✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
✨برگی از خاطرات✨
سیدمیلاد
علاقه خاصي به شهيد #قجهاي داشت.
شهید حسين قجه اي يکي از فرماندهای بزرگ جنگ بود
که تو عمليات فتح خرمشهر در تاريخ ۶۱/۲/۱۵ با افتخار شهید شدن.
تایخ تولد سید با تاریخ شهادت شهید حسین یکی بود. بعد از شهادتش دست نوشته اي از سيد ديدم که نوشته بود:
خدايا من را به شهيد حسين قجه اي برسان.
این نشون ميداد که سيد چقدر با #شهدا عجين شده که اينقدر نکته سنج بود.
از بين همه شهدا گشته بود شهيدي رو که روز تولدش با سالروز شهادتش یکی بود رو پيدا کرده بود و به عنوان #رفيق شهيدش انتخاب کرده بود.
يکي از رفقا #خاطره جالبي رو برام گفت:
يه بار تو مغازه نشسته بودم، سيد وارد شد و گفت:
داداش الان ميدوني چه وقتيه؟!
گفتم نه!؟ براي چي؟!
گفت درست ۳۰ سال پيش تو اين روز و اين ساعت شهيد
#زين_الدين شهيد شد!
من تعجب کردم، #خنده ام گرفت.
اما سيد از ما نبود.. تو عالم خودش بود. با کلاس بالاییا برو و بیا داشت... اينقدر با شهدا یکی شده بود ک انگار با اونا زندگی میکرد.
هر وقت احساس ميکرد از شهدا دور شده، ميرفت منطقه براي راهيان نور
يه بار زنگ زدم گفتم:
سيد جان کجايي؟
گفت دارم ميرم منطقه. دلتنگ شهدا شدم
شب راه افتاد، فردا رسيد منطقه
يه شب هم تو شلمچه خوابيد.
گفتم: تو ديوونه اي ۱۵۰۰ کيلومتر راه رو بري و برگردي که چي بشه؟! گفت بذار به من بگن ديوونه، اما من ديوونه ي شهدام و اين برام افتخاره.
به جرات ميتونم بگم هيچ يادواره شهدایی نبود که سيد اونجا نباشه. نميدونم از کجا ميدونست که تو فلان نقطه شهر يا در فلان روستا يادواره است.
زنگ ميزد ميگفت بچه ها ميخوام برم جايي ميايد؟!
ما قبل از اينکه بگه کجا، ميدونستيم که يا يادواره شهدا يا ديدار با خانواده #شهداست...
#برگرفته_از_کتاب_مهمان_شام
#گروه_نشر_شهید_ابراهیم_هادی
#این_چنین_پرواز_کردن_رسم_پاکان_است
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع
حرم مهندس سید میلاد مصطفوی🇮🇷
https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
به کانال سید خندان بپیوندید✨👆
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
یا خیر حبیب و محبوب:
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
✨خاطره ای از شهید
مدافع حرم سیدمیلاد مصطفوی✨
