eitaa logo
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
3هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
224 فایل
#یازهــرا «س»💚 شهـــــ⚘ــــــیدزهرایی محمدرضا تورجی زاده🌷 📖ولادت:۱۳۴۳/۴/۲۳ 📕شهادت:۱۳۶۶/۲/۵ 🕯مزار:گلستان شهدای اصفهان 🆔️خادم شهید⚘ @s_hadi40 ♻️خادم تبادل🗨 ↙ @AA_FB_1357 #ثواب_کانال_تقدیم_حضرت_زهرا_س♡✅
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)آمدند در حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند پس راهب رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود )و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسیست؟" پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز" پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست.ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟ راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او میبخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات مارا پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز میگردیم ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید بمن امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس راهب سه سوالش را مطرح کرد: 1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟ چه چیزاست که از آن خدا نیست؟ 2)ما هو شئ لیس عندالله؟ چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟ 3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟ آن چیست که خدا آن را نمیداند؟ پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند چه سوالیست که میپرسی؟خدا همه چیز دارد و همه چیز را میداند راهب خطاب به آن سه نفر(ابوبکر و عمر و عثمان)گفت این ها شیخ ها و مردان بزرگی هستند اما متأسفانه به خود مغرور شدند و قصد بازگشت به روم کرد سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به امام علی (ع) (أمیرالمؤمنین ع) رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند. پس امام علی ع بهمراه پسرانش امام حسن (ع )و امام حسین (ع )میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی (ع) بپرس! راهب رو به امام علی (ع) کرده و پرسید نامت چیست؟ امام علی (ع) فرمودند نامم نزد یهودیان "الیا" نزد مسیحیان "ایلیا" نزد پدرم "علی" و نزد مادرم "حیدر" است پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟ امام (ع )فرمود (او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم) پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی پس به سوالاتم پاسخ بده و دوباره سوالاتش را مطرح کرد امام علی (ع) پاسخ دادند: آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است و آنچه خدا نمیداند ، شریک و همتا برای خود است (فإن ا لله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا فلیس من الله ظلم لأحد و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک) پس راهب با شنیدن این پاسخها کمربندش را باز کرده و روی زمین انداخت ، امام علی ع را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت: "أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة" به درستی که نامت درتورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری ص ، پس ماجرای تو با این قوم چیست؟ سپس تمام هدایا را به امام علی ع تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد عزيزان کپی فضائل أمیرالمؤمنین (ع) توفيقيست كه نصيب هركسي نميشود.پیامبر(ص)فرمود:(هرکس فضائل امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (ع)رادرمیان مردم نشردهد، (گناهان غیرحق الناس )اوبخشیده می شود. •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 چرا ذکر و عبادت روی من اثر نداره؟ 