eitaa logo
🌷از تبارشهیدسلیمانی🌷
214 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
52 فایل
سلام خیلی خوش اومدید در این گروه می تونید زندگی خودتان و اطرافیانتان رو تغییر بدهید خوشحال میشیم عضو بشید https://eitaa.com/joinchat/2860843019C6dfc20980e نقد و پیشنهادات https://abzarek.ir/service-p/msg/867111
مشاهده در ایتا
دانلود
🌃 | شبت بخیر نور آسمان و زمین! 🌱باورم نمی‌شود در خانه‌ای یاد تو باشد و دغدغۀ اهالی خانه به دست آوردن دل تو باشد و چشمانشان منتظر تو باشد و تو سری به آن خانه نزنی. مگر می‌شود دلی در گرو محبت تو باشد و نگاه مهربان تو به صاحب آن دوخته نشود؟ 🌱خانه‌هایی که به یاد تو آبادند، در و دیوارشان با آدم‌ها حرف می‌زنند. هر چه زینت دنیایی هم که در این خانه‌ها باشد، چشم‌ها را جلبِ خود نمی‌کند. در این خانه‌ها این فقط نور توست که چشم‌ها را به خود خیره می‌کند. 🌱در هر شهری یک خانه هم که به نور تو روشن باشد، برای روشنایی شهر کافی است. امروز شهرهای ما چقدر محتاج این خانه‌هاست. 🌱شبت بخیر نور آسمان و زمین! @abbasivaladi
🌃 | شبت بخیر نور آسمان و زمین! 🌱باورم نمی‌شود در خانه‌ای یاد تو باشد و دغدغۀ اهالی خانه به دست آوردن دل تو باشد و چشمانشان منتظر تو باشد و تو سری به آن خانه نزنی. مگر می‌شود دلی در گرو محبت تو باشد و نگاه مهربان تو به صاحب آن دوخته نشود؟ 🌱خانه‌هایی که به یاد تو آبادند، در و دیوارشان با آدم‌ها حرف می‌زنند. هر چه زینت دنیایی هم که در این خانه‌ها باشد، چشم‌ها را جلبِ خود نمی‌کند. در این خانه‌ها این فقط نور توست که چشم‌ها را به خود خیره می‌کند. 🌱در هر شهری یک خانه هم که به نور تو روشن باشد، برای روشنایی شهر کافی است. امروز شهرهای ما چقدر محتاج این خانه‌هاست. 🌱شبت بخیر نور آسمان و زمین! @abbasivaladi
🌃 | شبت بخیر صاحب خانه‌های عشق! 🌱وقتی مهمان خانه‌ای می‌شوم که دغدغه‌های اهالی‌اش بر مدار دل تو می‌چرخد، روی گرفته و گشاده‌شان هر دو برایم دل‌نشین است. 🌱من از چهرۀ در هم فرورفتۀ آنها می‌فهمم اتفاقی افتاده که دل تو غمگین شده و اهالی خانه به غم تو غمگین‌اند. این چهره‌های گرفته برای من از هزار لبخند شیرین‌تر است. غمی که بوی تو را می‌دهد، چنان خانه را معطر می‌کند که یک گلستان در برابرش بی‌عطر و بو می‌شود. 🌱لبخندهای اهالی این خانه نشان از شادی دل تو دارد. این لبخندها بی‌اختیار مرا مست می‌کند. شادی را با این لبخندها می‌شود معنا کرد. شادیِ چشیدنی در این لحظه‌ها چنان ملموس و عمیق است که اگر همۀ دنیا را در یک لحظه به آدم ببخشند، نمی‌شود حتی ذره‌ای از آن شادی را حس کرد. 🌱چه توفیق است مهمان چنین خانه‌ای شدن! کاش زودتر روزی‌ام می‌شد! 🌱شبت بخیر صاحب خانه‌های عشق!