روزها و شبهايی که در سوريه بوديم، لحظات به ياد ماندنی بود.سيد به من ميگفت:دعا کن عمه جان من رو قبول کنه که سربازش بشم. مي گفت وای به حال ما كه از شهدا جا مونديم. مجتبی جان بايد دعا کنيم که خدای نکرده مرگ ما تو بستر نباشه که اگر اينطور بشه ما واقعًا باختيم. يادمه هروقت گلزار شهدا ميرفتيم، با نگاه عجيبی مزار شهدا رو دنبال ميکرد. روزهای آخر ميگفت: دارم مي شنوم که عمه جانم من رو صدا ميزنه! خيلی حساس شده بود.ميگفت ای وای ناخن هام مونده نگرفتم. نکنه برام مشکل ساز بشه حرکات عجيبی داشت صحبت های خاصی ميکرد. من واقعًا الان فکرميکنم، تازه متوجه ميشوم که سيد خيلی چيزها براش حل شده بود. اينقدر خودش روبرای شهادت #آماده کرده بود که حتی به ناخن هاش هم توجه داشت. يه شب وقت خواب گفت: مجتبی جان، من شرمنده مادرم هستم. قدر مادرم روندونستم. از خدا خواستم که هر چه زود تر به حق عمه جانم به مادرم برسم. ان شاءالله به اميد خدا ديدار با مادرم نزديکه، خيلی خيلی دلتنگ مادر هستم. همه ی کارهام روهم کردم حساب کتاب هام روتمام و کامل صاف کردم. روز های آخر تو نمازهاش خيلی اشک ميريخت.درقنوت هاش به شدت گريه ميکرد. نمازهای شب و مستحبياش هم به راه بود. #شبهای_آخر، سيد که هميشه مياندار هيئت بود، ميرفت گوشه ای و تو حال خودش بود. اين حالات از سيد برای من خیلی عجیب بود و تازگی داشت. روحش ديگه زمينی نبود. يادمه با مجتی کرمی رفتيم تو مخابرات مجتبی گفت برای بچه ام خيلی دلتنگ شده ام. هروقت زنگ زدم خواب بوده، نتونستم تا الان صداش رو بشنوم. شايد اين روزها، روزهای آخر زندگی مون باشه. برای آخرين بار هم که شده دوست دارم صداش رو بشنوم. زنگ زد و صحبت کرد. رو کرد به من و گفت: نادر جان خيلی سبک شدم. گفتم شهيد ميشم حسرت صحبت آخر بادخترم تو دلم ميمونه. سيد هم براي آخرين بار با خانواده صحبت کرد بعد با #خنده به من گفت: بابام ميگه ميلاد جان زود برگرد که برات آش پختيم! زود بيا که ان شاءالله برات يه دختر خوبی رو در نظر گرفتيم. يه روز به عمليات اصلي مانده بود. ما در منطقه خانات مستقر بوديم. دم غروب روز اول محرم بود. سيد به يکب از بچه ها پيشنهاد داد دور هم جمع بشيم ذکر مصيبت بگيريم .... سيد رفت يکی از روحانيون رو آورد و گفت: حاجی برامون روضه بخون. حاج آقا شروع کرد برای ما روضه خوندن. چهار پنج نفر بوديم. بعد جمعيت به دويست نفر رسيد! سيد کنار من نشسته بود. بلند ميشد محکم با سيلی ميزد تو صورتش، من هر چقدر تلاش کردم #مانعش بشم جرئت نکردم. سيد حال وهواي عجيبی داشت. بی تابی ميکرد. ضجه ميزد. واقعا سيد از همه جا و همه کس بريده بود. من این حالات رو بارها در شب های عمليات در شهدای مختلف ديده بودم. شب کربلای ۴و ۵ والفجر ۸ و.. بعد از ذکر توسل مون گفتم: #سيدجان اين چه کاری بود که کردی؟ چرا با سيلی ميزدی تو صورتت!؟با همون چشمان اشکبارش جوابم رو داد و گفت: حاجی سيلی خوردن دختر سه ساله سخته، سيلی خوردن مادر سخته...