💢 امان از کبر و غرور که چه کارایی با آدم میکنه😔 ❣️یاصاحب‌الزمان‌اغیثینی، یاصاحب‌الزمان‌ادرڪنی،المُستَعان‌ُبِک‌َ یَابن‌َالحَسن❣️ •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯ ✧‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅┅═❁💞❁═‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پاسخ دندان‌شکن مهران رجبی به یک اسرائیلی! •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا با آشوبگران داخلی مماشات می‌کنیم؟ بهادری جهرمی در جمع دانشجویان دانشگاه صدا و سیما: من می‌گویم این را ما دشمن نمی‌دانیم بچه جوانی که کف خیابان است اصل برآن است که بچه‌ ماست، خواهر برادر ماست. اگر هم خطا می‌کند بچه خطاکار ماست. اتفاقا استراتژی دشمن این است که منِ دولت را بندازد به جان بچه خودم •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «قصه ی دلبری» ⏪ بخش ۳۱: چپ و راست گوشی اش را می گرفت جلویم که «این نماهنگ را ببین» ز
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «قصه ی دلبری» ⏪ بخش ۳۲: همیشه عجله داشت برای رفتن، اما نمی‌دانم چرا این دفعه، این قدر با طمأنینه رفتار می‌کرد رفتیم پلیس ۱۰+ تا گذرنامه ی امیرحسین را بگیریم. می‌گفتم‌: «تو چرا این قدر بی خیالی مگه بعد از ظهر پرواز نداری؟» بیرون آمدیم رفت برایم کیک بزرگی خرید. گفتم: «برای چی؟» گفت: «تولدته» تولدم نبود رفتیم خانه مادرم دور هم خوردیم. از آینه و قرآن ردش کردم خداحافظی کرد رفت کلید آسانسور را زد و برگشت خیلی قربان و صدقه ام رفت هم من هم امیرحسین. چشمش به من بود که رفت داخل آسانسور، برایش پیامک فرستادم: «لطفی که تو کرده ای به من مادرم نکرد ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین» ۴۵ روزش پر شد نیامد بعد از ۶۷ روز زنگ زد که: «با پدرم بیا توی منطقه که زودتر بیام.» قرار بود حداکثر تا یک هفته همه کارهایش را راست و ریس کند و خودش را برساند، بعد هم با هم برگردیم ایران. با بچه، جمع و جور کردن و مسافرت خیلی سخت بود. از طرفی هم دیگه تحمل دوری اش را نداشتم. با خودم گفتم: «اگر برم زودتر از منطقه دل می کنه!» از پیام‌هاش می فهمیدم سرش خیلی شلوغ شده، چون دیر به دیر به اینترنت وصل می شد وقتی هم وصل می شد، بد موقع و عجله‌ای. زنگ هایش خیلی کمتر شده بود. وقتی بهش اعتراض کردم که: «این چه وضعیه برام درست کردی؟» نوشت: «یک نفری بار پنج نفر رو می‌کشم!» اهل قهر و دعوا هم نبودیم، یعنی از اول قرار گذاشت. در جلسه ی خواستگاری به من گفت: «توی زندگیمون چیزی به اسم قهر نداریم، نهایت نیم ساعت!» بحث های پیش پا افتاده را جدی نمی گرفتیم. قهرهایمان هم خنده دار بود. سر این که امشب برویم مجلس حاج محمود کریمی یا حاج منصور ارضی. خیلی که پافشاری می کرد، من قهر می کردم، می افتاد به لودگی و مسخره بازی. خیلی وقت‌ها کاری می‌کرد نتوانم جلوی خنده ام را بگیرم. می‌گفت: «آشتی، آشتی!» سر و ته قضیه را به هم می آورد. اگر خیلی این تو بمیری از آن تو بمیری ها بود می رفت جلوی ساعت می‌نشست، دستش را می‌گذاشت زیر چانه می‌گفت: «وقت گرفتم از همین الان شروع شد!» باید تا نیم ساعت آشتی می‌کردم. می‌گفت: «قول دادی باید پاشم وایسی!» با این مسخره بازی هایش خود به خود قهر کردنم تمام می ‌شد. این آخری ها حرف های بو داری می زد زمانی که وصل به اینترنت می شد آن قدر حرف برای گفتن داشتم که به بعضی از حرفهایش دقت نمی کردم، هی می نوشت: «من یه عمره که شرمندتم، شرمندگی ام جواب نداره، امام زمانم بهم کار داده، به خدا گیر افتادم! من رو حلال