🌃 | شبت بخیر راز وسعت خانه‌ها! 🌱هنوز در خیالم مهمان خانه‌ای هستم که عشق‌آباد توست. در خیالم گشتم به دنبال این که کِی و چقدر به فکر وسعت آن خانه بوده‌ام. دیدم، با این که خانه‌ای که در خیالم مهمان آن هستم، به چشم مردم دنیا کوچک است؛ اما حتی برای لحظه‌ای و به اندازۀ ذره‌ای به کوچکی‌اش فکر نکردم. 🌱آقا! عشق تو معنای وسعت و تنگنا را عوض می‌کند. خانه‌ای که عشق‌آباد توست، حتی اگر به ظاهر کوچک‌ترین خانۀ شهر باشد، به اندازۀ خود بهشت وسعت دارد. این را تنها ذهن‌هایی می‌فهمند که اندازه‌ها را با خط‌کش عشق تو بسنجند. 🌱چنین ذهن‌هایی برای وسعت بخشیدن به خانه‌هایشان،‌ به بهشت‌تر شدن خانه می‌اندیشند. بهشت‌تر شدن خانه، راهی جز انتشار بیشتر عشق تو در آن دارد؟ ندارد. 🌱شبت بخیر راز وسعت خانه‌ها!
🌃 | شبت بخیر امید زندگی‌ام! 🌱دنیا برای مؤمن قفس است در این تردیدی نیست. فراخی دنیا به چشم مؤمن نمی‌آید. اگر غیر از این باشد عجیب است؛ اما مؤمن، زیرک است. مگر کسی شک دارد؟ او زیرکی را از خدا دارد؛ زیرا مسیر نگاهش را نور خدا روشن می‌کند. 🌱این زیرکی، خودش را وقتی نشان می‌دهد که مؤمن دلش را به تو می‌سپارد و آن را با یاد تو آباد می‌کند و خانه‌اش را می‌کند عشق‌آباد تو، آن وقت خانه‌اش می‌شود وسیع‌ترین نقطۀ عالم. 🌱حالا اگر کسی به این مؤمن عاشق بگوید دنیا قفس است، از او خواهد پرسید که کدام دنیا را می‌گویی؟ دنیایی که ظرف تن توست یا دنیایی که بهشت برین خداست؟ دنیایی که ظرف تن توست، تنگ‌ترین جای عالم و دنیایی که بهشت برین خداست، وسیع‌ترین نقطۀ‌ هستی است. 🌱آقا! تو دنیا و آخرت مؤمن عاشق هستی. مگر می‌شود دنیای چنین کسی قفس باشد؟! 🌱یک روز تو دنیا و آخرت من هم خواهی شد. من به همین امید زنده‌ام. شبت بخیر امید زندگی‌ام!
🌃 | شبت بخیر ارباب! 🌱دلم را نمی‌توانم از خانه‌ای که به عشقِ تو آباد است بکَنم و به خانۀ خودم برگردم. هر چه از خوشی‌های زندگی می‌خواهم در این خانه موج می‌زند. آرامش می‌خواهم هست، همدلی و همزبانی فراوان، تعاون بر نیکی و تقوا همیشه،‌ لبخندهای حقیقی هر چه دلت بخواهد، گریه‌هایی که از شادی بهجت‌آفرین‌ترند و ... . 🌱من به دنیا آمده‌ام تا به چیزی برسم که در این خانه‌ها همیشه پیدا می‌شود. پایم را از این خانه‌ها که بیرون می‌گذارم، وحشت وجودم را می‌گیرد. احساس می‌کنم از بلندی سقوط کرده‌ام. خودم را معلق میان زمین و آسمان می‌بینم. 🌱با این که در خیالم دارم در این خانه‌ها زندگی می‌کنم؛‌ اما من به این خانه‌ها وابسته شده‌ام آقا! کاش یکی از این خانه‌ها را نشانم می‌دادی! می‌خواهم به اهالی‌اش التماس کنم مرا به غلامی قبول کنند. 🌱شبت بخیر ارباب!