#برگرفته_از_کتاب_مهمان_شام
#گروه_نشر_شهید_ابراهیم_هادی
#این_چنین_پرواز_کردن_رسم_پاکان_است
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع
حرم مهندس سید میلاد مصطفوی🇮🇷
https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
@ShahidMiladMostafavi
https://t.me/joinchat/AAAAAD-zHaC_fa26wswJ-g
@ShahidMiladMostafavi
https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
به کانال سید خندان بپیوندید✨👆
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
✨خاطره ای از شهید
مدافع حرم سیدمیلاد مصطفوی✨
روزها و شبهايی که در سوريه بوديم، لحظات به ياد ماندنی بود.سيد به من ميگفت:دعا کن عمه جان من رو قبول کنه که سربازش بشم. مي گفت وای به حال ما كه از شهدا جا مونديم. مجتبی جان بايد دعا کنيم که خدای نکرده مرگ ما تو بستر نباشه که اگر اينطور بشه ما واقعًا باختيم. يادمه هروقت گلزار شهدا ميرفتيم، با نگاه عجيبی مزار شهدا رو دنبال ميکرد. روزهای آخر ميگفت: دارم مي شنوم که عمه جانم من رو صدا ميزنه! خيلی حساس شده بود.ميگفت ای وای ناخن هام مونده نگرفتم. نکنه برام مشکل ساز بشه حرکات عجيبی داشت صحبت های خاصی ميکرد. من واقعًا الان فکرميکنم، تازه متوجه ميشوم که سيد خيلی چيزها براش حل شده بود. اينقدر خودش روبرای شهادت #آماده کرده بود که حتی به ناخن هاش هم توجه داشت. يه شب وقت خواب گفت: مجتبی جان، من شرمنده مادرم هستم. قدر مادرم روندونستم. از خدا خواستم که هر چه زود تر به حق عمه جانم به مادرم برسم. ان شاءالله به اميد خدا ديدار با مادرم نزديکه، خيلی خيلی دلتنگ مادر هستم. همه ی کارهام روهم کردم حساب کتاب هام روتمام و کامل صاف کردم. روز های آخر تو نمازهاش خيلی اشک ميريخت.درقنوت هاش به شدت گريه ميکرد. نمازهای شب و مستحبياش هم به راه بود. #شبهای_آخر، سيد که هميشه مياندار هيئت بود، ميرفت گوشه ای و تو حال خودش بود. اين حالات از سيد برای من خیلی عجیب بود و تازگی داشت. روحش ديگه زمينی نبود. يادمه با مجتی کرمی رفتيم تو مخابرات مجتبی گفت برای بچه ام خيلی دلتنگ شده ام. هروقت زنگ زدم خواب بوده، نتونستم تا الان صداش رو بشنوم. شايد اين روزها، روزهای آخر زندگی مون باشه. برای آخرين بار هم که شده دوست دارم صداش رو بشنوم. زنگ زد و صحبت کرد. رو کرد به من و گفت: نادر جان خيلی سبک شدم. گفتم شهيد ميشم حسرت صحبت آخر بادخترم تو دلم ميمونه. سيد هم براي آخرين بار با خانواده صحبت کرد بعد با #خنده به من گفت: بابام ميگه ميلاد جان زود برگرد که برات آش پختيم! زود بيا که ان شاءالله برات يه دختر خوبی رو در نظر گرفتيم. يه روز به عمليات اصلي مانده بود. ما در منطقه خانات مستقر بوديم. دم غروب روز اول محرم بود. سيد به يکب از بچه ها پيشنهاد داد دور هم جمع بشيم ذکر مصيبت بگيريم .... سيد رفت يکی از روحانيون رو آورد و گفت: حاجی برامون روضه بخون. حاج آقا شروع کرد برای ما روضه خوندن. چهار پنج نفر بوديم. بعد جمعيت به دويست نفر رسيد! سيد کنار من نشسته بود. بلند ميشد محکم با سيلی ميزد تو صورتش، من هر چقدر تلاش کردم #مانعش بشم جرئت نکردم. سيد حال وهواي عجيبی داشت. بی تابی ميکرد. ضجه ميزد. واقعا سيد از همه جا و همه کس بريده بود. من این حالات رو بارها در شب های عمليات در شهدای مختلف ديده بودم. شب کربلای ۴و ۵ والفجر ۸ و.. بعد از ذکر توسل مون گفتم: #سيدجان اين چه کاری بود که کردی؟ چرا با سيلی ميزدی تو صورتت!؟با همون چشمان اشکبارش جوابم رو داد و گفت: حاجی سيلی خوردن دختر سه ساله سخته، سيلی خوردن مادر سخته...