کن! من رو ببخش! تو رو خدا! خواهش می کنم!» مأموریت های قبلی هم می‌گفت، ولی شاید در کل سفرش یکی دو بار. این دفعه در هر تماسی چندین بار این کلمات را تکرار می کرد. وقتی خیلی طلب حلالیت می کرد با تشر می گفتم: «به جای این ننه من غریبم بازیا بلند شو بیا!» از آن آدم‌هایی نبود که خیلی اسم امام زمان را بیاورد، ولی در مأموریت آخر قشنگ می نوشت: «واقعا این جا حضور دارن! همین طور که امام حسین (علیه السلام) شب عاشورا دستشون رو گرفتن و جایگاه یارانشون رو نشون دادن، این جا هم واقعا همین جوریه! این جا تازه می تونی حضورشون رو پر رنگ تر حس کنی!» در کل ۲۹ روزی که در منطقه بودم، سه بار زنگ زد. آن جا اینترنت نداشتم. خیلی محترمانه و مؤدبانه صحبت می کرد مشخص بود کسی پهلویش ایستاده که راحت نبود. هیچ وقت این قدر مؤدب ندیده بودمش. گاهی که دلم تنگ می شد، دوباره به پیام هایش نگاه می کردم. می دیدم آن موقع همه چیز را گفته، ولی گیرایی من ضعیف بوده و فهوای کلامش را نگرفته ام. از این واضح‌تر نمی‌توانست بنویسد: «قبل از این که من شهید بشم، خدا به تو صبر و تحمل می ده! -مطمئنم تو و امیرحسین سپرده شدین دست یکی دیگه!» سفرم افتاده بود در ایام محرم. خیلی سخت گذشت، از طرفی بلاتکلیف بودم که چرا این قدر امروز و فردا می کند، از طرفی هم هیچ کدام از مراسم آن جا به دلم نمی چسبید. زمان خاصی داشت، بیشتر از دو ساعت هم طول نمی کشید. سال‌های قبل با محمد حسین، محرم و صفر سرمان را می گرفتی هیئت بود، تهمان را می گرفتی هئیت. عربی نمی فهمیدم، دست و پا شکسته فرازهای معروف مقتل را متوجه می‌شدم. افسوس می‌خورم چرا تهران نماندم، ولی دلم رو صابون می زدم برای ایام اربعین. ⏪ ادامه دارد... ……………………………………… 🌱 ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» . اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ C᭄ •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
‍ ‍ ••🌼•• ┏━━━━━━━━━┓ 彡 خوشبختی 彡 ┗━━━━━━━━━┛ ┏━━━━━━━━━┓ 彡 یعنی 彡 ┗━━━━━━━━━┛ ┏━━━━━━━━━┓ 彡 دوست 彡 ┗━━━━━━━━━┛ ┏━━━━━━━━━┓ 彡 داشتن 彡 ┗━━━━━━━━━┛ ┏━━━━━━━━━┓ 彡 مهدی 彡 ┗━━━━━━━━━┛ ┏━━━━━━━━━┓ 彡 فاطمه س 彡 ┗━━━━━━━━━┛ •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» . روایتی شنیده نشده از لحظات آخر زندگی بسیجی مدافع امنیت؛ شهید سید روح‌الله عجمیان 🔺دوست شهید سید روح‌الله عجمیان: 🔹خون شهید عجمیان تمام آمبولانس را رنگین کرده بود؛ آنقدر فشار روی او بود که به سختی نفس می‌کشید ولی حتی اتصال اکسیژن به او هم کارگر نیفتاد. 🔹اغتشاشگربی وجدان و نامردی که که ضربه را زده بداند که با چاقوی او، قسمتی از اعضای بدن شهید عجمیان از بدنش خارج شده بود.😔 🔹راه‌ها بسته بود و مسیرها قفل به طرزی که سه بار جلوی آمبولانس را گرفتند و با اینکه تلاش زیادی صورت گرفت و کادر درمان همه خیلی تلاش کردند ولی علائم حیاتی او بازنگشت. C᭄ •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ⇜✾ دعاےفرجـــــ✾⇝ «بسم الله الرحمن الرحیم» «الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.️» ❁﴿دعاے سلامتے امامـ زمانـ (عج)﴾❁*بسم الله الرحمن الرحیم* «"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"»‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» . «زیارتت قبول 💔» نماهنگ آرتین و آرشام شعر و ملودی محمدمهدی سیار خواننده امیرحقیقت✨ C᭄ •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