🌃 | شبت بخیر ذکر خدا! 🌱تنها کسی که می‌تواند مرا از خانه‌ای که یادآباد توست بیرون ببرد تویی! کشش حال و هوای این خانه‌ها به وجود توست، نورشان از نور نام تو و عطرشان از شمیم یاد توست. پس جز تو چه کسی می‌تواند مرا از این خانه بکَند؟ 🌱من خو گرفته‌ام به در و دیوار این خانه‌ها. اگر مرا از این خانه‌ها بیرون ببرند و در جایی نفس بکشم که عطر نام تو در آن نپیچیده، نفس‌ها حکم سوهان جانم را پیدا می‌کنند و با هر نفسی احساس مرگ خواهم کرد. 🌱آقای مهربانم! مرا مثل اهالی این خانه‌ها لبریز از عشق خودت کن تا نفس کشیدنم در هر جا که باشم، بانی انتشار عطر تو شود. آن وقت دیگر فرقی نمی‌کند کجا باشم وقتی جانم معطر به یاد تو شود! 🌱شبت بخیر ذکر خدا!
🌃 | شبت بخیر فکر و خیال همیشگی‌ام! 🌱می‌خواهم در خیالم خانۀ خودم را بکنم همان خانه‌ای که عشق‌آباد توست. شاید این خیال خوش، آرام آرام بانی شد تا خانه‌ام در واقعیت عشق‌آباد تو بشود. خدا را چه دیدی! 🌱پس حالا خانه‌ام شده عشق‌آباد تو! در این خانه هر چه فکر و خیال دارم، حول و حوالی تو می‌چرخد. دنبال این هستم که بدانم تو از چه خوشت می‌آید، من نیز همان را دوست بدارم. دست و پا می‌زنم تا بفهمم تو از چه بدت می‌آید، تا بغض آن را در سینه بپرورانم. 🌱خطی را اشارۀ ابروانت نشان می‌دهند، پی می‌گیرم تا ببینم کجا را نشانه گرفته‌ای، همۀ وجودم را خرج همان جا می‌کنم. نگاه می‌کنم میان ابروانت را همین که گرهی افتاد به آنجا می‌فهمم که خشمگین شده‌ای. 🌱آنچه که تو را به خشم آورده پیدا می‌کنم تا اگر در من بود، همان لحظه از خودم دور کنم و اگر در جای دیگری بود، ریشه‌اش را کور کنم. 🌱در خانۀ‌ من جز خشم و خشنودی تو، دغدغۀ دیگری نیست. چه زیباست خانۀ خیالی‌ام! 🌱شبت بخیر فکر و خیال همیشگی‌ام!
🌃 | شبت بخیر مدار زمین و آسمان! 🌱دورهمی خانه‌های یادآباد تو،‌ بر مدار نام تو می‌چرخد. از تو می‌گویند و عظمت ماورائی‌ات، از تو و مقامی که پیش خدا داری. 🌱از فراقت می‌گویند و داغی که بر دلشان گذاشته، از انتظارشان می‌گویند و چشم‌هایی که سال‌هاست به مغربِ زمین دوخته شده تا خورشید به عشق تو از آن جا طلوع کند. 🌱از جمعه‌هایی حرف می‌زنند که به امید آمدن تو آغاز شد و با امتداد داغ هجرانت تمام شد؛ جمعه‌هایی که آماده بودند در رکابت باشند و بجنگند و جان بدهند؛ اما شمشیرهایشان در غلاف ماند و نگاهشان خشکید و تو نیامدی. می‌گویند و اشک می‌ریزند و تو را صدا می‌زنند. 🌱کاش روزی برسد که محور دورهمی‌های هر خانه‌ای نام تو باشد و یاد تو. 🌱شبت بخیر مدار زمین و آسمان!
