گفتم بهتون امروز منو دوستم رفته بودیم گلزار شهدا وقتی وضعیت گلزار دیدیم خیلی حالمون بد شد... و ناراحت شدیم... چون هرچی ب این مسئول اون مسئول میگفتیم کسی گوش نمیداد انگار پشت گوش مینداختن... خلاصه دم ظهر برگشتیم خونه... با حال بد...

غروب دوستم پیام داد صحبت کردیم گفتم هرجور شده نمیزارم اون شهدا انقد غریب بیفتن گفت آره منم نمیزارم... دیگ کم کم بغضم گرفت: اومدم اتاقم... حالا من و دوستم دوتا دختر ک تمام قوا مون گذاشتیم واسه اینکه نزاریم شهدا انقد غریب باشن...

دیگ شماها خودتون شهدایی هستید میدونید ک من چی میگم

مثل همیشه اومدم اتاقم ب عکس شهدا نگاه کردم گفتم کمک کنید نزارید رفقاتون اونجا غریب بمونن ما داریم تلاش میکنیم تنهایی دوتا دختر هیچکس پشت مون نیست خودتون یک کاری کنید. ما نمیخوایم اون شهدا اونجا غریب باشن اینارو گفتم از اتاقم رفتم بیرون

این صوت گوش بدین تا بیام ادامه شو بگم (:

دوساعت پیش بود ک دوستم گفت یکی از مسئولین جواب پیامش داده گفته فردا بیاید دفترم باهام صحبت کنیم خدا میدونه چقدر خوشحالیم جفت مون و این فقط فقط فقط کار شهدا بود چون دیدن همه چیو شمام برامون دعا کنید (:

اگر گلزار شهداتون بهم ریخته اس جمع شید با رفقاتون رفقای پای کارتون اونجارو سرسامون بدین

خودتون بیاید پای کار: بقول حضرت آقا آتش ب اختیار

هرجا گیر کردین ب شهدا بگید حیفه بخدا شهدامون غریب باشن...

ایده خواستید خودم کمک تون میکنم فقط همت کنید تمام...

شب بخیر✨