#قسمت_اول
#خاطرات_زندگی_مشترک
#همسر بزرگوار شهید صالحی
💠روبه روی خونه ی سازمانی یا مجتمع مسکونی که ما سکونت داشتیم یه پارک خیلی کوچیکی واقع شده بود که بچه های اهل سنت و کم سن به همراه خانواده هامیومدن برای تفریح و خوش گذرونی. بعد از گذشت چند هفته سکونت ما در منطقه پایین شهر زاهدان احمد جان تو همین پارک با یه پسر بچه ای آشنا شده بودن که هر روز صبح زود به همراه مادرش میومدن تو پارک مینشستن تا از رهگذران کمکی دریافت کنند.احمد جان هر روز برای رفتن به محل کار با این پسربچه صحبت میکردو یه مبلغی کمک میکردند.
این روال هر روز ادامه داشت تا اینکه من و احمد جان صبح زود راه افتادیم سمت شمال .این پسر بچه مطابق روزای گذشته تو پارک نشسته بود و به محض دیدن احمد جان با سرعت اومد سمت ما .احمد آقا باهاشون حرف زدن و ازشون پرسیدن اسم من چی بود ؟پسر بچه گفت عمو احمد .و احمد جان اسم پسر بچه رو پرسیدن و گفت من اسمم علی احمده.
احمدآقا مبلغ خیلی زیادی داد به علی احمد و ازش خداحافظی کرد
من از احمد آقا پرسیدم چرا مبلغ زیادی به علی احمد کمک کردین علت خاصی داره؟احمد جان گفتن ما قراره بریم ساری و یه سه هفته ای نباشیم و تو این مدت که نیستم نمیتونم به علی احمد کمک کنم و دوست ندارم تو این مدت اذیت بشن و این مبلغ زیاد جایگزین سه هفته ای هست که من اینجا نیستم
@shahidsalehi72
💠کشور را این ها نگه داشته اند.
#رهبر انقلاب:
#جمهوری اسلامی نیرومند است
با #معنویتش،
با #فکرش،
با #انسان های فداکارش،
با #ایمانش،
با #پدر و مادر های مؤمن،
با #همسر های مؤمن و با #جوانان مؤمن.
کشور را این ها نگه داشته اند؛ #نیرومندی انقلاب به وجود یک چنین #انسانهایی و یک چنین #ایمانهایی است. #دشمن نمیفهمد.
١٣٩٧/٩/٢١
#شهدا دلها را تصرف میکنند .....
#ذکر صلوات نثار ارواح مطهر شهدا
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🌹ڪانٰالشَھٖیداَحمَدصٰالِحےٖمَلِہ🌹
https://eitaa.com/shahidsalehi72
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#همسفر_من
💠شهید #ابوالفضل_راه_چمنی
"#آقا ابوالفضل در مراسم خواستگاری گفت: «اگر موافقی عروسی نگیریم.» من هم گفتم: «باشد». در دوران عقد که چند تا عروسی رفتیم، از حرفم پشیمان شدم. خلاصه مراسم عروسی را گرفتیم و خیلی هم خوب برگزار شد. اصلا نگذاشتیم که شرایط گناه کردن ایجاد بشود. خبری از موسیقی نبود. یک تعداد محدودی هم اعتراض کردند ولی بیشتر فامیل از ما تشکر هم کردند. از صدای بلند و گوش خراش موسیقی در بقیه عروسیها خیلی شاکی بود و خوشحال بود که عروسی ما اینطور نبود. ما مداح آورده بودیم و مراسم به مولودیخوانی و جک گفتن بود گذشت. مراسم بسیار شادی بود. مداح هم از اول تا آخرش مدام به آقا ابوالفضل می گفت: «شبیه شهدایی و شهید زنده ای و ...»
💠 به نقل از خاطرات #همسر شهید #ابوالفضل_راه_چمن
💠شما هم می توانید با ارسال عدد یک به سامانه پیامکی ۱۰۰۰۰۵۲۳ به نیابت از شهید راه چنمی به اربعین حسینی مشرف شوید و در مسابقه همسفر من شرکت کنید.