📚زیارتنامه📜♥️ به نیابت از 🌹برای امر فرج و حاجت روایی همه بزرگواران✅... 🌻======✨=======🌻 🍃🌼🌸🌸🌼🌸🌸🌼🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِك🌸....🤲 🍃🌼🌸🌸🌼🌸🌸🌼🍃 🌻======✨=======🌻 🌼التماس دعای فرج🌼 زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ صبحگاهان که خیالت ✨ به سرم می آید دست برسینه دلم سمت حرم می آید بعد هر ذکر سلامی که ✨ به تو می گویم عطرسیب است که از دور و برم می آید 🌱 •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‹📎💙›ـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ سلام‌بابامهدی این‌اعجازنام‌معطر‌توست‌که‌در‌هجمه‌‌های سنگین‌آخرالزمان‌قلب‌هایمان‌را اینچنین‌آرام‌کرده‌است؛ وجان‌هایمان‌را‌با‌امید‌وایمان‌،پیونده‌داده‌است. یادتوکه‌میوزد‌حوالی‌دلهای‌ما‌پر از‌عطر‌اطلسی‌هایِ‌انتظار‌میشود‌!- انتظاری‌آمیخته‌با‌صبر‌و‌پویایی‌آرامش" •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
36.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نام فیلم: تک_تیرانداز کارگردان حسن غفاری ژانر: جنگی ،تاریخی •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ساخت موشک بالستیک هایپرسونیک توسط سپاه 🔺 سردار امیرعلی حاجی‌زاده فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران، گفت: جمهوری اسلامی ایران موشک بالستیک هایپرسونیک برای مقابله با سپرهای دفاعی هوایی ساخته است. این موشک جدید از همه سامانه‌های سپر موشکی عبور می‌کند و فکر نمی‌کنم تا ده‌ها سال بعد هم یک فناوری پیدا شود که بتواند با آن مقابله کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☜ برای هیچ کس، ❤️ِـت و وسط نیار! ▫️برای مشاهده ویدئوی کامل این مبحث بی‌نظیر، "حرف خاصِ" گذشته را مشاهده نمایید. •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چقدر این کلیپ رو میبینم باز برام تکرار نمیشه کار عالی بوده واقعا. انشاالله این قبیل کارها تو مناطقی که اغتشاش گرها بیشتر فعالیت دارند انجام بشه .ما هم میتونیم این رجز خوانی حماسی رو از بلندگو های مساجد، حسینیه ها پایگاه های بسیج و مدارس انقلابی پخش کنیم . 👈این کار باعث قوت قلب یگانهای ضد شورش و تضعیف و ترس ضد انقلاب میشه. خیلی کار قشنگی بود انشاالله خدا قوت بده بهشون
اینجا ایران است صدای موشک‌های ایران را دیگر فراصوت خواهید شنید به دنیای موشک فراصوت هایپرسونیک خوش آمدید✌️
ماجد: 🔴🚀هایپرسونیک چیست؟ 🔻روسیه اخیرا در جنگ با اوکراین در یکی از بخش‌های غربی این کشور از یک موشک فراصوت یا هایپرسونیک استفاده کرد. این خبر موجب نگرانی بسیاری از شهروندان دنیا شد. ولی موشک‌های فراصوت دقیقا چه نوع موشک‌هایی هستند، چه انواعی دارند و چرا می‌توانند تهدیدی برای امنیت جهانی محسوب شوند؟ 🔹سیستم‌های هایپرسونیک به خاطر مانورپذیری بالا در زمان حرکت می‌توانند تهدیدبرانگیز باشند. این موشک‌ها در حین حرکت خیلی سریع می‌توانند مسیر خود را تغییر داده و کاری کنند که ردیابی و پیش‌بینی حرکتشان دشوار باشد. یکی از دیگر خطرات این دسته از موشک‌ها مقدار مسافتی است که طی می‌کنند. 🔸توانایی حرکت موشک های هایپرسونیک جدید بسیار بیشتر از موشک‌های فروصوت ولی بسیار کمتر از موشک‌های بالستیک قاره‌پیماست. آمریکا، روسیه و چین هیچ‌کدام نمی‌توانند به خوبی این موشک‌های قاره‌پیما را ردیابی کنند. #
📚 جهاد تبیین 💠 سؤال: آیا جهاد تبیین و مبارزه با جنگ نرمی که دشمنان اسلام در رسانه ها، فضای مجازی و ... راه انداخته اند، واجب شرعی است؟ ✅ جواب: اگر در فضای حقیقی و مجازی و در رسانه ها، منکری انجام شده یا معروفی ترک شود، مانند این که باورهای دینی و اعتقادات حق را تضعیف کنند یا مقدسات و احکام الهی را تمسخر کرده یا به آن توهین کنند، بر همه کسانی که توانایی تبیین حقایق و دفاع را دارند و می توانند اثر گذار باشند، واجب کفایی و فوری است که به وظیفه خود عمل کنند.
