمت ساری چه حرکتی اشک امان نمی داد و با هر تلفنی دوباره شروع می‌شد دلتنگی و مویه و زاری از پل سفید شهر به شهر (زیر آب شیرگاه_ قائمشهر) ومردم خودجوش جلوی آمبولانس حامل شهید را می‌گرفتند برای وداع و نوحه سرایی و دوستان شهید و بستگان در پزشک قانونی جاده قائمشهر منتظر پیکر مطهر شهید بودند و آنجا هم مراسم نوحه و عزاداری ؛ متوجه گذر زمان نبودم وقتی منزل رسیدم دیدم سه نیمه شب و هنوز بیدار بودند و فردا تشیع در قائمشهر بعد نماز جمعه و درخواست داشتند پیکر مطهر به روستای پدری برای وداع و از کوتنا و ریکنده و پرچینک تا سید ابوصالح ؛ باور لحظات سخت است و سخت تر فراق دنیایی؛ اما اگر کمی مقاوم بودم صحبتهای احمد آقا با من بود درخواست دعای شهادتش از من و اینکه همیشه وقتی سفارشی به ایشان می کردم می گفت ( که نیستم) و این من که نیستم را الان درک می کنم زندگی جریان دارد و یکسال گذشت اما بی عزیزم چگونه فقط خدا می داند و خدا تنهایی ها و بی خوابی ها و درد و رنج هایی که داشتیم البته از اینکه به آرزویش رسید ناراحت نیستم چون می گفت اگر شهید نشوم میمیرم و آرزویش شهادت بود و در سن جوانی به آرزویش رسید حضورش را حس می کنم همچنان در زمان حیاتش شاید بیشتر کمک کارم هست انگار خداوند بعد شهادت ایشان توان مضاعف به من داد و این را از برکت خون شهیدم می دانم ..... 🌹ڪانٰال‌شَھٖیداَحمَدصٰالِحےٖمَلِہ🌹 https://eitaa.com/shahidsalehi72 ━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
آقا و قاب تصاویر و نقل خاطره ▫️یکی از روزهای قبل از تاهل و انتقال به زاهدان به من گفت: میخواهم بروم سوریه مدافع حرم شوم. به او گفتم : داری اینجا خدمت می کنی خواهشاً دیگه حرف رفتن به سوریه را نزن. نمی دانم چرا دلم نمی خواست از ما دور باشد اما وقتی پدرش به او گفت اگر باید منطقه محروم بروی الان برو او هم از خدا خواسته نگو قبل آن خودش در تلاش و اقدام بود در حالی که اصلا منطقه محروم شامل حالش نمی شد با سماجت و اصرار درخواست داد انگار می دانست آنجا زمینه برای شهادت مهیاست. 🌹ڪانٰال‌شَھٖیداَحمَدصٰالِحےٖمَلِہ🌹 https://eitaa.com/shahidsalehi72 ━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
🔹لباس شخصی ۲( جلد دوم) 🥀خاطرات و‌سیره شناسی سرباز گمنام امام زمان شهید مدافع امنیت کربلایی حسن عشوری ____________ 👆بهترین هدیه ای که از دستان مبارک مادر شهید حسن آقا گرفتم. 🔹عصر پنج شنبه در گلزار شهدا کنار مزار احمد آقا بدون توجه به اطرافم در حال خواندن قرآن بودم که شخصی به من گفت پدر و مادربزرگوار شهید عشوری تشریف آوردند. برای خوش آمد گویی و عرض ادب به محضر والدین محترم شهید رفتم و در همین دیدار این هدیه ارزشمند را دریافت کردم. توصیه می کنم در کنار کار روزمره کتاب زندگانی شهدا را مطالعه بفرمائید حتی روزی چند صفحه ؛ انس با شهدا آرامش خاصی دارد که انشاالله این آرامش مهمان وجود با ارزش همه ی شما دوستداران شهدا باشد. 🌹ڪانٰال‌شَھٖیداَحمَدصٰالِحےٖمَلِہ🌹 https://eitaa.com/shahidsalehi72 ━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