🏴ڪانٰالشَھٖیداَحمَدصٰالِحےٖمَلِہ🏴
https://eitaa.com/shahidsalehi72
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
#زنان صالح در قرآن(۲)
۱)#ساره مادرحضرت اسحاق(بارداری در پیری و معجزه خداوند)
قَالَتْ يَا وَيْلَتَىٰ أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَٰذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَٰذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ
[ ساره ] ﮔﻔﺖ : ﺍﻱ ﻭﺍﻱ ﺑﺮ ﻣﻦ ! ﺁﻳﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺁﻭﺭم ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻣﻦ ﭘﻴﺮﺯﻧﻢ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺳﻦّ ﺳﺎﻟﺨﻮﺭﺩﮔﻲ ﺍﺳﺖ ؟ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺍﻳﻦ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺷﮕﻔﺖ ﺍﺳﺖ ! !(هود٧٢)
۲)#هاجرمادرحضرت اسماعیل(هجرت و فداکاری)
رَّبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﻣﻦ ﺑﺮﺧﻲ ﺍﺯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻢ ( اسماعیل و مادرش) ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺭّﻩ ﺍﻱ ﺑﻲ ﻛﺸﺖ ﻭ ﺯﺭﻉ ﻧﺰﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺤﺘﺮﻣﺖ ﺳﻜﻮﻧﺖ ﺩﺍﺩم ; ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ.(ابراهیم۳۷)
۳)#دختران شعیب(مظهر حیا و عفت)
إِحْدَاهُمَا تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ
ﭘﺲ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻭ [ دختران شعیب ] ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺖ ﺷﺮم ﻭ ﺣﻴﺎ ﮔﺎم ﺑﺮﻣﻰ ﺩﺍﺷﺖ ، ﻧﺰﺩ ﺍﻭ (موسی) ﺁﻣﺪ.(قصص٢٥)
۴)#همسر زکریا مادر یحیی(زن نازا که با عنایت خدا باردار شد)
قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَقَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ قَالَ كَذَٰلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ
ﮔﻔﺖ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﭘﺴﺮﻱ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﭘﻴﺮﻱ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﻭ ﻫﻤﺴﺮم ﻧﺎﺯﺍﺳﺖ ؟(آل عمران٤٠)
۵)#ملکه سباء(بلقیس مظهر عاقبت بخیری)
(ابتدا خورشید پرست بود بعد توسط حضرت سلیمان مومن شد)
قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِين
[ ﻣﻠﻜﻪ ﺳﺒﺎ ]ﮔﻔﺖ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﻗﻄﻌﺎً ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺳﺘﻢ ﻛﺮﺩم ، ﺍﻳﻨﻚ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ، ﺗﺴﻠﻴﻢ [ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺣﻜﺎم]ﺧﺪﺍ ، ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺟﻬﺎﻧﻴﺎﻥ ﺷﺪم .(نمل٤٤)
۶)#زینب زنی که به امرخدا پیامبربااو ازدواج کرد
فَلَمَّا قَضَىٰ زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا
ﭘﺲ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ « ﺯﻳﺪ » ﻧﻴﺎﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺑﺮﺩ [ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻃﻠﺎﻕ ﺩﺍﺩ ] ﻭﻱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﻱ ﺗﻮ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻳﻢ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻧﻴﺎﺯﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﺳﺨﺘﻲ ﻭ ﺣﺮﺟﻲ ﻧﺒﺎﺷﺪ.(احزاب٣٧)
🌹ڪانٰالشَھٖیداَحمَدصٰالِحےٖمَلِہ🌹
https://eitaa.com/shahidsalehi72
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
#شنبه آرام؟
▫️دیروز به کتاب "شنبه آرام" که روایت #همسر شهید فخری زاده از ایشون بود، برخوردم.
▫️پشت جلد خاطره ای نقل شده بود که خیلی برام جذاب بود...
▫️ گفتم :« محسن جان! دیر میای، بچه ها نگرانت هستن.»
لبخندی زد و حرف از صمیم قلبش بیرون آمد، حرفی که زبانم را قفل زد.
▫️غیرتمند گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو و ترامپ کمتر خواب راحت به چشمشون میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم.»
▫️معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودی ها شنبه خوبی را آرزو کرد.
▫️از شنبه آرام در اسرائیل گفت؛ از شنبه بعد از محسن فخری زاده
از دیروز تا حالا به خودم می گم، #طهرانی مقدم ها و #سلیمانی ها و #فخری زاده ها، تو همین کشور و تو همین وضعیت و دقیقا تو همین جمهوری اسلامی، با #کار و جهاد خستگی ناپذیر و #اخلاص شون، #خواب رو از چشم #دشمنان خدا گرفتن و در #نهایت هم به شهادت رسیدند و #نظر به وجه الله کردند.