#برگرفته_از_کتاب_مهمان_شام
#گروه_نشر_شهید_ابراهیم_هادی
#این_چنین_پرواز_کردن_رسم_پاکان_است
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع
حرم مهندس سید میلاد مصطفوی🇮🇷
https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
به کانال سید خندان بپیوندید✨👆
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🌟خواب یکی از هموطنان درباره شهید سیدمیلاد مصطفوی👇👇👇🍃🍃🍃🍃
🍃اواخر خرداد ماه بود ، و زمان زیادی تا #آزمون مدارس نمونه دولتی و #تیزهوشان باقی نمانده
بود، استرس و اضطراب زیادی داشتم ، چون آزمون مدارس نمونه دولتی و تیزهوشان باهم ادغام شده بود و سطح آزمون خیلی فراتر رفته بود و تجربه دانش آموزهای سال گذشته نشون میداد که اکثر سوالات نیازبه #هوش بالایی داشت و علاوه بر اون تعداد شرکت کنندگان از کل #منطقه_۱۵ بسیار زیاد بود.
💫من در اون زمان به تازگی با شهید بزرگوار آسید میلاد مصطفوی #آشنا شده بودم و از طریق کتاب #مهمان_شام به عمق معنویت و اخلاص ایشون پی بردم و شیفته شهید مصطفوی شدم.بعد از ظهر همون روز یه فیلمی از #سینه_زنی سید میلاد به دستم رسید...
خیلی دلم شکست...
فیلم رو چندین مرتبه دیدم و #گریه کردم...
🌷سید دلم رو با خودش برده بود...
با خودم میگفتم:
من کجا و سید کجا؟!
و همون لحظه با سید درد و دل کردم و از ایشون درخواست کردم که کمکم کنه تا بتونم قبول بشم.
در همین حین #خوابم برد...
در #خواب سید رو دیدم با همون #موی_تراشیده و تیشرت مشکی...
باورش برام سخت بود...
🍃سید توی خواب بهم گفت:(( #نگران چیزی نباش،انشاءالله #حل_میشه ، دیگه نگران نباش)).
از خواب بلند شدم...
#خنده و #گریه ام با هم یکی شده بود.
بعد از اینکه آزمون رو دادم و نتایج بعد از چند هفته اومد باورم نمیشد...
قبول شده بودم...
اون هم #جزء_سی_نفر_اول آزمون...
#ارسالی_ازتهران
#دوستدارشهیدمصطفوی
#محمدمهدی_ص
#خواب_شهید
#شهید_نظر_میکند_به_وجه_الله
#شهیدسیدمیلادمصطفوی
#شهربهار
#شهیدگره_گشا
🇮🇷
@shahidseyyedmilademostafavi
اگر در پس خنده های الکی ، گریه های یواشکی را هم ببینیم ، خواهیم دید بسیاری از آدمهایی که دیگران در آرزوی یک سلفی صمیمانه با آنها بی قرارند، در تنهایی خود رنج هایی را به دوش می کشند که باور کردنی نیست
#خنده، یکی از راههای ابراز شادیست
و شادی، نتیجه آرامش
و آرامش، حاصل آزادی از وابستگی ها
امروز خنده های کاذب خندوانه ای زیاد شده
اما خنده حقیقی کمیاب است،
چرا که آرامش را در هیچ مرکز خریدی در دنیا عرضه نمیکنند تا داراترها بخرند و مصرفش کنند،
و تو هم تا وقتی آزاد نشدی نمیتوانی حرف از آرامش و شادی و خنده واقعی بزنی
تنها سرو قامتانی که از بند خواسته ها رهیده اند میتوانند شادمانه و مستانه بخوانند:
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
حال بنشین و در خنده های #سیدمیلاد قصه ما، رهایی را تماشا کن
✍✍به قلم حاج علی اصغر زارعی همرزم شهید
#شهیدسیدمیلادمصطفوی در کنار #همرزمانش
🌹🍃🌹🍃
🔻به کانال #شهیدسیدمیلادمصطفوی بپیوندید🌸
👇👇👇
@shahid_a_seydmilade_mostafavi
🍂🌺🍂
🌺
✨#خاطره ای از شهید
مدافع حرم #سیدمیلاد مصطفوی✨