🌃 | شبت بخیر حضرت زندگی! 🌱من در خانۀ خیالی‌ام همیشه آمادۀ آمدنت هستم. حتی قربانی لحظۀ استقبالت را هم به درخت سیبی بسته‌ام که در باغچه‌ام چشم به انتظار تو قد کشیده. ساعت‌ها کنار باغچه نشسته‌ام و با درخت سیب منتظر حرف زده‌ام. 🌱خودت می‌دانی که تا به حال چند قربانی را آورده‌ام و بسته‌ام و پیر شده‌اند و فروخته‌ام و یکی جوان‌ترش را خریده‌ام. 🌱کسی اگر باور نکند تو باور می‌کنی که چه با هیجان می‌تپید قلب قربانی‌ها از انتظار فدا شدن به پای تو. قربانی‌هایی را که پیر می‌شدند وقتی از خانه بیرون می‌بردم،‌ از نگاهشان التماس را می‌فهمیدم. 🌱التماس که ما نگه دار و توفیق فدا شدن را از ما نگیر. هیچ نوازشی و هیچ سخنی دلشان را آرام نمی‌کرد. آنها فقط فدا شدن برای تو را می‌خواستند. 🌱در خانۀ خیالی من همه زبان هم را می‌فهمند؛ حتی در و دیوار. این جا واقعا خانۀ زندگی است. 🌱شبت بخیر حضرت زندگی!
🌃 | شبت بخیر صاحب‌ ندبه‌ها! 🌱در خانۀ خیالی من اگر چه صبح‌های جمعه دعای ندبه خوانده می‌شود، اما آنچه هیچ گاه در این خانه قطع نمی‌شود صدای ندبه است. اهالی خانۀ خیالی‌ام همیشه در حال ندبه‌اند، ندبه در فراق تو، ندبۀ التماس به خدا برای آمدنت، ندبۀ التماس برای تو تا یک بار هم که شده فرصت دیدار بدهی. 🌱ما نمی‌خواهیم همسایه‌ها را آزار بدهیم. برای همین هم صدای ندبه‌مان را کوتاه می‌کنیم تا از دیوارهای خانه بیرون نرود؛ اما آتش فروزان هجران که دست خودمان نیست. 🌱اهالی محلۀ ما تابستان و زمستان گرمای این آتش را حس می‌کنند؛ اما کسی از آنها شاکی نیست و همه راضی هستند؛ چون فهمیده‌اند که بدون این آتش، زندگی در این محله طاقت‌فرساست. 🌱ما در خانۀ خیالی‌مان با صدای ندبه و گرمای ندبه زندگی می‌کنیم و زندگی می‌بخشیم. 🌱شبت بخیر صاحب‌ ندبه‌ها!
🌃 | شبت بخیر بهانۀ خلقت! 🌱گفته بودم که در خانۀ خیالی‌ام همه زبان هم را می‌فهمند؛ حتی در این خانه می‌شود با در و دیوار هم حرف زد. زندگی به معنای حقیقی در خانۀ خیالی جاری است. 🌱در حیاط خانۀ خیالی‌ام کنار باغچه نشسته‌ام و دارم با درخت سیب حرف می‌زنم. چقدر معرفت دارد این درخت سیب. نام تو را که بر زبان می‌آورد تنه‌اش می‌لرزد و شاخه‌هایش تکان می‌خورد. معلوم است که هم گرفتار عظمت توست و هم بیچارۀ عشقت. 🌱درخت سیب می‌گوید خدا او و همۀ درختان این عالم را به عشق شما از زمین می‌رویاند و می‌گوید به خاطر شماست که درخت‌ها میوه‌ها می‌دهند. 🌱درخت سیب هق هق گریه می‌کند و می‌گوید اگر مردم می‌دانستند که میوه‌ها در هستی و طراوت و گوارایی‌شان مدیون تو هستند، هر کدام از میوه‌ها برایشان نشانی از حقیقت تو پیدا می‌کرد، آن وقت میوه خوردن خودش می‌شد سیر و سلوک به سوی تو. 🌱دیدی گفتم عجب معرفتی دارد این درخت سیب! 🌱شبت بخیر بهانۀ خلقت!