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «قصه ی دلبری» ⏪ بخش ۳۲: همیشه عجله داشت برای رفتن، اما نمی‌دانم چرا این دفعه، این قد
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «قصه ی دلبری» ⏪ بخش ۳۳: فکر می‌کردم هر چه این جا به ظاهر کمتر گذرم می افتد به هئیت و روضه، به جایش در مسیر نجف تا کربلا جبران می شود. قرار گذاشته بود از مأموریت که برگشت، با هم برویم پیاده روی اربعین. یادم نمی‌رود یک شنبه بود زنگ زد. بهش گفتم: «اگر قرار نیست بیای، راست و پوست کنده بگو، بر می گردم ایران!» گفت: «نه هر طور که شده تا یک شنبه هفته بعد خودم رو می رسونم!» نمی دانم قبل از نماز ظهر بود یا بعد از نماز. شنبه هفته بعد، چشمم به در و گوشم به زنگ بود. با اطمینانی که به من داده بود، باورم نمی شد بد قولی کند، یک روز دیگر وقت داشت. ۲۸ روز به امید دیدنش، در غربت چشمم به در سفید شد. حاج آقا آمد. داخل اتاق راه می رفت. تا نگاهش می کردم چشمش را از من می دزدید. نشست روی مبل و فشارش را گرفت، رفتارش طبیعی نبود. حرف نمی زد، دور و بر امیرحسین هم آفتابی نشد. مانده بودم چه اتفاقی افتاده. قرآن را برداشتم، که حاج آقا ناگهان برگشت و گفت: «پاشو جمع کن بریم دمشق!» مکث کرد، نفس به سختی از سینه‌اش بالا آمد. خودش را راحت کرد: «حسین زخمی شده!» ناگهان حاج خانم داد زد: «نه، شهید شده! به همه اول می گن زخمی شده!» سرم روی صفحه قرآن خشک شد. داغ شدم، لبم را گاز گرفتم، پلکم افتاد. انگار بدنم شده بود پر کاه و وسط زمین و هوا می چرخید. نمی‌دانستم قرآن را ببندم یا سوره را تمام کنم. یک لحظه هم فکر نکردم ممکن است شهید شده باشد. سریع رفتم وضو گرفتم ایستادم به نماز. نفسم بند آمده بود. فکر می کردم زخم و زار شده و دارد از بدنش خون می رود. تا به حال مجروح نشده بود که آمادگی‌اش را داشته باشم. نمی توانستم جلوی اشکم را بگیرم. مستأصل شده بودم و فقط نماز می خواندم. حاج آقا گفت: «چمدونت را ببند!» اما نمی توانستم. حس از دست و پایم رفته بود. خواهر کوچک محمدحسین وسایلم را جمع کرد. قرار بود ماشین بیاد دنبالمان. در این فرصت تند تند نماز می خواندم داشتم فکر می کردم دیگر چه نمازی بخوانم. که حاج آقا گفت: «ماشین اومد‌!» به سختی لباسهایم را پوشیدم. توان بغل کردن امیرحسین را نداشتم، یادم نیست چه کسی آوردش داخل ماشین. انگار این اتوبان کش می آمد و تمامی نداشت. نمی دانم صبر من کم شده بود یا دلیل دیگری داشت هی می پرسیدم: «چرا هر چی می ریم، تموم نمی شه؟» حتی وقتی راننده نگه داشت عصبانی شدم که: «الان چه وقت دستشویی رفتنه!» لب هایم می لرزید و نمی‌توانستم روی کلماتم مسلط شوم. می خواستم نذر کنم شاید زودتر خونریزی اش بند می آمد. مغزم کار نمی کرد. ختم قرآن، نماز مستحبی، چله، قربانی، ذکر، به چه کسی، به کجا؟ می خواستم داد بزنم. قبلا چند بار می خواستم نذر کنم سالم برگردد که شاکی شد و گفت: «برای چی؟» اگر با اصل رفتنم مشکل نداری، کار درستی نیست! وقتی عزیزترین کست رو به راه خدا می فرستی دیگه نذر نداره! هم می خوای بدی، هم می خوای ندی؟» گفتم: «درسته چمران شهید شد و به آرزویش رسید، ولی اگر بود شاید بیشتر به درد کشور می خورد!» زیر بار نمی‌رفت. می‌گفت: «ربطی نداره!» جمله ی شهید آوینی را می‌خواند: «شهادت، لباسیه که باید تن آدم به اندازه ی اون در بیاد. هر وقت به اندازه ی این لباس در اومدی پرواز می کنی، مطمئن باش!» نمی خواست فضای رفتن را از دست بدهد، می‌گفت: «همه چیز را بسپار دست خدا. پدر و مادر خیر بچه شون رو می خوان خدا که بنده هاش رو از پدر و مادرشون بیشتر دوست داره!» حاج آقا و حاج خانم حالشان را نمی‌فهمیدند با خودشان حرف می زدند، گریه می کردند. آن قدر دستانم می لرزید که نمی توانستم امیر حسین را بغل کنم، مدام می گفتم: «خدایا خودت درست کن! اگه تو بخوای با یک اشاره کارا درست می شه!» نگران خونریزی محمدحسین بودم حالت تهوع عجیبی داشتم، هی عق می زدم، نمی دانم از استرس بود یا چیز دیگر حاج آقا دلداری ام می داد و می گفت: «گفتن زخمش سطحیه با هواپیما آوردنش فرودگاه، با هم می رسیم بیمارستان!» باورم شده بود سرم را به شیشه تکیه دادم صورت گُر گرفته بود. می خواستم شیشه را بدهم پایین، دستانم یاری نمی کرد، چیزی مثل شهاب از سرم رد شد. انگار در چشمم چراغی روشن کردند، یک نفر در سرم دم گرفت شبیه صدای محمد حسین: «از حــــــــرم تـا قتـلگه زینب صدا می زد حسین دست و پا می زد حسین زینب صدا می زد حسین» ⏪ ادامه دارد... ……………………………………… 🌱 •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «قصه ی دلبری» ⏪ بخش ۳۴: بغضم ترکید می گفتم: «خدایا! چرا این روضه اومده تو ذهنم؟!» بی هوا یاد مادرم افتادم، یاد رفتارش در این گونه مواقع، یاد روضه خواندن هایش. هر موقع مسئله ای پیش می آمد، برای خودش روضه می خواند. دیدم نمی توانم جلوی اشک هایم را بگیرم، وصل کردم به روضه ی ارباب. نمی دانم کجا بود، باید ماشین را عوض می کردیم. دلیل تعویض ماشین را هم نمی دانم. حاج آقا زودتر از ما پیاده شد. جوانی دوید جلو، حاج آقا را گرفت در بغل و ناغافل به فارسی گفت: «تسلیت می گم!» نفهمیدم چه شد، اصلا این نیرو از کجا آمد که توانستم به دو خودم را برسانم پیش حاج آقا. یک حلقه از آقایان دوره اش کرده بودند. پاهایش سست شد و نشست. نمی دانم چه طور از بین نامحرمان رد شدم. جلوی جمع یقه اش را گرفتم. نگاهش را از من دزدید، به جای دیگری نگاه می کرد. با دستم چانه اش را گرفتم و صورتش را آوردم طرف خودم. برایم سخت بود جلوی مردها حرف بزنم، چه برسد به این که بخواهم داد بزنم، گفتم: «به من نگاه کنید!» اشک هایش ریخت. پشت دستم خیس شد با گریه داد زدم: «مگه نگفتین مجروح شده؟» نمی توانست خودش را جمع کند به پایین نگاه می کرد. مردهای دور و بر هم نمی توانستند کمکی کنند، فقط گریه می کردند. دوباره داد زدم: مگه نگفتین خونریزی داره؟ اینا دارن چی می گن؟» اشکش را پاک کرد باز به چشمانم نگاه نکرد و گفت: «منم الان فهمیدم!» نشستم کف خیابان سرم را گذاشتم روی سنگ های جدول و گریه کردم. روضه خواندم، همان روضه ای که خودش در مسجد رأس الحسین (علیه السلام) برایم خواند. «من می روم ولی جانم کنار توست تا سال های سال شمع مزار توست عمه جانم، عمه جانم، عمه جان قد کمانم نگرانم عمه جانم، عمه جانم، عمه جانِ مهربانم» انگار همه بی تابی و پریشانی ام را همان لحظه سر حاج آقا خالی کردم. بدنم شُل شد بی حسِ، بی حس. احساس کردم یکی آرامشم داد. جسمم توان نداشت، ولی روحم سبک شده بود. ما را بردند فرودگاه. کم کم خودم را جمع کردم. بازی ها جدی شده بود. یاد روزهای افتادم که هی فیلم آن مادر شهید لبنانی را می‌گرفت جلویم که: «تو هم همین طور محکم باش!» حالا وقتش بود به قولم وفا کنم. کلی آدم منتظرمان بودند. به حساب خودشان می‌خواستند نرم نرم به ما خبر بدهند. خانمی دلداری ام می داد. بعد که دید آرام نشسته ام فکر کرد بُهت زده ام. می گفت: «اگه مات بمونی دق می کنی! گریه کن، جیغ بزن، داد بزن!» با دو دستش شانه هایم را تکان می داد: «یه چیزی بگو!» گفتند: «خانواده شهید باید برن. شهید رو فردا صبح زود یا نهایتاً فردا شب می آریم!» از کوره در رفتم، یک پا ایستادم که: «بدون محمدحسین از این جا تکون نمی خورم» هر چه عِزوجِز کردند به خرجم نرفت. زیر بار نمی رفتم با پروازی که همان لحظه، حاضر بود بر گردم. می‌گفتم: «قرار بود با هم برگردیم!» می گفتند: «شهید هنوز تو حَلَبه!» گفتم: «می مونم تا بیارنش!» گفتند: «پیکر رو باید با هواپیمای اختصاصی منتقل کنن! توی اون هواپیما یخ می زنی! اصلا زن نباید سوارش بشه، همه کادر پرواز مرد هستن!» می گفتم: «این فکر رو از سرتون بیرون کنید که قراره تنها برگردم!» مرتب آدم ها عوض می شدند. یکی یکی می‌آمدند راضی ام کنند، وقتی یک دندگی ام را می دیدند دست خالی برگشتند. آخر سر خود حاج آقا آمد گفت: «بیا یه شرطی با هم بذاریم تو بیا بریم، من قول می دم هماهنگ کنم دو ساعت با محمدحسین تنها باشی!» خوشحال شدم گفتم: «خونه خودم هیچ کس نباشه!» حاج آقا گفت: «چشم» داخل هواپیما پذیرایی آوردند، از گلویم پایین نمی‌رفت، حتی آب. هنوز نمی توانستم امیرحسین را بگیرم، نه این که نخواهم، توان نداشتم. با خودم زمزمه کردم: «الهی به نفسی انت! آفریننده که خود تو بودی. نمی‌دونم شاید برخی جان ها رو با حساب خاصی که فقط خودت می دونی، ارزشمندتر از بقیه خلق کردی که خودت خریدارشون می شی!» ⏪ ادامه دارد... ……………………………………… 🌱 •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• ‌ زاده🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