فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺پهلوانان نمی میرند
قاسم_هنوز_زنده_است ☫
╭━━⊰❀🌹❀⊱━━╮
@shahidtoraji213
╰━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╭━━⊰❀🌹❀⊱━━╮
@shahidtoraji213
╰━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╯
6.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مردمیدان..
😭💔💔❤❤🌷🌷🌷
#کانال_شهید_تورجی_زاده🚩
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@shahidtoraji213
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تولیدمحتوا،ارسالی ازفرزندان حاج قاسم..
ساراکاظمی ،10ساله اراک
#کانال_شهید_تورجی_زاده🚩
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@shahidtoraji213
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولید محتوا،ارسالی ازفرزندان حاج قاسم
مائده جباری9ساله از اراک
#کانال_شهید_تورجی_زاده🚩
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@shahidtoraji213
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━
💖🕊
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
🔗@shahidtoraji213
•┈┈••🇮🇷••┈┈•
#زندگینامه شهیدمحمدرضا تورجی زاده
قسمت۱۴🌸کردستان
راوی(نوار مصاحبه شهید تورجی
و خاطرات دوستان)
بعد از مرخصی به دارخوئین برگشتیم. جای شهدا خیلی خالی بود. برادر عباس
قربانی فرمانده گردان ما یعنی گردان حضرت رسول6 بود.
تعدادی دیگر از بچهها از مرخصی برگشتند. اما نیروی گردان ما کمتر از تعداد
لازم بود.
اوایل تابستان 62 به سنندج اعزام شدیم. پادگان حضرت رسول6 محل
استقرار بچههای لشكر شد. در مدت ماه رمضان آنجا بودیم.
حاج آقا ترکان یکی از روحانیان فعال و انقلابی بود. ایشان تأثیر خیلی خوبی
روی بچهها داشت.
هیچگاه ماه رمضان آن سال را فراموش نمیکنم. حال عجیبی بین بچهها بود.
خیلی از بچهها شهادتشان را در آن شبها گرفتند! وقتی نیمه های شب از
خواب بلند میشدیم هیچکس در محل استراحت نبود!
اکثر بچهها در محوطه پراکنده بودند. همه مشغول راز و نیاز و نمازشب بودند.
معنویت بچهها فوق العاده بود.
صبح عید فطر اعلام شد که بچهها به مرخصی میروند. قبل از ظهر مشغول
بستن وسایل بودیم. دو دستگاه اتوبوس آمد. منتظر بقیه اتوبوسها بودیم.
یکی از فرماندهان گفت: جاده های کردستان امنیت ندارد. قرار شده چند
خودرو نظامی مسلح حفاظت اتوبوسها را برقرار کنند.
بقیه اتوبوسها رسیدند. آماده حرکت شديم.
همان موقع یکی از فرماندهان لشكر وارد شد. بعد از نماز در جمع بچههای
گردان شروع به صحبت كرد:
برادرها توجه کنید! عملیات مهمی در منطقه کردستان آغاز شده. دست ضد
انقلاب باید از این منطقه کوتاه شود.
ارتباط آنها با عراقیها باید قطع شود. لذا زودتر حاضر شوید. با همین اتوبوسها
به منطقه عملیاتی اعزام میشوید!
ساک ها را برگرداندیم. یک ساعت بعد تجهیزات را تحویل گرفتیم. همه سوار
اتوبوسها شدیم.
شور و حال عجیبی بین بچهها ايجاد شد. همه اتوبوسها پشت سر هم به سمت
سقز حرکت کردند.
هنوز زیاد از شهر دور نشده بودیم. یک هلیکوپتر جلوی اتوبوسها روی جاده
نشست!
یکی از افسران ارتش از آن پیاده شد. جلو آمد وگفت: برگردید! این جاده
امنیت ندارد. ما هم به پادگان سنندج برگشتیم.
فراموش نمیکنم. غروب پنجشنبه به پادگان رسیدیم. شب جمعه را در آنجا
ماندیم. اولین روزهای مرداد62 بود. بچهها حال معنوی خوبی داشتند. دعای کمیل
و نمازشب و...
صبح فردا به فرودگاه سنندج رفتیم. از آنجا با سه فروند هواپیمای سی-130
راهی ارومیه شدیم.
ظهر جمعه رسیدیم به فرودگاه ارومیه. ناهار را در همانجا خوردیم. البته غذا
خیلی کم بود. اما برای بچهها اهميتي نداشت.
برادر برهانی معاون گردان شروع به صحبت کرد. ایشان گفت: طرح عملیات
حرکت به سوی پیرانشهر و پادگان حاج عمران است. باید ارتباط ضد انقلاب با
عراقیها قطع شود.
منطقه عملیاتی کوهستانی بود. باید با هلیکوپتر به منطقه عملیاتی میرفتیم. اما
خلبانها نمیرفتند.
برادر صیادشیرازی آمد و با خلبانها صحبت کرد. مشکل حل شد.
بعد از ما چندین گردان دیگر به فرودگاه رسیدند. قرار شد آنها بعد از ما
حرکت کنند. عصر جمعه به سوی منطقه عملیاتی پرواز کردیم.
موقع غروب در جایی پیاده شدیم. با تاریکی هوا به سوی خط حرکت کردیم.
از روی همه ارتفاعات تیراندازی میشد.
معلوم نبود کدام آنها خودی و کدام آنها دشمن است. درلابه لای تپهها و
کوهها به مقر سپاه رسیدیم. شام هم نبود. با گرسنگی خوابیدیم
صبح شنبه بود. بعد از نماز بچهها به ستون آماده حرکت شدند. از دیشب بوی
خاصي در منطقه میآمد. مانند گوشت سوخته!
حركت كرديم. رفتیم بیرون محوطه. در راه علت بو را فهمیدیم! این بو از داخل
یک گودال میآمد.
ضد انقلاب دستان چندین بسیجی را بسته بودند. آنها را داخل گودال ریخته.
بعد هم به سمت گودال آرپیجی زده بودند!!😭😭
دست و پاهای قطع شده بیرون گودال ریخته بود😭. عده ای از بچهها مشغول
جمع آوری پیکرها شدند. حاج حسین خرازی بچهها را توجیه کرد. تا غروب شنبه
مشغول پیاده روی بودیم. در منطقه ای استراحت کردیم.
از صبح دیروز تا حالا فقط آب و چند شکلات خورده بودیم.😔 بعد از خواندن
نماز مغرب به سمت دشمن بر روی ارتفاعات حرکت کردیم. صدای تیراندازیها
قطع نمیشد.
نبرد کوهستان شرایط خاص خودش را داشت. دشمن در بالای بلندترین
ارتفاعات مستقر بود. با اینکه منطقه کوهستانی بود. اما هوا بسیار گرم بود. بیشتر
قمقمه ها خالی شده😔. نیمههای شب به منطقه درگیری رسیدیم.
ادامه دارد۰۰۰✍✍✍