روزها و شبهايی که در سوريه بوديم، لحظات به ياد ماندنی بود.سيد به من ميگفت:دعا کن عمه جان من رو قبول کنه که سربازش بشم. مي گفت وای به حال ما كه از شهدا جا مونديم. مجتبی جان بايد دعا کنيم که خدای نکرده مرگ ما تو بستر نباشه که اگر اينطور بشه ما واقعًا باختيم. يادمه هروقت گلزار شهدا ميرفتيم، با نگاه عجيبی مزار شهدا رو دنبال ميکرد. روزهای آخر ميگفت: دارم مي شنوم که عمه جانم من رو صدا ميزنه! خيلی حساس شده بود.ميگفت ای وای ناخن هام مونده نگرفتم. نکنه برام مشکل ساز بشه حرکات عجيبی داشت صحبت های خاصی ميکرد. من واقعًا الان فکرميکنم، تازه متوجه ميشوم که سيد خيلی چيزها براش حل شده بود. اينقدر خودش روبرای شهادت #آماده کرده بود که حتی به ناخن هاش هم توجه داشت. يه شب وقت خواب گفت: مجتبی جان، من شرمنده مادرم هستم. قدر مادرم روندونستم. از خدا خواستم که هر چه زود تر به حق عمه جانم به مادرم برسم. ان شاءالله به اميد خدا ديدار با مادرم نزديکه، خيلی خيلی دلتنگ مادر هستم. همه ی کارهام روهم کردم حساب کتاب هام روتمام و کامل صاف کردم. روز های آخر تو نمازهاش خيلی اشک ميريخت.درقنوت هاش به شدت گريه ميکرد. نمازهای شب و مستحبياش هم به راه بود. #شبهای_آخر، سيد که هميشه مياندار هيئت بود، ميرفت گوشه ای و تو حال خودش بود. اين حالات از سيد برای من خیلی عجیب بود و تازگی داشت. روحش ديگه زمينی نبود. يادمه با مجتی کرمی رفتيم تو مخابرات مجتبی گفت برای بچه ام خيلی دلتنگ شده ام. هروقت زنگ زدم خواب بوده، نتونستم تا الان صداش رو بشنوم. شايد اين روزها، روزهای آخر زندگی مون باشه. برای آخرين بار هم که شده دوست دارم صداش رو بشنوم. زنگ زد و صحبت کرد. رو کرد به من و گفت: نادر جان خيلی سبک شدم. گفتم شهيد ميشم حسرت صحبت آخر بادخترم تو دلم ميمونه. سيد هم براي آخرين بار با خانواده صحبت کرد بعد با #خنده به من گفت: بابام ميگه ميلاد جان زود برگرد که برات آش پختيم! زود بيا که ان شاءالله برات يه دختر خوبی رو در نظر گرفتيم. يه روز به عمليات اصلي مانده بود. ما در منطقه خانات مستقر بوديم. دم غروب روز اول محرم بود. سيد به يکب از بچه ها پيشنهاد داد دور هم جمع بشيم ذکر مصيبت بگيريم .... سيد رفت يکی از روحانيون رو آورد و گفت: حاجی برامون روضه بخون. حاج آقا شروع کرد برای ما روضه خوندن. چهار پنج نفر بوديم. بعد جمعيت به دويست نفر رسيد! سيد کنار من نشسته بود. بلند ميشد محکم با سيلی ميزد تو صورتش، من هر چقدر تلاش کردم #مانعش بشم جرئت نکردم. سيد حال وهواي عجيبی داشت. بی تابی ميکرد. ضجه ميزد. واقعا سيد از همه جا و همه کس بريده بود. من این حالات رو بارها در شب های عمليات در شهدای مختلف ديده بودم. شب کربلای ۴و ۵ والفجر ۸ و.. بعد از ذکر توسل مون گفتم: #سيدجان اين چه کاری بود که کردی؟ چرا با سيلی ميزدی تو صورتت!؟با همون چشمان اشکبارش جوابم رو داد و گفت: حاجی سيلی خوردن دختر سه ساله سخته، سيلی خوردن مادر سخته...
#برگرفته_از_کتاب_مهمان_شام
#نشر_شهید_ابراهیم_هادی
#طوفان_الاقصی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/shahidmostafavi
به کانال سید خندان بپیوندید✨👆
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