💠علی نصیری کیا
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
🌹ڪانٰالشَھٖیداَحمَدصٰالِحےٖمَلِہ🌹
https://eitaa.com/shahidsalehi72
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
#سیره_ی_شهدا
#همسر شهید حمید سیاهکالی مرادی تعریف میکرد که ....
حمید آقا خرید کردن از بازار رو دوست نداشتن دلیلش هم بخاطر وضع حجاب بعضی از خانمها بود ....هر وقت مجبور بودیم برای خرید بریم بازار سعی میکرد سریع برگرده و عصبی میشد با اینکه بسیار سخت پسند بود ولی نهایت تلاشش رو میکرد سریع تر برگرده چون شرایط حجاب خانم ها و رفتار آقایون براش قابل تحمل نبود
خواهرم دقت کن پایت را روی خون شهیدان نگذاری 😔
*خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل*
🌹ڪانٰالشَھٖیداَحمَدصٰالِحےٖمَلِہ🌹
https://eitaa.com/shahidsalehi72
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
#همسر شهید صالحی از شنیدن خبر شهادت چنین می گوید👇
خبر شهادت احمد آقا تلخ ترین و فاجعه بار ترین خبر بوده البته برای من به این صورت بوده ولی برای احمد آقا شروع یک اتفاق زیبا که مدت ها انتظار میکشیدن که به این درجه رفیع نائل بیایند و به هدفی که مدت ها تلاش کردن دست پیدا کنن.لحظه ای که من خبر شهادت احمد آقارو شنیدم توسط خانمای مجتمع مسکونی ما برای من خبر عجیبی نبوده چون هر لحظه از شبانه روز که همسرم از منزل به ماموریت میرفتن منتظر خبر شهادت ایشون بودم.شنیدن خبر شهادت احمد آقا تو شهر غریب به شدت سنگین بوده و حس اینکه من تو این شرایط و مطلع شدن از این اتفاق بدون اینکه خانواده م کنارم باشن نه پدری و نه مادری داغ این اتفاق برای من سنگین تر کرده بود. بعد از شنیدن این اتفاق تمام حسرتهایی که تو دلم مونده بود و منتظر بودم که این دوره سخت بگذره تا برگردیم ساری
و یه زندگی توام با آرامش کنار هم تجربه کنیم.
عملا بعد شهادت احمد آقا بی پناه ترین و تنها ترین فرد ممکن تو دنیا شدم و هیچ فردی تحت هیچ شرایطی نمیتواند جای همسرم پر کند.بعد از شهادت همسرم که به شهر خودم ساری برگشتم حس غربت داشتم و دارم و الان با گذشت یک سال از شهادت احمد آقا من ساری زندگی میکنم و احساس میکنم که من اینجا غریبه هستم و باید برگردم زاهدان و برم سر خونه و زندگی خودم و خونه منتظر بمونم تا همسرم از ماموریت برگردن کاملا مشابه روزهایی که در کنار من زندگی میکردن و روزها و شب ها انتظار برگشت ایشنون داشتم
و عمیقا حس میکنم و باور دارم که همسرم به ماموریت طولانی مدت و رفتن و بعد مدت ها برمیگردن و ایمان دارم به این اتفاق.
#بیان_خاطرات
#همسر شهید والا مقام سردار یونسی
🥀سال ۶۲ ما به همراهی سردار شهید بلباسی و چند تا از همکاران نورعلی به پابوس امام رضا علیه السلام رفتیم.
یکی ازروزهای سفر به زیارت خواجه مراد و خواجه ربیع رفتیم بعد از زیارت خواجه مراد همسران ما برای تماشای اطراف به بالای کوه رفتند و ما پایین کوه ماندیم آنها آنقدر از ما دور شده بودند که به زحمت با چشم دیده میشدند یکی از همکارانشان که برای مراقبت از ما کنارمان مانده بود با دیدن این صحنه رو به ما کرد گفت ؛ دیگر دیده نمیشوند شاید آنها را به اسارت گرفتند با اینکه آنها همیشه ما را آماده میکردند برای شهادت یا اسارت اما باز ما نگران شدیم دلهره گرفتیم بعد از اینکه به پایین برگشتند همان همکار رو به آنها کرد گفت شما آزاد شدید ما فکر کردیم کشور شوروی شما را به اسارت گرفت شهید بلباسی هم در جوابش به ما اشاره کرد گفت شما میخواهید آنها را بترسانید فکر کردید اینها میترسند این خواهرهایی که من میشناسم روحیه یشان خیلی قویتر از این حرفهاست.