خواهر از سختی سال‌های انتظار و چشم انتظاری می‌گوید که تمام این سال‌ها منتظر خبری از بود. می‌گوید : این سال‌های انتظاری خیلی سخت گذشت. تا در می‌زدند در را به امید خبری از باز می‌کرد. که در محل ما نامه می‌آورد دیگر به کوچه ما نیامد ، چون هر بار که او می‌آمد به کوچه رفته و می‌گفت : « داخل نامه‌ها را ببینید شاید من نامه فرستاده باشد » هم نگاه می‌کرد و می‌گفت : « مادر من چیزی ندارم » آخر رفته بود از مأموریت در آن محل داده بود و گفته بود من را در کوچه این نفرستید، من طاقت ندارم . این می‌آید به امید خبری جلوی موتور من و از حال می‌رود و من هم حالم بد می‌شود . ✉️ روز جهانی پست گرامی باد ┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄ 🌹کانٰال‌شَھٖید اَحمَدصٰالِحےٖمَلِہ🌹 @shahidsalehi72 ━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
🏷 . 🩸بیاد علی اکبر ( ) ، ۲۵ .(🌷 شهادت ۴ دی ۶۵ کربلای ۴) . ▫️در ۲۶ مهر ماه 1334 در روستای « ترا» از بخش لاريجان شهرستان آمل بدنیا اومد.: شبی خواب دیدم، فردی نورانی، قنداقه ای را به من هديه می دهد و می گوید: اين فرزند شماست، بايد نام او را "علی اكبر" بگذاريد، اين فرزند پاک است و در آينده دارای مقامی والا می شود. با ديدن اين خواب تا تولد علی اكبر، شبی را بدون وضو سر بر بالين نگذاشتم. . 🔖 : یه روز بهم گفت خواهر جان! همیشه قبر گمنام و بی شمع و چراغ حضرت فاطمه زهرا (س) در نظرم می آید؛ دوست دارم روزی بشود که من هم جسدی نداشته باشم و گمنام بمانم. اگرهم دارم، يک مشت خاک بیشتر برای شما سوغات نیايد.۳۱ سال مفقود بود و یک مشت خاک از برادرم برگشت. . 🔖 : شبی که علی اکبر شهید شد ، من تو بیمارستان بودم و پسرم اکبر بدنیا اومد.بعد از شهادت علی اکبر شبی اکبر خیلی گریه می کرد به همراه اکبر بقیه بچه ها هم گریه می کردند منم خیلی خسته شده بودم بچه را زدم گفتم: من که مردم، بابات هم که رفت تو چرا داری جون منو می گیری؟ خوابیدم. در عالم خواب دیدم علی اکبر به من می گه: من نرفتم، بلکه همیشه پیش شما هستم. دل بچه درد می کنه. پاشو یه نبات درست کن تا بچه بخوره. در همین حین احساس کردم بلند شدم و نبات درست کردم و دارم به بچه می دم ولی به خودم آمدم دیدم دارم به بچه شیر میدم لحظاتی نگذشت که بچه آروم شد. .
💢 اون روز مادر بدجور دلتنگ پسرش بود. سعی کردم از دریچه لنز دوربینم این فراق و دلتنگی رو به تصویر بکشم... فدای دلت مادر ... . 📸( مادر شهید رضاعلی بابایی از لشکر ویژه ۲۵ کربلا_خرداد ۱۴۰۲_عکس : حمیدرضااحمدی اتویی) .
13.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیگه همه هم از پیش آدم برن مادر تو گرمای ظهر تابستون میاد پیش پسرش و همصحبتش و تنهاش نمیزاره ... . 🎥 چند روز پیش رفته بودم مزار حمله‌ی صهیونیستی محمدطاهر قربان زاده که دیدم پیشش نشسته و باهاش حرف میزنه...منم مزاحم شدم... . ❤️