🌹ڪانٰالشَھٖید
اَحمَدصٰالِحےٖمَلِہ🌹
https://eitaa.com/shahidsalehi72
━━⊰⊰⊰❀🇮🇷❀⊱⊱⊱━━
🌹ڪٰانٰالشَھٖیداَحمَدصٰالِحےٖمَلِہ🌹
🥀 #خواب شهادت #سید_جواد_اسدی در #خان_طومان سال ۹۵
در یکی از روزهای اردیبهشت ۹۵ در قرارگاه تاکتیکی #یگان_ویژه_۲۵_کربلا ، #سید_جواد گفت: حاج آقاحاج، میخواهم کمی باهم صحبت و درد و دل کنیم.
گفتم : سیدجان بفرما (آخه بنده سیدها رو بنام صدا نمیکردم).
#سید_جواد ، از وضعیت منطقه و نیروها و پیگیریهایش گزارش داد.
بنده هم گوش میکردم.
از وجود نیروهای جاسوس در بین نیروها گفت (غیر ایرانی بودند).
ادامه داد...
از برخوردهایش با تعدادی از متخلفین (فاطمیون) گزارش داد.
بنده هم چند تذکر را جهت رعایت موضوعات گفتم.
#سید_جواد متوجه برخورد و رفتارهای خشن با غیرایرانیها شده بود.
درد و دل و صحبتهای اصلی اش شروع شد.
فهمیدم که همه آن گزارشات مقدمه مطالب اصلی سید هست.
او میخواست کمی از دلش بگوید و سفره دلش را باز کند.
بنده و #سید_جواد ، علاوه بر همکار و همرزم، یه طوری بچه محل سببی میشدیم.
بعصی اوقات لفظ بچه محل را بهش میگفتم.
#سید_جواد از حماسه سازی رزمندگان #لشکر_۲۵_کربلا تعریف کرد.
بعد گفت، ما باید هوای همه این رزمندگان را در عقبه داشته باشیم.
از مسؤل وقت رده خودش تعریف میکرد که خیلی هوای نفرات را داره..
بنده گوش میکردم و گهگداری اشاراتی داشتم و تصدیق یا رد میکردم.
سید ادامه داد که هوای خانوادهام را داشته باشید. از #همسر و پسرش #سید_احمد و زحمات اونها میگفت.
سفره دل سید باز شده بود. یکطرفه صحبت میکرد. از مادرش گفت و خوابی که مادرش دیده بود گفت و گفت و گفت.
بنده هم با آرامش گوش میکردم، با هم لبخند هم میزدیم.
#سید_جواد ادامه داد که حاج آقا، خواب #شهادت خودم را دیدم.
و بحث اصلی این بود که میخواست به بنده بگوید.
گفتم سیدجان، خواب چگونه بود؟
خندید و بانشاط و شادابی گفت:
حاج آقا، چند شب قبل خواب دیدم که در اثر جراحت به شهادت رسیدم.
اول یاد خواب مادرم افتادم که برای شهادت یکی دیگر از پسرهایش به فرزندانش گفته بود.
(#سید_جواد همیشه میگفت که شهید دوم خانواده بنده هستم.)
دوم اینکه بعد از شهادت، روحم به سمت آسمان بالا آمد، از بالای جنازه ام به پیکر بی جانم نگاه میکنم و میخندم و لذت میبرم.
#سید_جواد ادامه داد که حتما توی این منطقه شهید خواهم شد و راضی هستم.
کمی به او سفارش کردم که سیدجان برای شما که برادر شهید هستی شهادت ممنوع است.
مواظب خودت باش.
#سید_جواد هم لبخندی زد.
از هم خدا حافظی کردیم.
چند روزی گذشت و در روز ۱۶ اردیبهشت ۹۵ در درگیری شدید با جبهه کفر، #سید_جواد_اسدی و #محمود_رادمهر در کنار یکدیگر در #خان_طومان به شهادت رسیدند.
🌹 روحشان شاد و راهشان پررهرو باد.
┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄
🌹کانٰالشَھٖید
اَحمَدصٰالِحےٖمَلِہ🌹
@shahidsalehi72
━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━